ورود پيانو به ايران

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درباره ورود پيانو به ايران:از ناپلئون تا مرتضى خان محجوبى


تا آن جا كه داده هاى تاريخى جواز تدقيق در اين عرصه را مى دهند، نخستين دستگاه پيانويى كه تاريخ، حضور آن را در ايران گواهى مى دهد، در سال ۱۸۰۵ به كشور رسيد كه پيشكشى بود از سوى ناپلئون، امپراتور فرانسه به فتحعلى شاه قاجار پس از شبه پيمان مودت ميان ۲ دولت به منظور پيشبرد روابط اقتصادى ونظامى.(۱)
به يقين نمى توان مطمئن بود كه قصد ناپلئون از اهداى چنين هديه اى چه بوده است و ورود اين ساز با آن هيأت عجيب و غريب، آن رديف كلاويه هاى سياه و سفيد، از فرنگستان به دربار پادشاه ايران چه واكنش هايى در پى داشته است . جايى نيز نمى توان يافت كه كسى در آن دوران، مطلبى به صراحت يا كنايه درباره اين ساز طبقه متوسط اروپا كه از بد يا خوب حادثه به دربار شاهى مستبد مشرق زمين راه يافت نوشته باشد. رد اين ساز را ۵۰ سال پس از اين تاريخ در منزل عضدالدوله پى مى گيريم كه مدت هاى مديدى بى آنكه از آن استفاده شود و در اساس بى آنكه كنجكاوى اهل منزل را برانگيزد، گرد و غبار ساليان فراموشى را بر چهره گرفت، اما پابرجا بود و مانند زمستان وحشتناك سال ۱۸۱۵ در پاريس هيزم آتش مطبخ و گرمابه نشد.پس از آن مشخص نشد كه چطور در كوره راه تاريخ پرآشوب معاصر گم شد، اما ساز تنها حتى پيش از سفر نخست ناصرالدين شاه به فرنگ تأثير خود را بر «فرنگ دوستان» قجر گذاشته بود.شاهد همين سفر اين كه ناصرالدين شاه با ديدن پيانوهاى مدرن دهه ،۱۸۷۰ انگار كه به ياد هديه امپراتور فرانسه به جد تاجدارش افتاده باشد و بى آنكه خود را در عرصه فرهنگ اروپايى از تك و تا بيندازد، فرمان ملوكانه اى صادر كرد كه فورى چهار دستگاه پيانو براى ارسال به ايران خريدارى شود. مدل اين پيانوها و شركت سازنده آنها مشخص نيست، اما به احتمال قوى سازنده اين پيانوها «پله يل» پيانوساز پاريسى بوده است. «محمد صادق خان سرورالملك»، سنتور نواز دربار ناصرى بيش از درباريان كنجكاوى به خرج داد و يكى از همين تحفه هاى ناصرى را با دستكارى در كوك براى نواختن دستگاه هاى ايرانى به كار گرفت(كوك شور).به اين ترتيب نخستين نوازنده شناخته شده پيانو در ايران همين فرد است. در دربار ناصرالدين شاه، قطعات پيانو را در كنار دايره و تمبك مى نواختند. حتى برخى از همسران شاه به سازهاى كلاويه اى علاقه مند بودند و درس اين سازها را مى گرفتند.(عكس منحصر به فردى از انيس الدوله هم در مجموعه ناصرى كاخ گلستان وجود دارد كه او را در حال نواختن يك هارمونيوم پدالدار نشان مى دهد.)
تنى چند از موسيقيدانان ايرانى نيمه نخست قرن بيستم كه مهم ترين آنها سالار معزز و مين باشيان بودند، قطعاتى براى پيانو و آواز ساختند و چاپ كردند. افزون بر آنها موسيو آلفرد ژن باتيست لومر، آهنگساز نظام دربار كه نخستين سرود ملى ايران را نيز او براى استقبال از موكب همايونى در پاريس ساخت، در ايام اقامت در ايران قطعات زيادى براى پيانو نوشت كه يا برگرفته از موسيقى كلاسيك و محلى ايران، يا تنظيم هاى خودش بودند.
تا شعله ور شدن آتش انقلاب مشروطه در سال ،۱۹۰۵ بايد يك قرن مى گذشت تا روح ايران يك صداى جديدى را طلب كند و ذهن بيشتر به صدادهى اين ساز غول پيكر معطوف شود.گزاف نيست اگر بگوييم در آن عصر شگفت، دگرفرهنگ پذيرى با ورود و فراگيرى سازهاى غربى؛ مفهوم اجراى عمومى، كنسرت همگانى، تالار موسيقى و گيشه به فرهنگ موسيقى ايران وارد و افزوده شدند و دستمايه اى پديد آمد كه حتى براى ديگر سازهاى كلاسيك ايرانى كه حجب و حيا را كنار گذاشته، خلوت انس را ترك گويند و وارد عرصه پر هيمنه سنجش و داورى عمومى شوند.ارتقاى سطح نوازندگى، پيدايش سبك ها و پنجه هاى مختلف را مى توان به همين تحول در فرهنگ اجرايى نسبت داد.همچنين، فرم هاى موسيقى غربى نيز در قطعات ساخته شده (كمپوزيسيون)آهنگسازان ايرانى به كار رفتند. نخستين زنان موسيقيدان ايرانى در اين دوره پا به عرصه عمومى گذاشتند.
انجمن هاى فراوانى تأسيس شدند كه فقط به كار اجراى موسيقى مشغول بودند و از همه مهم تر در ميان آنها انجمن اخوت بود. در كنسرت هاى انجمن اخوت، در آن سال ها پيانو در كنار تار، سه تار، كنترباس، ويولنسل، آكاردئون و تنبك نواخته مى شد. نتيجه اين عمل در هنر اجراى موسيقى امروزه آنقدر درونى شده كه ديگر تعجب نمى كنيم از اين كه تالارهاى شهرمان بليت بفروشند و جمعيت پشت درها ازدحام كنند و دوئت «سه تار و سنتور» يا كنسرت تار و تنبك يا رسيتال تار و پيانو روى صحنه و برابر هزاران جفت چشم برگزار مى شود و تعجب نمى كنيم كه متدهاى آموزشى تار و سه تار همچون متدهاى پيانو در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به بازار عرضه مى شوند و گسترش آموزش موسيقى كلاسيك ايرانى را ممكن مى سازد.
همزمان با تلاش هنرمندان ايرانى براى از آن خود ساختن تفكر مدرن كه در آن سال ها به اسم «تجدد» خوانده مى شد، نخستين نسل از پيانيست هاى ايران در آغاز قرن بيستم پديد آمدند. بويژه پس از جنبش مشروطه، مى شد پاسخ به عطشى را يافت كه از پيش در گستره همگانى براى شنود صداهاى رساتر و متفاوت در ماهيت پيدا شد.
پيانو در حد توان خود به تدوين دستگاه و رديف موسيقى ايرانى خدمت رساند و حتى به آن منضم شد. انگار در آن سال ها، بسيار بيش از دهه هاى بعدى «خودى» و آشنا به حساب مى آمد.
هنرمندان بزرگى چون معتمدالملك يحياييان، مشير همايون شهردار، محمود مفخم، حسين استوار، مرتضى محجوبى و جواد معروفى از كسانى بودند كه پيانو را در چارچوب سنت موسيقى اى كه در آن بار آمده بودند تأويل مى كردند، اما كلاويه ها را به شيوه اى آشنا به ترنم درمى آوردند و هرچه امروز نامشان تنها در خاطره ها مانده و هنرشان به جاودانه پيوسته، اما تأثيرى كه برجا گذاشتند، دست كم در موسيقى كلاسيك ايرانى نازدودنى است.

نخستين نسل پيانيست هاى موسيقى كلاسيك غربى از ميان ايرانيان هم تقريباً همزمان با رواج پيانو در عرصه عمومى پديد آمدند. اما در ميان آنها هيچ نام مشخصى كه به دليلى در يادى بماند، پيدا نشد. نام آنها را فقط و فقط مى توان در آفيش برنامه هاى به جا مانده از آن دوران سراغ گرفت و بس. نسل پس از آنها اما نام هاى بزرگى را عرضه كرد و شاگردانى پرورد كه سعى در ايجاد سنتى براى تأويل و اجراى موسيقى كلاسيك داشتند. هنرمندانى چون رافيك پطروسيان، گيتى امير خسروى(شاگرد آرتور روبين اشتاين)، تانيا آشوت( شاگرد جوزف هوفمان)، امانوئل مليك اصلانيان (شاگرد اميل فون زاور و كنراد آنزورگه)، وسكى اوهانسيان(شاگرد انى فيشر و مليك اصلانيان)، نوين افروز( از شاگردان آ.ب.ميكلانجلى)، رافائل ميناسكانيان، پرى بركشلى، آريانا بركشلى، فريده بهبود و خاچيك بابايان را تنها مى توان به عنوان نمونه نام برد و پس از آنها فريدون ناصرى و پيمان يزدانيان را.

اما چرا با همين سابقه ايران نتوانست در عرصه نوازندگى پيانو دستاوردى درخشان داشته باشد؟ چرا ارتباط نسل جوان تر پيانيست ها و شنوندگان با نسل يا نسل هاى پيش از خودشان به كلى قطع شده است؟ چرا به ديسكوگرافى اين نوازندگان كه برخى از آنها مانند گيتى امير خسروى با موسيقيدانان بزرگى چون «ياشا هايفتز» برنامه مشترك اجرا كرده اند، هيچ دسترسى نداريم؟ چرا در كاتالوگ هاى ضبط موسيقى نامى از يك پيانيست ايرانى نمى بينيم؟ چرا پس از دهه هاى ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ و تا اندازه اى ۱۳۵۰ پيانيست هاى ايرانى منزوى شده اند و عرصه جهانى را ترك كردند؟ و بسيارى از چراهاى ديگر كه پاسخ به آنها به تاريخ نگارى موسيقيدان و مجال مطالعاتى مفصلى نيازمند است. با وجود نخستين برخورد زودهنگام ايران با موسيقى غربى و سازهاى غربى، اساس امكان تجربه و برخورد عقلانى در ايران اوايل قرن نوزدهم ميلادى فراهم نبوده است.نخستين ورود ساز غربى در سال ۱۸۰۹ به تأنى و تأخير بر روح موسيقى ايرانى تأثير گذاشت و پس از آن نوبت به گرايش هاى ديگرى در عرصه موسيقى رسيد كه بيشتر در همان موسيقى سنتى باقى ماندند. تركيه، هند، كره، چين و ژاپن سال هاست كه گوى سبقت را در زمينه پيانو نوازى از ايران و ديگر كشورهاى خاورميانه ربوده اند. عجيب اينجاست كه «ليست» در اواخر سال ۱۸۴۷ يك رسيتال تاريخى در يكى از شهرهاى تركيه برگزار كرد. اين برنامه به عبارتى نخستين رسيتال اجرا شده در يك كشور آسيايى است.آن هم با نوازندگى يك نابغه اروپايى.همين بى توجهى را مى توان سبب اين دانست كه امروزه تركيه در كنار كشورهاى آسيايى ديگر همچون هند، ژاپن، چين و ويتنام، مى تواند در زمينه نوازندگى پيانو حرف هايى در سطح بين المللى براى گفتن داشته باشد.

در سال هاى اخير شاهد رشد چشمگير آموزش پيانو در ايران بوده ايم. افزايش خيره كننده شمار آموزشگاه هاى موسيقى، افزايش عناوين و شمارگان كتاب هاى آموزشى پيانو و حتى برگزارى همايش هايى نظير «همايش يك روزه رپرتوار پيانو» مؤيد اين نكته هستند كه ميل به بهبود شرايط كنونى آموزش و نوازندگى موسيقى وجود دارد كه از نشانه هاى آن مى توان به ارتقاى سطح كنسرت ها و رسيتال ها، تأسيس اركسترها، گروه هاى كر، هماهنگ كردن جوانان، دعوت از نوازندگان خارجى براى اجراى كنسرت در ايران و چاپ و نشر عنوان هاى پرشمار كتاب هاى آموزشى پيانو در بازار نشر موسيقى ايران اشاره كرد كه هرچند سطح علمى و محتوايى يكسانى ندارند، اما افزايش ميزان علاقه مندان به موسيقى را نشان مى دهند. اين بدان معنا نيست كه در مسائل فرهنگى نگاه سياه لشكرى بايد داشت. براى اين كه نيم ميليون نفر پيانو يا تار بزنند فرهنگ نوازندگى پيانو يا تار به وجود نمى آيد. اگر بخواهيم در اين زمينه مقايسه اى با كشور چين داشته باشيم مى بينيم كه كشور چين با يك ميليارد و ۲۰۰ ميليون جمعيت، پس از ژاپن بزرگترين توليدكننده پيانوهاى درجه ۲ و ۳ دنياست و بيش از ۵۰ سال كه از انقلاب فرهنگى گذشته، لشكر بى شمارى همچون سيلاب از نوازندگان قد و نيم قد به كنسرواتوارهاى اروپايى و آمريكايى روانه كرده كه اتفاقاً بسيارى از آنها هم جوايزى را در اين فستيوال ها كسب كرده اند. با اين همه هنوز كه هنوز است هنرمندان معتبر و جهانى نژاد «زرد» به شمار انگشتان دو دست هم نمى رسند.

در سال هاى اخير كتاب هاى زيادى در زمينه نوازندگى و هنر پيانو در ايران منتشر شده اند كه توانسته اند نظر علاقه مندان زيادى را به اين شاخه از موسيقى جلب كنند. كتاب هايى چون «آموزش هنر پيانو» نوشته «هانريش نئو هاوس»، «كوتاه ترين راه در نوازندگى پيانو»، نوشته لايمر و گيزكينك، «سرگذشت پيانو» نوشته « هارولد شوئنبرگ»، « نوازندگى پيانو» نوشته «جوزف هوفمان»، «پينوى شاعر» نوشته «جوزف هوفمان»، و... از جمله اين كتاب ها هستند.

دوكتاب نخست از آثار مهم در زمينه پيانو محسوب مى شوند كه به وسيله چهره هاى برجسته اى از ميان معلم هاى بزرگ قرن بيستم نوشته شده اند.تلاش مترجمان اين كتاب ها نيز براى ارائه ترجمه اى پيراسته از هردوى آنها شايان تحسين است.( محسن الهاميان مترجم هردو كتاب است). كتاب كلاسيك شوئنبرگ از خواندنى ترين كتاب ها درباره دوره و زمانه پيانيست هاى بزرگ عصر زرين نوازندگى پيانو است و روزگار معاصر را نيز تا اندازه اى پوشش مى دهد.كتاب را مى توان بارها و بارها خواند و هر بخشى از آن را كه باز كرد با مطلبى تازه روبه رو شد.


پانوشت:
۱- به نقل از «هنر پيانو» نوشته ديويد دوبال، ترجمه عليرضا سيد احمديان



منبع : ايران
 

Similar threads

بالا