درد يعنــي عاشــقانه هــايي که مــينويــســي هــمه را به يــاد عشــقــشان بينــدازد و تو همــچنــان بنــويــسي بــدون اينــکه عــشق کــسي باشــي يا حــتي در يــاد کــســي...!!!
چگونه است؟!
صبح كه بیدار شدی
كدامین نقاب را بر می داری؟
فصل نقابهاست...
انگار كسی ما را بی نقاب نمی بیند
...اگر روی واقعی داشته باشیم
كسی ما را نمی پسندد
به دنبال لحظه ایم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ایا آن روز هیچ "خودی" باقی خواهد ماند؟
شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار می گردم
گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم .....
من اینجا برای كسی می نوشتم كه بود ، فقط ... برای من نبود!
من دلم را به مردی دادم ، كه دلش را ، جای دیگری ، به كس دیگری داده بود!
من به اندازه هزار سال بزرگتر شدم با كسی كه تمام دنیایم بود...
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ...
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس...
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ...
وکم رنگ تر.....
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحــــــــو........