*** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سودای عشقت مرا تا بیکران ها میبرد
تب عشقت مرا تا مرز دیوانگی میکشد
احساسم خوب است این دیوانگی را میخواهم
حتی این سوز مرگ باری که سراغ قلبم میاید را دوست دارم
هر چيزي كه از تو و در آخر براي تو ختم ميشود را دوست دارم
وقتي به تو فكر ميكنم غمم پشت تاريكي شبهاي بيكسيم پنهان ميشود و
ناخود آگاه لبهايم به سوي دنيا لبخند ميزند بي آنكه بدانم دليل اين همه
خوشحالي چيست؟!
با آنكه ميدانم روزگار خيلي بد با من و تو كنار مياد و جز اشك و آه كشيدن
براي هم چيزي نداريم ولي باز وقتي به تو فكر ميكنم رو به دنيا مي ايستم و
از ته قلبم فرياد ميزنم : من خوشبخت ترين آدمم چون تو را
دارم و تو نيز مرا ....



چه دروغ قشنگی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
یواش گفتم دوست دارم واسه اینه كه نشنیدی
بلد نیستم كه بد باشم نگو اینو نفهمیدی
بذار باشم كنار تو كنار عطر این احساس
بذار حبس ابد باشم تو عشقی كه برام رویاس
بذار با گریه این بارم بگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی به روت اصلا نمیارم
دلم میگیره هر روزی كه میبینم تو دلگیری
دارم میمیرم از وقتی سراغم رو نمیگیری
نگام رو از تو دزدیدن با این چشمای غمبارم
نمیخواستم بدونی كه چقد چشماتو دوس دارم
ولی با گریه این بارم میگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی به روت اصلا نمیارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرنوشتم را

به ســتــــاره های چشمـــان تــــــو

چسباندم

یادت هست ؟

آن عصر پاییـــــزی را

که روی آینه

عکسی از لبـــخند من و تـــو به یــادگار ماند...

اگر از دوست داشتن

برایت نگویم

قلبـــــم جریـــحه دار می شود ....
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را


گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن


گـفـت:فــقـط مــن ؟


گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد…!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را


گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن


گـفـت:فــقـط مــن ؟


گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد…!
نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود

فقط می دانم

خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد

و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی

و من برای تو

خوشبختی ات را آرزومندم
 

K.K.J

عضو جدید
دلم یک جای دنج میخواهد

آرام و بی تَنِش

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!

... تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد

مثلا آغوش تو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

دلتنگت هستم

این خط غریب

این چشمان خسته

این دست های منتظر

عجیب بیقراری می کنند

دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

که گریزی ندارد.......

خیلی دلتنگم عشقم

درکم کن

دوستت دارم عاشقونه
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزا احساس میکنم تورو
از پشت اینهمه سکوت


تو کافه بارون میگیره


وقتی میشینم رو بروت
از راه که میرسی بازم


عطرت میپیچه تو هوا


فنجونم رو پر میکنی از حس تقدیر, آشنا
وقتی نگاهم میکنی خورشید تکراری میشه
همینجا روی این زمین رود عسل جاری میشه
حوا تویی هرجا تو باشی بهشته


سیبی که چیدی ابتدای سرنوشته


کافه ,خیابون, خونه یا هرجا که باشی


میتونیم از دنیا و تلخی هاش جدا شیم




چیزی بگو بانوی من کلافه ام ازین سکوت


میشکنه بغض آخرم وقتی میشینم رو بروت
چیزی بگو شاید صدات حریف دلتنگی بشه


شاید شب سیاه, سفید با واژه هات رنگی بشه


شاید که بیدارم کنی از خوابی که کابوسمه


دارم به دریا میزنم چشمای تو فانوسمه


حوا تویی هرجا تو باشی بهشته


سیبی که چیدی ابتدای سرنوشته


کافه ,خیابون, خونه یا هرجا که باشی


میتونیم از دنیا و تلخی هاش جدا شیم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام

آنـــقدر کــهنه کــه می شــوَد

رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم یــادگــاری نــوشت

بنویس و برو !!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا سرد است...
تو مرا تنگ در آغوش می گیری.
تنت را بو میکشم
دستانت را می فشارم
هوا سرد است ... دلم می لرزد
اما
گرمای قلبت را حس میکنم
مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.
همه عمر شراب شیراز خواهی ماند
آنجا در آن دور دست ها
خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.
همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد
لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همه*ی گذشته ها
سهم من... همه*ی خاطرات تو شد برای همه عمر
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
من صبورم،اما...
بي دليل ازقفس كهنه شب ميترسم،
بى دليل ازهمه تيرگى تلخ غروب،
وچراغى كه تورا ازشب متروك دلم دوركند،ميترسم.
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم خدایا ...نمیدانم

نمی دانم که تو این را قسمت ما کردی, یا ما خود قسمت را رقم زدیم.


