کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
روشني است آتش درون شب
و ز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور.
گر به گوش آيد صدايي خشك:
استخوان مرده مي لغزد درون گور.
***
دير گاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.
***
خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد كسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
بي خبر اما
كه نگاهي در تماشا سوخت.
***
گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب،
ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را
نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را

و می دانم که میدانى ز عاشق بودنت مستم
وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم.
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
برایت درد دلم را گفتم ، گفتم که چقدر دوستت دارم.
حالا تو بگو…
تو بگو ، هر چه دل تنگت خواست برایم بگو.
بگو تا لحظه ای با آن صدای مهربانت به اوج آرامش برسم.
تو بگو ، از آن احساس قشنگت ،تا با آن به اوج عشق برسم.
تو بگو ، بگو که تنها مرا داری و تنها به عشق من زنده ای.
بگو که عشق مرا باور داری و هیچگاه مرا تنها نمیگذاری.
تو بگو ، بگو از آن قلب مهربانت ، از عشق و از این سرنوشت.
بگو از احساست در این لحظه ی عاشقانه ،
بگو که چگونه میتوانم آن دل مهربانت را آرام کنم ،
تو بگو که چگونه میتوانم تو را خوشحال کنم.
تو بگو … هر چه احساسات پاکت میگوید برایم بگو.
تو بگو که این سکوت تلخ شکسته شود.
تو بگو تا من نیز برایت بگویم که یک لحظه نیز طاقت دوری ات را ندارم
تو بگو تا من نیز بگویم بی تو یک لحظه نیز نمیتوانم لحظه ی خوشی را داشته باشم
تو بگو تا من نیز بگویم تو همه زندگی منی و خیلی دوستت دارم.
تو بگو… بگو تا من نیز بگویم آنچه در قلب عاشقم میگذرد.
بگو که تنها بهانه ی دلت تنها دل من است.
ای عشق تو بگو، بگو درد دلت را..
 

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودم غزل نمی گویم تا تو پایان داستان باشی
بی خیال ِ چه روزها که گذشت... مثل دیروز، مهربان باشی

کاش مثل خود ِ خودت بودی، کاش می­شد بــــهار برگردی
کاش مال خود ِ خودم بودی، نه که تقدیر ِ این و آن باشی

گفته بودی خیال پردازم، گفته بودی بلند پروازم
حرف ِ زورت قبول تا وقتی ، پر ِ پرواز و آسمان باشی

تو که لبریز عشق من بودی، تو که رنگ ستاره های شبی
توی قلبم همیشه سوسویت می زند، تا تو بی نشان باشی

بازهم یک نفر طلسمت کرد، باز از رنگ عشق ترسیدی
می روم تا شکستـــه تر نشوم! می روم تا تو شادمان باشی

روزها می شود که تاریکم، هیچ کس هم مرا نمی بیند
یک کلاغ ِ سیاه ِ گم شده ام... تو که پایان داستان باشی
 

لاوي

عضو جدید
متاسفم برات ای دل ساده
دل به هرکی دادی از سادگی دادی
زندگیتو پای دلدادگی دادی
هرجاکه دیدی چراغی پر فروغه
تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان مرا خط به خط

معنایم کن واژه به واژه، حرف به حرف

تمام بغض هایم، اشک هایم، نگفته های
مرا مرهم باش...

که من از برم این قصه ی تنهایی را.
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
ببخشم کسانی را که هر چه خواستند با من با دلم با احساسم کردند
ومرا در دوردست خودم تنها گذاردند
و من امروز به پایان خودم نزدیکم...
پروردگارا به من بیاموز در این فر صت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبـــود

نیافتـــم ...

هیچ دستی نیافتم
.........
در آن خیابان ِ بی انتهــــا

تا بسپـارم

رنج ِ تنهایی ام را به دستــش...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،
نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست .
به چشمانت بگو بسپار ما را،
به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهان، آلوده خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!
***
شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران آمد و تو رفتی......سالهاست در انتظار بند آمدن ابر چشمهایم هستم...اگر این ابر امان دهد...اگر تابع قانون سوم نیوتن باشی میایی......ولی با باران بعدی نرو......بگذار یک بار با هم طعم باران را بچشیم......
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالها می گذرد و من از پنجره ی بیداری

کوچه یاد تو را می نگرم

و چنان آرامم که کسی فکر نکند

زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی ست

عاشقی هم دردی ست

ومن از لحظه ی دیدار تو می دانستم

که به این درد شبی خواهم مرد............
 

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کس که می بايست با من همسفر باشد
بايد کمی هم از خودم ديوانه تر باشد !

