دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کنج قفس نشستم و در خلوت سکوت

غمگین گریستم!

این درد میکشدم که ندانم در این قفس

پابند کیستم؟

خامش ز چیستم؟

برف خیال تو در دست های دوستی من بیش از دمی نماند.
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دعا کردیم که بمانی ، بیائی کنار پنجره ، باران ببارد .


و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :

اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست .

رفتی پیش از آن که باران ببارد...

:gol:سهراب سپهری:gol:
 

sogand.sogand

عضو جدید
دوستی یعنی......................

دوستی یعنی......................

کلاغ ها گرچه سیاهند و آوازشان خوش نیست اما این قدر باوفایند که شاخه های خشک درختان را در فصل سرد زمستان تنها نمی گذارند:gol:
 

سوگلییی

عضو جدید
پرواز نمی کنم زمان را نکُشید
این بال من آه آسمان را نکُشید
درخویش سکوت می کنم بعدازاین
در حنجره آواز بنان را نکُشید
 

سوگلییی

عضو جدید
ای کاش که در خانه ی تو گریه کنم
در حسرت پروانه ی تو گریه کنم
هر وقت دلم هوای باریدن داشت
برشانه ی مردا نه ی تو گریه کنم
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
برهرکسی که مینگرم درشکایت است
درحیرتم که گردش گردون بکام کیست
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرروزی دشمن پیداکردی،بدان برای رسیدن به هدفت موفق بودی
اگرروزی تهدیدت کردند،بدان دربرابرت ناتوانند
اگرروزی خیانت دیدی،بدان قیمتت بالاست
اگرروزی ترکت کردند،بدان باتوبودن لیاقت می خواهد
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آي آدم ها
آي آدم‌ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك نفر در آب دارد مي‌سپارد جان.
يك نفر دارد كه دست و پاي دائم مي‌زند،
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي‌دانيد.
آن زمان كه مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن،
آن زمان كه پيش خود بيهوده پنداريد،
كه گرفتستيد دست ناتوان را
تا تواني بهتر را پديد آريد،
آن زمان كه تنگ مي‌بنديد،
بر كمرهاتان كمربند،
در چه هنگامي بگويم من؟
يك نفر در آب، دارد مي‌كند بيهوده جان قربان!
آي آدم‌ها كه بر ساحل بساط دلگشا داريد!
نان به سفره، جامه‌تان بر تن؛
يك نفر در آب مي‌خواند شما را.
موج سنگين را به دست خسته مي‌كوبد،
باز مي‌دارد دهان، با چشم از وحشت دريده،
سايه‌‌هاتان را ز راه دور ديده،
آب را بلعيده در گود كبود و هر زمان بي‌تا بيش افزون،
مي‌كند زين آب‌ها بيرون،
گاه سر، گه پا.
اي آدم‌ها!
او ز راه دور اين كهنه جهان را باز مي‌پايد،
مي‌زند فرياد و اميد كمك دارد؛
آي آدم‌ها كه روي ساحل آرام در كار تماشاييد!
موج مي‌كوبد به روي ساحل خاموش،
پخش مي‌گردد چنان مستي به جا افتاده بس مدهوش،
مي‌رود نعره‌زنان. وين بانگ از دور مي‌آيد:
ـ «آي آدم‌ها»...
و صداي باد، هر دم دلگزاتر،
در صداي باد، بانگ او رهاتر،
از ميان آب‌هاي دور و نزديك
باز در گوش آيد اين نداها.
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من پذيرفتم که عشق افسانه است :gol: :gol::gol::gol:اين دل درد آشنا ديوانه است


مي روم شايد فراموشت کنم :gol::gol::gol::gol:با فراموشي هم آغوشت کنم

مي روم از رفتن من شاد باش :gol::gol::gol::gol: از عذاب ديدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما مي روي :gol::gol::gol::gol:آرزو دارم ولي عاشق شوي

آرزو دارم بفهمي درد را :gol::gol::gol::gol::gol تلخي بر خوردهاي سرد را
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن :gol::gol: غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن :gol::gol: با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده :gol::gol: در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی :gol::gol: خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود :gol::gol: تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن :gol::gol: اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
زرنگي را گفتم زندگي چند بخش است ؟ گفت دو بخش : كودكي و پيري...... گفتم پس جواني چه شد ... گفت با عشق ساخت ، با بي وفايي سوخت ، با جدايي مرد
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز

با سلامی دیگر، به همه آنهایی، که تو را می خوانند


با تو خواهم گفت بر من چه گذشته است رفیق

که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا

نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود

مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد

نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم

من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز

او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر

و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا

هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است

وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده

 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهتره آدم یا دوتا پاش رو بذاره رو تخته شناور اینوری؛
یا دوتا پاش رو بذاره رو تخته شناور اونوری؛
اینو بعد اینکه جر خوردم و غرق شدم فهمیدم.
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز


در انتخاب دوست نباید زیاد دقت کرد،
وگرنه باید تنها ماند.



 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
نميدانم چه گويم من ازين بي حرمتي ها
ازين مكر و فريب و هم ازين بي ياوري ها
جواني رفت و با غم همسفر شد روزهامان
كسي نبْوَد شود غمخوار و يار بي كسي ها
به هر موجي نشستم سوي يك غمخانه ميرفت
نديدم ساحلي با ماسه ي عشق اي دريغا
به هر كوچه گذر كردم دلي بِشْكسته ديدم
ز هر آهي صدايي هَمْرَه ناباوري ها
كجا ديدي سكوتي كز سر ِ بغض و خيانت
زند فرياد بالاتر ز هر زجّه زني ها
چه گويم ؟ من نگويم ، ما نگوييم ، پس كه گويد ؟
ندادن پاسخي ، حتي يكي ... از اين چراها
 

shakibaa77

عضو جدید



می ستاییم مهر دارنده دشتهای پهناور را


او که به همه سرزمینهای ایرانی

خانمانی پر از آشتی

پر از آرامی

و پر از شادی می بخشد

(اوستا - مهر یشت - بخش یکم - قسمت 4 )


:gol::smile::gol:

 

sogand.sogand

عضو جدید
آناني كه پاييز زا دوست ندارند نمي دانند كه پاييز همان بهاري است كه عاشق شده است
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي كه مرگ ما را بربايد
- تو را و مرا
نبايد كه در پايان راه‌مان
علامت سوالي
بر جاي بماند!
تنها نقطه‌أي ساده
همين (و) بس !
چراكه ما
در حيات كوتاه خويش
فرصتهاي بي‌شماري داريم
اگر دريابيمشان!
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
انديشيدن به تو زيباست
و اميدبخش
آن چنان كه شنيدن ترانه‌أي
از خوش‌صداترين خنياگر جهان
اما ديگر اميد مرا راضي نمي‌كند !
ترانه شنيدن نيز!

مي‌خواهم خودم ترانه بگويم !
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیدار نخست آن همه خورشید
دستادست تو بودم
گفتی : سه قلب سر به زیر نشانی خانه ی اوست
و باد بی قرار
روسری سیاه تو را به نام من دزدید
در زدیم
صدای سرفه خبر از آمدنش می داد
به نگاهی درد تمام ترکه ها را از خاطرم برد
گفتم : آزادی ام ‚ آزادی ات ‚ آزادی مان
صرف آرزو چه دشوار است پدر
جوابش تلخ بود دردی هزار ساله
جمجمه ی پدرانمان خشت مناره ی چنگیز است
بهترین خاطراتمان از اسکندر به جا مانده
در بهار بی بار و برگی زیسته ایم
چگونه می خواهی چنارمان سبز باشد ؟
در پناه سه استکان حقیقت گریستیم
پاسفت کرده بود
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا