سودای عشقت مرا تا بیکران ها میبرد
تب عشقت مرا تا مرز دیوانگی میکشد
احساسم خوب است این دیوانگی را میخواهم
حتی این سوز مرگ باری که سراغ قلبم میاید را دوست دارم
هر چيزي كه از تو و در آخر براي تو ختم ميشود را دوست دارم
وقتي به تو فكر ميكنم غمم پشت تاريكي شبهاي بيكسيم پنهان ميشود و
ناخود آگاه لبهايم به سوي دنيا لبخند ميزند بي آنكه بدانم دليل اين همه
خوشحالي چيست؟!
با آنكه ميدانم روزگار خيلي بد با من و تو كنار مياد و جز اشك و آه كشيدن
براي هم چيزي نداريم ولي باز وقتي به تو فكر ميكنم رو به دنيا مي ايستم و
از ته قلبم فرياد ميزنم : من خوشبخت ترين آدمم چون تو را
دارم و تو نيز مرا ....
چه دروغ قشنگی
تب عشقت مرا تا مرز دیوانگی میکشد
احساسم خوب است این دیوانگی را میخواهم
حتی این سوز مرگ باری که سراغ قلبم میاید را دوست دارم
هر چيزي كه از تو و در آخر براي تو ختم ميشود را دوست دارم
وقتي به تو فكر ميكنم غمم پشت تاريكي شبهاي بيكسيم پنهان ميشود و
ناخود آگاه لبهايم به سوي دنيا لبخند ميزند بي آنكه بدانم دليل اين همه
خوشحالي چيست؟!
با آنكه ميدانم روزگار خيلي بد با من و تو كنار مياد و جز اشك و آه كشيدن
براي هم چيزي نداريم ولي باز وقتي به تو فكر ميكنم رو به دنيا مي ايستم و
از ته قلبم فرياد ميزنم : من خوشبخت ترين آدمم چون تو را
دارم و تو نيز مرا ....
چه دروغ قشنگی