ياری چنان چون ويس، می خواهم که با عاشق
انگيزه اش در کار سودا سر به سر باشد !

شيری که با آميختن با آهويی مغموم
مصداق رويا گونه ی شير و شکر باشد

ماه ی که در عين ظرافت هر چه «عشق» اش گفت
فرمان بَرَد حتی اگر شق القمر باشد !

ياری که همچون شعرهای حضرت حافظ
نامش مرا ذکر شب و ورد ِ سحر باشد

از خويش می پرسم.. کجا دنبال او هستی ؟
ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد

می گويم و می دانم اين را کاين چنين ياری
در دفتر ِ افسانه پردازان مگر باشد !!!
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود
ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!!
کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !
نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم
باز کسي حرفمون رو نميفهمه !!!
 

FahimeM

عضو جدید
من ازین دنیا چی میحوام... دوتا صندلی چوبی، که منو تورو بشونه واسه ی گفتن خوبی
من ازین دنیا چی میخوام...یه وجب زمین خالی، همونقدر که یک اتاقک بشه خونه ی خیالی
من ازین دنیا چی میخوام...یه جعبه مداد رنگی، میکشم رو تنه دنیا رنگ خوبی و قشنگی
 
آخرین ویرایش:

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
من در این کلبه خوشم ،

تو در آن اوج که هستی خوش باش

من به عشق تو خوشم

تو به عشق هر که هستی خوش باش

__________________
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
از هجوم نغمه اي بشكافت گور مغز من امشب:
مرده اي را جان به رگ ها ريخت،
پا شد از جا در ميان سايه و روشن،
بانگ زد بر من: مرا پنداشتي مرده
و به خاك روزهاي رفته بسپرده ؟
ليك پندار تو بيهوده است:
پيكر من مرگ را از خويش مي راند .
سرگذشت من به زهر لحظه هاي تلخ آلوده است .
من به هر فرصت كه يابم بر تو مي تازم .
شادي ات را با عذاب آلوده مي سازم .
با خيالت مي دهد پيوند تصويري
كه قرارت را كند در رنگ خود نابود .
درد را با لذت آميزد،
در تپش هايت فرو ريزد .
نقش هاي رفته را باز آورد با خود غبار آلود .
***
مرده لب بر بسته بود .
چشم مي لغزيد بر يك طرح شوم .
مي تراويد از تن من درد .
نغمه مي آورد بر مغزم هجوم .
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی خواستم برای همیشه بروم...پشت کردم...به را ه رفتنم ادامه دادم...گفتم برنگردم ...نگاهت نکنم که توانم نگریزد...میدانستم گرمی چشمانت بر رد پاهایم بوسه میزند...به آخر کوچه رسیدم برگشتم....تا نگاهت را در روحم ابدی کنم...حتی سایه ات هم بدرقه ام نکرد...کوچه تنها بود....کوچه را هم مثل من تنها گذاشته بودی ...مثل تمام رفتنهایت...حتی سایه ات هم بدرقه ام نکرد.............
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
دگر مجنون نخواهم شد كه ليلي رفت از دستم
دگر با كس نخواهم گفت من ديوانه ات هستم
دگر حلاج عشقم را به مژگانت نياويزم
دگر باور نخواهم كرد من دردانه ات هستم
اگر چون بيژن عاشق به قعر چاه تو رفتم
به جان پرويز را ديدم كه بيرون بردت از دستم
اگر فرهاد عشقم را به كوي تو فرستادم
به گيسويت قسم خوردم هنوزم عاشقت هستم
به دل اميد مي دادم كه روزي بينمت اما
تو هم اي دل زمن گمشو كه عشقت رفت از دستم
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
.:: آدمک آخر دنیاست بخند ، آدمک مرگ همین جاست بخند ، دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ، آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ، آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل من تو تنهاست بخند!
 

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره
دنیامون یه عالمه آدم خوب و بد داره

ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر تَرَک مثل من و تو نمیشن

ماه من غصه نخور مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

ماه من غصه نخور گریه پناه آدماس
تر و تازه موندن گل مال اشک شبنماس

ماه من غصه نخور زندگی زیبا نمیشه
اونی که غصه نداشته باشه آدم نمیشه

ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مثل تو
خیلیا با زخمای زندگی آشنان مثل تو
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا

تا تمام پل های پشت سرمان را خراب کنیم
چه اشکالی دارد؟
نام عشق همواره به آینده گره خورده است!!!
تو
تا آنجا که می توانی سنگ دلی را بیاموز
و من نیز پیکر تراشی را!!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا