سالها بعد... من پشیمانم ؛ چرا که دیگر هیچ کس را ، به اندازه تو دوست نخواهم داشت . و تو نیز تنهایی؛ چون باز هم ،دیگر کسی به اندازه من , تورا دوست نخواهد داشت.
سالها بعد .. نه میدانم کجایی؟ چه میخوری ..؟! چه میپوشی؟!.. با چه کسی هم عشق شدی ؟! من بی خبر از تو ،پشت دیوار بیکسی ام، ارام و بی سر و صدا روزگار میگذرانم.
قـ ـ ـدمهایـ ـم را آرام بـ ـر روی سنـ ـگ فـ ـ ـرش خیـ ـابـ ـان میگـ ـ ـذارم..
آرامـ ـ ـتر...بـ ـ ـاز هـ ـ ـم آرامتـ ـ ـر...
اینـ ـ ـجا منـ ـ ـزلگاه آدمـ ـ ـهاییسـ ـت کـ ـه در غبـ ـ ـار روزمـ ـ ـررگی هایشـ ـ ـان بـ ـه آرامـ ـ ـش رسـ ــیدند..
آدمهـ ـ ـایی کـ ـه خـ ـ ـواب زدگـ ـی هایـ ـشان را پشـ ـت فنجـ ـ ـانی قهـ ـوه پنهـ ـ ـان میـ ـ ـکنند..
آدمهـ ـ ـایی که میـ ـ ـخندنـ ـ ـد...
بـ ـه شکلـ ـ ـک گریـ ـ ـان دلقـ ـ ـک رنـ ـگ شـ ـده..
آرام بنـ ـ ـواز سمفـ ـونـ ـی ویـ ـرانـ ـی را...
آدمـ ـهای بـ ـه خـ ـواب رفـ ـته این شهـ ـر را بیـ ـ ـدار نـ ـ ـکن..
بـ ـ ـاز هـ ـ ـم آرامتـ ـ ـر...
اینـ ـ ـ ـجا همـ ـ ـ ـه خـ ـ ـوابـ ـ ـ ـ ـن....!