هر کی سوتی داده تعریف کنه!

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما هم يه سوتي داديم كه تا همين حالا گرفتاريم

هفته گذشته:

ساعت حدود 8 صبح بود خواب خواب بودم .از شانس بد هم كسي خونه نبود.يهو صداي زنگ خونه خورد.مثل هميشه گفتم بيخيال،آخه من حتي اگر تلفون خودشو بكشه هم جوابش رو نميدم چه برسه برم ببينم كي داره زنگ خونه رو ميزنه.پتو رو گذاشتم روم گرفتم راحت خوابيدم بعد از 5 دقيقه ديدم نه طرف بيخيال نيست اون دست مبارك رو گذاشته هي فرت فرت زنگ رو ميزنه..عصابم خورد شده بود .هر جوري شد با هزار تا بدبختي بلند شدم رفتم جلوي آيفون نگاه كنم ببينم كيه ديدم يه خانوم چادري هستش .يه جوري چادرش رو محكم گرفته بود كه اصلا صورتي نداشت ، نه كه نداشت داشت ولي ديده نميشد،گفتم آخه اين كيه.نميدونم چي شد چجوري شد يهو گفتم اين يه گدا هستش برم يه چيزي بهش بدم بيخيال بشه بره..سريع آومدم تو اتاق يه پولي برداشتم(فكر كنم 500 تومن بود) رفتم دم در، در رو كه باز كردم دستم رو آوردم بيرون بهش گفتم بفرما خانوم ديدم نه خبري نيست نميگيره گفت: آقا پسر مادرت خونس در رو باز كردم بهش گفتم نه خانوم بگيريد پول رو ديگه خوابم مياد،حالا دستم كشيده بود يه 500 تومني داخل دستم ،فقط داشت نگام ميكرد ،گفتم واي نكنه اين گدا نباشه بعد از چند ثانيه آومد جلو گفت به مادرت سلام برسون بهش بگو عصر ميام.گفتمش خانوم شما؟ گفت من مامان سعيدم ،مامان دوست داداشت يه (واقعا كه)..... گفت و رفت

طرف رفت بعد از 2-3دقيقه هنوز دستم كشيده بود..وجدانن هنگ كرده بودم..دهنم باز مونده بود.دستام سر شده بود...آومدم داخل از كاري كه كردم يه پس گردني خودمو زدم..آخه ملت سوتي ميدن ما هم سوتي داديم..شانس كه نداريم

ديروز هم ديدمش همون خانوم رو سرم رو انداختم پاييين رفتم:w09:
 

mahsa.92

عضو جدید
ما هم يه سوتي داديم كه تا همين حالا گرفتاريم

هفته گذشته:

ساعت حدود 8 صبح بود خواب خواب بودم .از شانس بد هم كسي خونه نبود.يهو صداي زنگ خونه خورد.مثل هميشه گفتم بيخيال،آخه من حتي اگر تلفون خودشو بكشه هم جوابش رو نميدم چه برسه برم ببينم كي داره زنگ خونه رو ميزنه.پتو رو گذاشتم روم گرفتم راحت خوابيدم بعد از 5 دقيقه ديدم نه طرف بيخيال نيست اون دست مبارك رو گذاشته هي فرت فرت زنگ رو ميزنه..عصابم خورد شده بود .هر جوري شد با هزار تا بدبختي بلند شدم رفتم جلوي آيفون نگاه كنم ببينم كيه ديدم يه خانوم چادري هستش .يه جوري چادرش رو محكم گرفته بود كه اصلا صورتي نداشت ، نه كه نداشت داشت ولي ديده نميشد،گفتم آخه اين كيه.نميدونم چي شد چجوري شد يهو گفتم اين يه گدا هستش برم يه چيزي بهش بدم بيخيال بشه بره..سريع آومدم تو اتاق يه پولي برداشتم(فكر كنم 500 تومن بود) رفتم دم در، در رو كه باز كردم دستم رو آوردم بيرون بهش گفتم بفرما خانوم ديدم نه خبري نيست نميگيره گفت: آقا پسر مادرت خونس در رو باز كردم بهش گفتم نه خانوم بگيريد پول رو ديگه خوابم مياد،حالا دستم كشيده بود يه 500 تومني داخل دستم ،فقط داشت نگام ميكرد ،گفتم واي نكنه اين گدا نباشه بعد از چند ثانيه آومد جلو گفت به مادرت سلام برسون بهش بگو عصر ميام.گفتمش خانوم شما؟ گفت من مامان سعيدم ،مامان دوست داداشت يه (واقعا كه)..... گفت و رفت

طرف رفت بعد از 2-3دقيقه هنوز دستم كشيده بود..وجدانن هنگ كرده بودم..دهنم باز مونده بود.دستام سر شده بود...آومدم داخل از كاري كه كردم يه پس گردني خودمو زدم..آخه ملت سوتي ميدن ما هم سوتي داديم..شانس كه نداريم

ديروز هم ديدمش همون خانوم رو سرم رو انداختم پاييين رفتم:w09:
:w15::w15::w15::w15:وااااااااااااااااای چ سوتیه بزرگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

3ahra

عضو جدید
ما هم يه سوتي داديم كه تا همين حالا گرفتاريم

هفته گذشته:

ساعت حدود 8 صبح بود خواب خواب بودم .از شانس بد هم كسي خونه نبود.يهو صداي زنگ خونه خورد.مثل هميشه گفتم بيخيال،آخه من حتي اگر تلفون خودشو بكشه هم جوابش رو نميدم چه برسه برم ببينم كي داره زنگ خونه رو ميزنه.پتو رو گذاشتم روم گرفتم راحت خوابيدم بعد از 5 دقيقه ديدم نه طرف بيخيال نيست اون دست مبارك رو گذاشته هي فرت فرت زنگ رو ميزنه..عصابم خورد شده بود .هر جوري شد با هزار تا بدبختي بلند شدم رفتم جلوي آيفون نگاه كنم ببينم كيه ديدم يه خانوم چادري هستش .يه جوري چادرش رو محكم گرفته بود كه اصلا صورتي نداشت ، نه كه نداشت داشت ولي ديده نميشد،گفتم آخه اين كيه.نميدونم چي شد چجوري شد يهو گفتم اين يه گدا هستش برم يه چيزي بهش بدم بيخيال بشه بره..سريع آومدم تو اتاق يه پولي برداشتم(فكر كنم 500 تومن بود) رفتم دم در، در رو كه باز كردم دستم رو آوردم بيرون بهش گفتم بفرما خانوم ديدم نه خبري نيست نميگيره گفت: آقا پسر مادرت خونس در رو باز كردم بهش گفتم نه خانوم بگيريد پول رو ديگه خوابم مياد،حالا دستم كشيده بود يه 500 تومني داخل دستم ،فقط داشت نگام ميكرد ،گفتم واي نكنه اين گدا نباشه بعد از چند ثانيه آومد جلو گفت به مادرت سلام برسون بهش بگو عصر ميام.گفتمش خانوم شما؟ گفت من مامان سعيدم ،مامان دوست داداشت يه (واقعا كه)..... گفت و رفت

طرف رفت بعد از 2-3دقيقه هنوز دستم كشيده بود..وجدانن هنگ كرده بودم..دهنم باز مونده بود.دستام سر شده بود...آومدم داخل از كاري كه كردم يه پس گردني خودمو زدم..آخه ملت سوتي ميدن ما هم سوتي داديم..شانس كه نداريم

ديروز هم ديدمش همون خانوم رو سرم رو انداختم پاييين رفتم:w09:

من جای اون خانومه بودم،پولو می گرفتم می گفتم این که کمه،بیشتر یده:biggrin::biggrin::biggrin:
 

3ahra

عضو جدید
چند روز قبل برای مسافرت با مامانم رفته بودیم مشهد خونه ی خالم.
همون شب که رسیدیدم با دختر خالم و مامانم رفتیم حرم.ساعت 10 بود که بر می گشتیم.نزدیکیای حرم هم فقط اتوبوسه و برای رسیدن به تاکسی باید کلی پیاده روی کرد.
خلاصه ما هم اومدیم سوار یه اتوبوس شدیم که دو تا خیابون بالاتر از خونه خالم پیادمون می کرد.سوار اولی شدیم،دیدیم دستگاه کارت نداره،ما هم پول خورد نداشتیدم.گفتیم پیاده شیم با بعدی بریم.
همون موقع منو دختر خالم پیاده شدیم و به مامانم گفتم بیا.اما به محض پیاده شدن من،در اتوبوس بسته شد و بلافاصله اتوبوس حرکت کرد.مامانم از پنجره نگاه کرد و ناامیدانه سرشو تکون داد.منم حالیم نبود چی داره می شه،براش بای بای کردم.همه اینا تو 5ثانیه رخ داد.
اتوبوس که رفت،تازه فهمیدم چی شد،یکم دنبالش دوئیدم،اما زود رفت.برگشتم.دختر خالم گفت پس کو مامانت؟
من که از خنده نمی تونستم حرف بزنم گفتم:اتوبوس بردش.
دختر خالم::surprised:کجا؟
من::biggrin::biggrin:نمی دونم...
بعد یهو یه چیزایی یادم اومد:گوشیش دست منه...
دوباره فکر کردمو گفتم:پولاشم تو کیف منه...:w15::w15::w15:
واییییی،مسیر اتوبوسو هم بلد نیست!!!:biggrin:
دیگه هردومون داشتیم از خنده می مردیم.
بالاخره اونشب ایستگاه اول اتوبوسو پرسیدیمو تا اونجا در حالی که از خنده نای راه رفتن نداشتیم،پیاده رفتیم.خوشبختانه مامی پیاده شده بود و داشت با گوشی یه آقا به ما می زنگید که به موقع رسیدیم.

(بعدا دختر خالم بهم می گفت به جا بای بای دوتا می زدی به اتوبوس می گفتی این مامان منو پیاده کن)
 
آخرین ویرایش:

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند روز قبل برای مسافرت با مامانم رفته بودیم مشهد خونه ی خالم.
همون شب که رسیدیدم با دختر خالم و مامانم رفتیم حرم.ساعت 10 بود که بر می گشتیم.نزدیکیای حرم هم فقط اتوبوسه و برای رسیدن به تاکسی باید کلی پیاده روی کرد.
خلاصه ما هم اومدیم سوار یه اتوبوس شدیم که دو تا خیابون بالاتر از خونه خالم پیادمون می کرد.سوار اولی شدیم،دیدیم دستگاه کارت نداره،ما هم پول خورد نداشتیدم.گفتیم پیاده شیم با بعدی بریم.
همون موقع منو دختر خالم پیاده شدیم و به مامانم گفتم بیا.اما به محض پیاده شدن من،در اتوبوس بسته شد و بلافاصله اتوبوس حرکت کرد.مامانم از پنجره نگاه کرد و ناامیدانه سرشو تکون داد.منم حالیم نبود چی داره می شه،براش بای بای کردم.همه اینا تو 5ثانیه رخ داد.
اتوبوس که رفت،تازه فهمیدم چی شد،یکم دنبالش دوئیدم،اما زود رفت.برگشتم.دختر خالم گفت پس کو مامانت؟
من که از خنده نمی تونستم حرف بزنم گفتم:اتوبوس بردش.
دختر خالم::surprised:کجا؟
من::biggrin::biggrin:نمی دونم...
بعد یهو یه چیزایی یادم اومد:گوشیش دست منه...
دوباره فکر کردمو گفتم:پولاشم تو کیف منه...:w15::w15::w15:
واییییی،مسیر اتوبوسو هم بلد نیست!!!:biggrin:
دیگه هردومون داشتیم از خنده می مردیم.
بالاخره اونشب ایستگاه اول اتوبوسو پرسیدیمو تا اونجا در حالی که از خنده نای راه رفتن نداشتیم،پیاده رفتیم.خوشبختانه مامی پیاده شده بود و داشت با گوشی یه آقا به ما می زنگید که به موقع رسیدیم.

(بعدا دختر خالم بهم می گفت به جا بای بای دوتا می زدی به اتوبوس می گفتی این مامان منو پیاده کن)

ما هم يه سوتي داديم كه تا همين حالا گرفتاريم

هفته گذشته:

ساعت حدود 8 صبح بود خواب خواب بودم .از شانس بد هم كسي خونه نبود.يهو صداي زنگ خونه خورد.مثل هميشه گفتم بيخيال،آخه من حتي اگر تلفون خودشو بكشه هم جوابش رو نميدم چه برسه برم ببينم كي داره زنگ خونه رو ميزنه.پتو رو گذاشتم روم گرفتم راحت خوابيدم بعد از 5 دقيقه ديدم نه طرف بيخيال نيست اون دست مبارك رو گذاشته هي فرت فرت زنگ رو ميزنه..عصابم خورد شده بود .هر جوري شد با هزار تا بدبختي بلند شدم رفتم جلوي آيفون نگاه كنم ببينم كيه ديدم يه خانوم چادري هستش .يه جوري چادرش رو محكم گرفته بود كه اصلا صورتي نداشت ، نه كه نداشت داشت ولي ديده نميشد،گفتم آخه اين كيه.نميدونم چي شد چجوري شد يهو گفتم اين يه گدا هستش برم يه چيزي بهش بدم بيخيال بشه بره..سريع آومدم تو اتاق يه پولي برداشتم(فكر كنم 500 تومن بود) رفتم دم در، در رو كه باز كردم دستم رو آوردم بيرون بهش گفتم بفرما خانوم ديدم نه خبري نيست نميگيره گفت: آقا پسر مادرت خونس در رو باز كردم بهش گفتم نه خانوم بگيريد پول رو ديگه خوابم مياد،حالا دستم كشيده بود يه 500 تومني داخل دستم ،فقط داشت نگام ميكرد ،گفتم واي نكنه اين گدا نباشه بعد از چند ثانيه آومد جلو گفت به مادرت سلام برسون بهش بگو عصر ميام.گفتمش خانوم شما؟ گفت من مامان سعيدم ،مامان دوست داداشت يه (واقعا كه)..... گفت و رفت

طرف رفت بعد از 2-3دقيقه هنوز دستم كشيده بود..وجدانن هنگ كرده بودم..دهنم باز مونده بود.دستام سر شده بود...آومدم داخل از كاري كه كردم يه پس گردني خودمو زدم..آخه ملت سوتي ميدن ما هم سوتي داديم..شانس كه نداريم

ديروز هم ديدمش همون خانوم رو سرم رو انداختم پاييين رفتم:w09:

خیلی باحال بووووودن:w15::w15:
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
درس تحقیق 2 بود
یه استاد داشتیم که الان امریکاست !! جون بود و از مدرکشو از شریف گرفته بود !! و از این درس خونا بود !
همیشه بین کلاس که میخواست خستگی کنار بره یه موضوعی رو میگفت و همه با هم بحث میکردیم !
اون رو ز چندتاموضوع بچه ها گفتن ولی مورد پذیرش نشد !! نوبت من بود !!
گفتم استاد به نظر من در مورد جن صبحت کنیم ! غروب پنج شنبه بود ! من اونوقت ترم 6 بودم ترم بالایی ها هم بودن ! من هم انتهای کلاس بودم
گفت خوب چی میگی ! ادامه بده !
من با صدای بلند شروع کردم به صحبت کردن !!!
گفتم : اره میشه به اجنه نزدیک شد ، اگر اینکار رو بکنی ...... بعد گفتم : وقتی نزدیک شدین میشه از اجنه خدمات گرفت !!!!!
یهو کلاس 40 نفره با هم ترکید !! تا پنج دقیقه همه اینجوری بودن !! :w15: استادی که نمیخندید نمیتونست خودشو جمع کنه !!
و منهم :w19::w20:
بعد گفتم این چیزی نیست که حتی میشه با جن ازدواج کرد !! دوباره کلاس ترکید !! :w15:
بعد یکی از بچه ها خیلی شوخی بلند شد گفت آره استاد دایی ما هم با یکی ازدواج کرده بود !!
استاد پرسید خب چی شد ؟؟؟
دوستم گفت : ازش طلاق گرفت !!!
دوباره کلاس ترکید :w15:

دیگه تا آخر کلاس همه میخندیدن !! کسی نمیدوتونست جلوی لبخندشو بگیره !!!
استاد مون هم همینطرو !!

دیگه از جلسات بعد میگفت موضع مورد بحث ! همه منو نگاه میکردن !! می گفتن استاد بازم از جن بگیم !!!

چن وقت پیش براش میل زدم !! خودم رو معرفی کردم ! بهش گفتم استاد شنیدیم که ایران نیستید ! امیدوارم که هرجا باشید موفق باشید !
بعد بهش گفتم منو استاد به جا اوردید ؟؟ اگر نه موضوع خدمات اجنه رو به یاد بیادرید !! :w16:
بعد فکر کنم اینو خودند کلی خنیدید !! بهم گفت آره مگه میشه دانشجوهای خوبی مثل شما رو فراموش کنم .
التبه اون درس واقعا خوب امتحان دادم فکر کنم حدود 17 شدم !! خیلی تحقیق 2 سخت بود .
 

mahmood's_star

عضو جدید
سلام خیلی جالب بود
یه روز با دوستام رفته بودیم کوه بعد یه دختر با دوست پسرش اومده بود با کفش پاشنه بلند .دوستم هنذفری تو گوشش بود اینارو که دید بلند گفت احمقو نیگاه با کفش پاشنه بلند اومده کوه پسره برگشت نیگاه کرد دید تعداد زیاد هیچی نگفت ما زدیم زیر خنده بعد رفیقم گفت مگه شنید.
میخواستیم از کوه با تله کابین بیایم پایین دوستم گفت حالا که تا ایجا اومدیم با ترن هوایی بریم پایین خیلی خندیدم چون منظورش تله کابین بود
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
1روز 1ی از اقوام خیلی دور به 1 بهانه الکی اومدن خونمون
البته قصدشون دیدن خواهرم بود!!!(یعنی ما نفهمیدیما!!!)
من تو اتاق فقط ب ماجرا گوش میدادم
اون روز از قضا بارون میومد
وقتی داشتن میرفتن
خانومه گفت :ببخشید تو رو خدا مزاحمتون شدیم شاید بیرون هم میخواستین برین
مامانم نه گذاشت نه برداشت و گفت:
نه بابا روز بارونی کی میره بیرون!!!!!!
 

m0zhgan

عضو جدید
راستی دیروز تو دانشگاه یه نفر یه سوتی باحال داد خدایی همون جا کلی خندیدیم با دوستام تو دانشکده مون کتاب متاب اورده بودن واسه فروش یه اقای با شخصیتم هی با فروشنده هه سر این که چه کتابی بگیره کل کل میکرد اخر سر گفت خب کدوم کتابو بیشتر میبرن همونو بیار(انگار لباسه)فروشنده هم کم نیاورد گفت:میدونی مردم چششون به عقلشونه نمیتونم بگم کدومو بیشتر میبرن......(جمله رو داشته باش جای من بودین چیکار میکردین؟)
خیلی کوچیک بودیم خواهرام به مامانم گفتن که بر چسب میکی موز میخوایم از اونجایی هم که 2قلو بودن مامانم وقتی رفت بگیر مغازه دار گفت 1 دون دارم مامانمم به خاطر اینکه بینشون بحث نشه گفت اقا پس 2تا پرتقالیشو بدین
:w40:الهی مامانم از دسشون کچل شد:w27:
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
موضوع از این جا شروع میشه که ما چند ماه پیش رفته بودیم خواستگاری برا داداشم
از اونجایی که جلسه خواستگاری سرد و بی روح بود من هر لحظه منتظر بودم که تموم شه و بلند شیم و بریم
بالاخره زمان مرخص شدن فرا رسید
چشمتون روز بد نبینه بلند شدیم و راه افتادیم از اونجایی که ترتیب یه طوری بود که اول من باید میرفتم... گازمو گرفتمو رفتم در ورودی باز کنم که نگو اشتباهی در اتاقشونو باز کردم یهو گفتم : "ای وای" و سریع درو بستم :w45:
حالا منو میگی دارم از خجالت میمیرم :cry::sweatdrop::redface:
سریع تغییر موضع دادم به سمت یه در دیگه یعنی همون در ورودی /خروجی
 

مهرناز*

عضو جدید
موضوع از این جا شروع میشه که ما چند ماه پیش رفته بودیم خواستگاری برا داداشم
از اونجایی که جلسه خواستگاری سرد و بی روح بود من هر لحظه منتظر بودم که تموم شه و بلند شیم و بریم
بالاخره زمان مرخص شدن فرا رسید
چشمتون روز بد نبینه بلند شدیم و راه افتادیم از اونجایی که ترتیب یه طوری بود که اول من باید میرفتم... گازمو گرفتمو رفتم در ورودی باز کنم که نگو اشتباهی در اتاقشونو باز کردم یهو گفتم : "ای وای" و سریع درو بستم :w45:
حالا منو میگی دارم از خجالت میمیرم :cry::sweatdrop::redface:
سریع تغییر موضع دادم به سمت یه در دیگه یعنی همون در ورودی /خروجی
:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
 

mahsa92

عضو جدید
دوم راهنمایی سر کلاس عربی بودم که معلممون منو برد پا تخته درس بپرسه
ازم پرسید:هل هذا قلم؟
منم گفتم:yes,هذا قلم
یه دفه دیدم کلاس رفت رو هوا تازه حالیم شد چه سوتی دادم:D
 

kamran333

عضو جدید
موضوع از این جا شروع میشه که ما چند ماه پیش رفته بودیم خواستگاری برا داداشم
از اونجایی که جلسه خواستگاری سرد و بی روح بود من هر لحظه منتظر بودم که تموم شه و بلند شیم و بریم
بالاخره زمان مرخص شدن فرا رسید
چشمتون روز بد نبینه بلند شدیم و راه افتادیم از اونجایی که ترتیب یه طوری بود که اول من باید میرفتم... گازمو گرفتمو رفتم در ورودی باز کنم که نگو اشتباهی در اتاقشونو باز کردم یهو گفتم : "ای وای" و سریع درو بستم :w45:
حالا منو میگی دارم از خجالت میمیرم :cry::sweatdrop::redface:
سریع تغییر موضع دادم به سمت یه در دیگه یعنی همون در ورودی /خروجی
hala mg to otagh chi bood???
:D
 

*جیگر طلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خیلی جالب بود
یه روز با دوستام رفته بودیم کوه بعد یه دختر با دوست پسرش اومده بود با کفش پاشنه بلند .دوستم هنذفری تو گوشش بود اینارو که دید بلند گفت احمقو نیگاه با کفش پاشنه بلند اومده کوه پسره برگشت نیگاه کرد دید تعداد زیاد هیچی نگفت ما زدیم زیر خنده بعد رفیقم گفت مگه شنید.
میخواستیم از کوه با تله کابین بیایم پایین دوستم گفت حالا که تا ایجا اومدیم با ترن هوایی بریم پایین خیلی خندیدم چون منظورش تله کابین بود
:biggrin:
 

m@hs@

عضو جدید
یه بار که سوار تاکسی بودم و رو صندلی جلو هم نشسته بودم راننده بعد از اینکه سه تا مسافر عقبی پیاده شدن داشت از یه بریدگی بر می گشت ایستگاه تاکسی, که بهش گفتم باید منو ببره ایستگاه بعدی. راننده هم یهو ترسید و گفت:" از تو آینه عقبو نگاه کردم دیدم مسافرا پیاده شدن داشتم برمی گشتم ببخشید شما رو ندیدم ." منم زدم زیر خنده ,خودشم به خودش می خندید حالا شمام می تونید بخندید.
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه بار که سوار تاکسی بودم و رو صندلی جلو هم نشسته بودم راننده بعد از اینکه سه تا مسافر عقبی پیاده شدن داشت از یه بریدگی بر می گشت ایستگاه تاکسی, که بهش گفتم باید منو ببره ایستگاه بعدی. راننده هم یهو ترسید و گفت:" از تو آینه عقبو نگاه کردم دیدم مسافرا پیاده شدن داشتم برمی گشتم ببخشید شما رو ندیدم ." منم زدم زیر خنده ,خودشم به خودش می خندید حالا شمام می تونید بخندید.

:surprised::biggrin:
 

ادریس@

عضو جدید
يه پسري بود به اسم ادريس
داشت با يه نفر حرف ميزد
اون يه نفر نظر ادريسو در مورد يه شهرستان برا تحقيقش خواست
ادريسم هر چي از دهنش در اومد گفت
راست و دروغ
بعدش فهميد دوستش متعلق به همون شهرستان بوده
 

ENG.L.S

کاربر فعال تالار مهندسی عمران ,
1-وقتی کلاس دوم دبیرستان بودم سرکلاس دین وزندگی معملون صدام کرد که درس جواب بدم منم که هیچی نخونده بودم بلند شدم گفتم درس نخوندم گفت :چرا؟باناراحتی تمام گفتم آخه دیشب رفته بودم یحیی.یهو همه کلاس ومعلمون زدن زیرخنده.باخنده اونا فهمیدم به جای احیا گفتم یحیی.اون موقع بود که از خجالت سرخ شدم و خودم هم زدم زیر خنده .
2-هفته اول کاراموزی دانشگاه بودم اومدم از مدیر پروژه درباره ارماتوربندیه فونداسیون سوال بپرسم که وقتی که سوالم تموم شد مهندس بهم گفت منظورت از فدراسیون همون فونداسیونه؟!:D
من خدای سوتیم بازم براتون مینویسم.
 

zahra-FARZIN

عضو جدید
چندوقت پیش سگمونو واسه جفت گیری برده بودیم پیشه یه سگه دیگه بعد که رفتیم دنباله سگمون اون سگه با سگ ما شروع کرد به دعوا حالا اون یکی سگه یکم ناز نازی هم بود من جلوی صاحابش با پام هولش دادم گفتم هیییی برو اونور بعد یهو فهمیدم چه گندی زدم جلوی صاحب سگه ،سگ خودمونم هل دادم گفتم برو وحشی دعوا نکنین!!!!!!!!!
 

unstoppable

کاربر بیش فعال
1-وقتی کلاس دوم دبیرستان بودم سرکلاس دین وزندگی معملون صدام کرد که درس جواب بدم منم که هیچی نخونده بودم بلند شدم گفتم درس نخوندم گفت :چرا؟باناراحتی تمام گفتم آخه دیشب رفته بودم یحیی.یهو همه کلاس ومعلمون زدن زیرخنده.باخنده اونا فهمیدم به جای احیا گفتم یحیی.اون موقع بود که از خجالت سرخ شدم و خودم هم زدم زیر خنده .
2-هفته اول کاراموزی دانشگاه بودم اومدم از مدیر پروژه درباره ارماتوربندیه فونداسیون سوال بپرسم که وقتی که سوالم تموم شد مهندس بهم گفت منظورت از فدراسیون همون فونداسیونه؟!:D
من خدای سوتیم بازم براتون مینویسم.

:w15::w15::w15::w15::w15::w15:
خیلی باحالی...
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
توو جمع خونوادگی نشسته بودم همچین ژست گرفته بودم که رئیس مجلس م توو مجلس نمیگیره:دی

بعد میخواستم خیلی جدی یه سوال انگلیسی از بابام بپرسم بهش گفتم:

"ق" به فارسی چی تلفظ میشه؟

همه::surprised::confused:

منم 2-3 بار تکرار کردم..بعد گفتم آآآآآآآوو ببخشید منظورم gh بود.:redface:

همه::w15:

من:|
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توو جمع خونوادگی نشسته بودم همچین ژست گرفته بودم که رئیس مجلس م توو مجلس نمیگیره:دی

بعد میخواستم خیلی جدی یه سوال انگلیسی از بابام بپرسم بهش گفتم:

"ق" به فارسی چی تلفظ میشه؟

همه::surprised::confused:

منم 2-3 بار تکرار کردم..بعد گفتم آآآآآآآوو ببخشید منظورم gh بود.:redface:

همه::w15:

من:|

:biggrin:
 

Z.Mehran

عضو جدید
(خونه قبلیمونم wcش بزرگ بود و آینه بزرگی داشت؛منم عشق تاتر و بازیگری،اونجا برای خودم تمرین میکردم)

یه روز مامان و خواهرم داشتن درباره اینکه نباید زیاد تو wc موند چون گاز آمونیاک باعث ریزش مو میشه حرف میزدن و منم حرفاشون رو شنیدم.

گفتم پس بیخود نیست من ریزش مو گرفتم. پرسیدن چرا؟؟

گفتم آخه تو خونه قبلیمون میرفتم تو wc با خودم بازی میکردم...

قیافه مامان و خواهرم(
:surprised:) رو که دیدم دیگه صحبت و توضیح رو بیخیال شدم و سریع از خونه اومدم بیرون.


آقا تا یه هفته نمیتونستم تو چشمای خواهرم نگاه کنم.....
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
(خونه قبلیمونم wcش بزرگ بود و آینه بزرگی داشت؛منم عشق تاتر و بازیگری،اونجا برای خودم تمرین میکردم)

یه روز مامان و خواهرم داشتن درباره اینکه نباید زیاد تو wc موند چون گاز آمونیاک باعث ریزش مو میشه حرف میزدن و منم حرفاشون رو شنیدم.

گفتم پس بیخود نیست من ریزش مو گرفتم. پرسیدن چرا؟؟

گفتم آخه تو خونه قبلیمون میرفتم تو wc با خودم بازی میکردم...

قیافه مامان و خواهرم(
:surprised:) رو که دیدم دیگه صحبت و توضیح رو بیخیال شدم و سریع از خونه اومدم بیرون.


آقا تا یه هفته نمیتونستم تو چشمای خواهرم نگاه کنم.....

:w15::w15::w15:
 

.angel.

عضو جدید
کاربر ممتاز
مامان و خاله و دختر خاله م تو مسافرت بودن
خاله و دختر خاله کنار هم بودن
مامانم هم صندلی کناریشون این سمت بوده
خاله م میخواد زنگ بزنه به خاله دیگه م ک بگه ما توراهیم میخوایم بیایم خونتون

از قضا هنگامی که خالم داشته تماس میگرفته
گوشی مامانم زنگ میخوره

و خاله م هم هنوز منتظر پاسخگویی اون 1ی خالمه
و میگه حتما تو آشپزخونه س تا بیاد طول میکشه

خلاصه همزمان مامانم و خاله م شروع به صحبت کردن میکنن

خاله:سلام
مامان:سلام بفرمایین
..............احوال پرسی............

خاله :مهمون نمیخواین؟؟؟
مامان:شما........
(مامان توی شک هست ک چقدر صدای طرف آشناست اما این کیه ک میگه مهمون نمیخوای!!!)

در این زمان 2زاری مامان میافته چه خبره!!!!!!!

تند گوشیش رو قطع میکنه
رو به اون طرف میگه:
خونه ما گرفتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


:w15:
خلاصه ب یمن دختر خاله م این 2 سوژه سال ما شدن!!!!!!!!!!!!!
خیلی خنده داره اگه تصورش کنی!!!
 

ENG.L.S

کاربر فعال تالار مهندسی عمران ,
یه روز بین جمعیتی از فامیلا بودیم که عموی بابام از جلومون رد شد <اینقدر شبیه خدابیامرز بابابزرگم هستن انگار سیبی که از وسط نصف کردن>منم گفتم خدا بیامرز عموجان شبیه آقاجان میمونه.تابعداز ظهر که اونجا بودیم سوژه بودم.
 

Similar threads

بالا