نمی دانم که چرا دل بستن سهل است

ولی دل کندن آسان نیست.ن
می دانم خدا به ما «دل» داد تا از دنیا ببریم یا دنیا را داد تا دل بکنیم

نمی دانم خدایا...

نمی دانم تو به من"عشق" را آموختی یا می خواهی "نفرت"را یادم بدهی
"

نمی دانم که بگویم:"چرا آمد؟"یا بپرسم که:"چرا رفت؟؟


نمی دانم تو به من بگو....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمــام "امن یجیب" هـــای دلـــم را

گـــره زده ام به کلمــــاتتــ

و روانــــه*ی آسمـــان کــرده امـ
.
خـــاتـون ِ خــوب ِ خـــواب و خـــاطــــره!

من مطمئنــــم

خـــدا تـــو را بـــرای دلــــم نگـــه میدارد

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها و دل خسته ترینم در این گوشه دنیا ،
ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من ،
روزی تو آیی که نمانده اثر از من ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
فراغ یعنی دوری, دوری یعنی دلتنگی, دلتنگی یعنی تو, تو یعنی همه دنیا....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت است می نوش کسی دیگر بود

شمع خاموش کس دیگر بود

با یادکسی که دوستش داری

یک عمر در اغوش کس دیگر بود​

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو بازنگردي
قناريان قفس قاريان غمگين را
كه آب خواهد داد
كه دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردي
بهار رفته در اين دشت برنمي گردد
به روي شاخه گل غنچه اي نمي خندد
و آن درخت خزان ديده تور سبزش را به سر نمي بندد

اگر تو بازنگردي
كبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شكوفه هاي درختان باغ حيران را
تگرگ خواهد زد

اگر تو بازنگردي
به طفل ساده خواهر كه نام خوب تو را
ز نام مادر خود بيشتر صدا زده است
چگونه با چه زباني به او توانم گفت
كه برنمي گردي
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفته از قلب به خون خفته من رنگ هـوس

به خدا از تو فقط عشق ترا خواهم و بس

آرزوهــای قشنگــم همگــی محـو شدند

بی تو از سينه من خون بچکد جای نفس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز حرف پیرمرد عصابدستی را یادم نرفته که
گفت مثل عصا باش
هزار بار زمین بخور اما اجازه نده
اونی كه بهت تكیه داده حتی یه بار هم زمین بخوره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست
انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بی رنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رای و نفس و حق همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند
با دست تبر سینه این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبت زده نعمت
این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار به جاماند
از طایفه رستم و سهراب و سیاوش
هیهات که صد مرد عزادار به جا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند
دادیم شعار وطنی و نشینیدند
آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند
دیروز تفنگی به هر آینه سپردند
صد ها گل نشکفته سر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
آن دسته که ماندند از آن قافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینه فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر
فرسود هوای وطن از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گل به چمن در قدم باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پاخیزد و باجان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
 

M A S III

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی قشنگ یود...................
ممنون:gol:
شرمنده تشکرام تموم شده.........
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای هم درد من..

ای هم درد من..

کم کم یاد خواهی گرفت...
اینکه عشق
تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد میگیری که بوسه هاقرارداد نیستند

و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.

و شکستهایترا خواهی پذیرفت

سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز

با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد میگیری که همه ی راه هایترا هم امروز بسازی

که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست...

و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت می دهی

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم هستی

که خیلی می ارزی.

و می آموزی و می آموزی

با هرخداحافظی

یادمی گیری
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیایم پر از تنهاییست...
این را می توانی از عنکبوتی بپرسی که سالهاست بر در خانه ام تار تنیده است بدون آنکه حتی یک بار خانه اش آسیب دیده باشد...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نبودی من برایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
برف ببارد یا
باران!!!
برای باور زمستان؛
همین جای نبودنت کافی ست...!!!
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
گناهش گردن خودش...آن روز... روزه بودم که حسرت داشتنش را خوردم...
 
Similar threads

Similar threads

بالا