گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق ِ ما همانند ِروز های هفته است!!!
تو شـنـبـه و من جـمـعـه…..!
نمیدانم چرا جـمـعـه اینقدر به شـنـبـه نزدیک است
اما شـنـبـه از جـمـعـه دور است؟
 

sar sia

کاربر بیش فعال
به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را
نجمه زارع
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره..
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری،
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی،
وقتی هم که اون تلخی تموم شد
دیگه میترسی بادوم بخوری که نکنه دوباره تلخ باشه..
عشق مثل اون بادوم تلخه؛
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشی
ولی فقط برای فراموش کردن اون!
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی.
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن
از اون به بعدش یا واسه فراموشی یا از اجبار تنهایی
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاری نمیشه کرد، برای موندنت
گذشته از من و گریه و التماسقلبم واسه توئه، هرجا اگه بریکاری نمیشه کرد قلبت منو نخواستکاشکی یه جمله بود که معجزه می کردمیشد با گفتنش عوض بشه حالتکاشکی میشد منو قانع می کردی تووقتی داری میری نیام دنبالتبرای تو بمیرم و زنده بشمبه پای تو گریه بشم خنده بشماصلا دیگه فایده نداره خواهشمتو داری میری
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مقــدار " اندوهی " که یه آدم
میتونه بهت بده
به خودت بستگی داره
به اینکه چقد اون آدمو تو زندگیت
" مهــــم " کردی ...

#حمیدرضا_عبدالهیe
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تار ديدن يه آپشن خيليی خوبه ، تار بشنوی يه سری حرفا رو ، تار دوست داشته باشی آدما رو ، تار ناراحت بشی ، تار از يكی بدت بياد ، تار اميدوار بشی ، تار نا اميد بشی ، تار يه آدمی رو بخوای ، تار يه آدمی رو نخوای ، تار زندگي كنی ، هيچی واضح نباشه ! از همه چی خيلی مبهم و سرسری رد بشی ، اينجوری مثلا خيلی تار همه چی خوبه يا خيلی تار بد.
بيخيالی يه نوع تار ديدنه ...

مرآ جان
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایی هم هست که بعدِ چند ساعت
متوجه ِ ناخن شکسته شده ، خراش کوچیک پشت دستت و یا جای کبودی ِ یه ضربه روی بدنت می شی ...
جالب اینجاست که تا قبل از دیدنشون درد و حس نمی کردی و حتی یادت نمیاد که این زخم ها بخاطر چی بوده !
اما حالا حسش می کنی
بهش نگاه می کنی و با یه فلش بک می تونی حدس بزنی که واسه چی بوده ...
این حکایت خیلی از رابطه هاست .
وقتی که بعد از مدت ها از اون آدم فاصله می گیریم
تازه چشممون به زخم ها و بریدگی های روحمون می افته!
تازه دردش رو حس می کنیم و
می تونیم اندوه هایی رو که با بودن های غلط به خودمون تحمیل کردیم رو به یاد بیاریم!
کاش زودتر ببینیمشون!
کاش زودتر حسشون کنیم...
تا تبدیل به یه غده ی سرطانی بدون درد نشن و بی صدا درونمون رشد نکنن.
گاهی وقت ها
درد!
بهترین نعمته.
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقت هايى هست که هیچ چیز و هيچ كسى در دنيا نمى تواند آرامت کند ...
زمان هايى هست كه دلت فقط نبودن مى خواهد ...
دلت بارانى مى خواهد از آسمان ،
كه زيرش قدم بزنى ،
نخى بغض ، دود كنى و سكوت گلويت را بشكنى ...
وقت هايى هست كه دلت ،
سکوت مي خواهد ...
رفتن مى خواهد ...
تنهايى مى خواهد ...
فقط بروى و آرام و آرام از دنيا دور شوى ...
تا شايد بتوانى تنهايى هايت را به دست فراموش بسپارى ...
زمانى كه به انتهاى بودنت برسى ،
بايد نگاهى بكنى و آرام بروى ...
بايد بروى و نقطه اى در جاده شوى ...
اصلا تنهایی اين روزهاى من تاوان تمام انتظارهاييست كه روزى براى تو كشيده ام ...
و اين تنهايى به من آموخت ،
انتظار فردى را كه منتظرت نيست ، نبايد كشيد ...

#محمد_مقیمی
 

sahar jamali

عضو جدید
پشت هم شعر نوشتم كه بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟

آرزو داشتم این بار... به تو تکیه کنم
پیشِ من باشی و بر شانه ی تو گریه كنم

پیش من باشی و جز تو، به جهنم برود
اصلا از حافظه ام عالم و آدم برود

آمدم از نفَست کام بگیرم اما...
لحظه ای با لبت آرام بگیرم اما...

جای اسمت به سه تا نقطه رسیدم ای وای
در جهانم اثری از تو ندیدم ، ای وای
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه بازی کردنو دوست دارن
اما این ماییم
که انتخاب میکنیم
هم بازیشون باشیم
یا اسباب بازیشون
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه ی بشکسته را ، پیوندکردن مشکل است

خاطری آزرده شد،شادمان نمی گردد چو قبل

ماه فروردین را، اسفند کردن مشکل است

تا نخواهی حق خود،در بین مردم خوشتری

تلخی گفتار حق، چون قند کردن مشکل است

 

*M.A*

کاربر بیش فعال
نه دلی دارم و نه دلداری که برایش نامه بنویسم

بعد از بیست و اندی سال آموختم که باید گذاشت و گذشت
شاید وقتهایی در پاییز در خیابانی پر از برگ های هزار رنگ زیر پایت دلت هوس بازویی کند که دستانت را به مهرش گره بزنی یا قدم هایی که همراهی ات کنند..
یا وقت هایی که باران می زند دلت چتری بخواهد که دونفره زیرش پناه بگیرید یا اصلا چتر هم نه دست در دست هم به دل باران بزنید و در هوای عاشقانه اش تن به نزول آسمانی بسپارید.‌.
یا شبها.. شبها که خسته از دنیا و دار و ندارش سر بربالین می گذاری دلت صدای نجوایی بخواهد که می گوید همین که کنار هم هستیم ارزش دویدن و جنگیدن و دوباره دیده گشودن دارد..
اما خودت که باشی.. خوده خوده خودت را می گویم مثلا در اتوبوس کنار شیشه نشسته باشی برگ های زرد رها در زمین و هوا و بارانی که به شیشه می زند را با روح و جانی خسته به نظاره نشسته باشی..
آن وقت، دلت فقط یک عبور سریع می خواد..
همانطور که اتوبوس با عبورش تمام صحنه های پیش رویت را بر چشم بر هم زدنی پشت سر می گذارد و ناپدید می کند..
دلت تنها یک چشم بر هم زدن و رفتن و دیگر ندیدن.. طلب می کند‌.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم
می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم

می سپارم یال و کـــوپال پریشان دست باد
های و هــوی گریه های بیقراری می شوم
می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد
بی خیال آنهمه قانـون مداری می شوم
شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند
من فقـط ننگــم دلیل شرمساری می شوم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا