نوشته های ماندگار

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد ، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند به شهر مبدل کنند ، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است .
نادر ابراهیمی​
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
دست‌های ما
کوتاه بود
و خرماها
بر نخیل
ما دست‌های خود را بریدیم
و به سوی خرماها
پر
تا
ب کردیم
خرما
فراوان
بر زمین ریخت
ولی ما دیگر
دست
نداشتیم


کیومرث منشی زاده

شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد ، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند به شهر مبدل کنند ، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است .
نادر ابراهیمی​

دوستان عزیز
بی نهایت سپاسگزارم بابت جملات زیبایی که نوشتید.
فقط لطفا عنوان کتاب مربوطه رو هم ذکر کنید.
ممنون:gol:
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی ازش پرسیدند چرا روزنامه نگار شدی؟ گفت: من از بچگی روزنامه را دوست داشتم، چون کفش نویی که پدرم می‌خرید همیشه یک شماره بزرگتر بود تا بتوانم چند سال از آن استفاده کنم.
سال اول مجبور بودم، داخل کفشم روزنامه بگذارم تا از پاهایم در نیاید و سال دوم از روزنامه استفاده نمی‌کردم چون کفش قد پاهام بود، اما سال سوم روزنامه‌های خیس شده را با فشار داخل کفش جای می‌دادم تا صبح فردا کفش تنگ پاهایم را اذیت نکند !


-کتاب آینه‌ها هم دروغ می‌گویند/محمد احتشام-
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از عشق سخن باید گفت



از عشق سخن باید گفت;همیشه از عشق سخن باید گفت.

«عشق» در لحظه پدید می آید،«دوست داشتن»، در امتداد زمان.

این، اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

عشق،معیارها را در هم می ریزد،دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود.

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد،دوست داشتن،از شناختن وخواستن سرچشمه می گیرد.عشق، قانون نمی شناسد،دوست داشتن،اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.

عشق فوران می کند- چون آتشفشان،و شره می کند چون آبشاری عظیم،دوست داشتن،جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم.عشق،ویران کردن خویش است، دوست داشتن،ساختنی عظیم.

عشق،دق الباب نمی کند،مودب نیست،حرف شنو نیست،درس خوانده نیست، حسابگر نیست،سر به زیر نیست، مطیع نیست...

عشق،دیوار را باور نمی کند،کوه را باور نمی کند،گرداب را باور نمی کند،زخم دهان باز کرده را باور نمی کند،مرگ را باور نمی کند...

عشق، در وحله ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می کند،نادیده می گیرد،پس می زند،له می کند و می گذرد.دوست داشتن نیز،ناگزیر،در امتداد زمان، عشق را دود می کند،به آسمان می فرستد، و چون خاطره ای حرام،فرشته ی نگهبانی بر آن می گمارد.عشق،سحر است،دوست داشتن،باطل السحر.عشق و دوست داشتن،از پی هم می آیند،اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند.عشق،انقلاب است،دوست داشتن، اصلاح.میان عشق و دوست داشتن،هیچ نقطه ی مشترکی نیست. از دوست داشتن به عشق می توان رسید، و از عشق ، به دوست داشتن.اما به هر حال،حرکت از خود به خود نیست،از نوعی به نوعی ست، از خمیره ای به خمیره یی...

و فاصله ایست ابدی،میان عشق و دوست داشتن.که برای پیمودن این فاصله ،یا باید پرید،یا باید فروچکید...



آتش بدونِ دود

«نادر ابراهیمی»
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود.

ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب!

عشق بی ایمان های و هوایی است برای هیچ و عطشی است به سوی سراب و شتاب دیوانه واری است به سوی فریب و دروغی است که آن را نمیشناسی مگر به آن برسی و چون به آن برسی و چون به آن رسیدی همچون سایه ای موحوم محو می گردد و جز خاکستر یاس و بیزاری و نفرت بر جا نمی ماند.

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست و چون هست شد نیست میگردد.این عشق با وصال پایان میگیرد و آن عشق با وصال آغاز.

ایمان بی عشق همچون محفوظاتی است که در انبار حافظه محبوس است و علمی جامد و مرده است و با روح در نمی آمیزد و این است که عالمی پدید می آید جاهل و میبینیم که چه بسیارند و چه زشت،و ایمان بی عشق نیز زندانی است پر از زنجیر و غل و بند که روح را می میراند و دل را ویرانه می سازد و زندگی کلمه ای بی معنی میگردد و انسان لفظی مهمل و آثارش عبارت است از ریش و تسبیح و مهر نماز و انگشتر عقیق و طهارت دقیق و

وعشق بی ایمان،آثارش عبارت است از زیر ابرو برداشتن و قروغمزه استعمال کردن و رنگ های مختلفه به خود مالیدن و پشت چشم نازک کردن و اخم های مکش مرگ مادر مواقع خاصی حواله کردن و غیره که همه متوجه اسافل اعضا است و بس که قلمرو این عشق از این مرز نمی گذرد.

و اما ایمان پس از عشق!چه بگویم؟

همین ایمان بی عشق که موهوماتی زشت و بی روح و منجمد است و همین عشق بی ایمان که جوش و خروش و شر و شور های فصلی از زندگی اشت که با پیری یا ازدواج یا کم غذایی یا قرض یا پست اداری یا یک نامزد پولدار دیگری که پدری دارد حاجی و پا به مرگ منتفی میشود و چه میگوییم؟حتی در اوج طغیانش اگر توی خیابان زهرابت گرفت و ناراحتت کرد آن را فراموش میکنی.

گفت گوهای تنهایی
دكتر شريعتي
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
رابطه‌ی انسانی عمر مفیدی دارد. متاسفانه داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌گرایی چنین باوری ایجاد کرده‌اند که عشق هرگز نمی‌میرد. نه دوست من! عشق هم می‌میرد. یک باره احساس می‌کنی دلت تنگ نمی‌شود. همیشه هم اسمش هرزگی نیست. گاهی اوقات واقعن همه چیز تمام می‌شود. تمام می‌شود. جوری تمام می‌شود که انگار هرگز نبوده است.

مجنون لیلی
سید ابراهیم نبوی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید صرفا زیادی نگران همه چیز بودم. شاید مدام می خواستم از مخاطره ی خراب شدن آنچه با هم داشتیم به واسطه ی رابطه ی عاشقانه پرهیز کنم. دیگر نمی دانم. قدیم می دانستم اما خیلی پیش دانسته هایم را فراموش کردم. آدم نمی تواند تا ابد کلیدی را در جیبش حمل کند که به هیچ چیز نمی خورد.


جروم دیوید سالینجر
نغمه ی غمگین
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک معلم، حضور ده تا کره‌خر را در کلاس درس، به یک دانش‌آموز با نبوغ ترجیح می‌دهد. درواقع حق با اوست چون وظیفه او پرورش روح استعداد و نبوغ نیست، بلکه باید حساب‌دان، لاتین‌شناس و افراد مؤمن تحویل دهد.
زیر چرخ نوشته ی هرمان هسه
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندیشه در راه است، تا عادات را سرنگون سازد. ما به وحدت نیازمندیم، همانگونه که به آب و عشق.
/ آتش بدون دود/
/نادر ابراهیمی/
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
روحی که در درد پخته شود آرام میگیرد احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت آرام میگیرد کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین میرسد غم هنگامی بی آرامت میکند که دلواپس شادی هم باشی ... آرامش عمگین! .. سکوت بر سر فریاد! .. سکونت گرفتن در طوفان!
دکتر علی شريعتی (هبوط در کوير)
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مذهب شوخي سنگيني بود که محيط با من کرد. و من سال ها مذهبي ماندم ، بي آن که خدايي داشته باشم!
از کتاب هنوز در سفرم(سهراب سپهري)
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدر، مادر ... تعجب می کنم چرا از شهامت علی ستایش میکنی؟ چرا بر شهادت حسین می گریی؟ چرا از قساوت شمر غمگینی؟ اصلا قاتل حسین شمراست؟ یا ... العیاذ بالله !! می بینی دین تو سر از کجا در می آورد؟ هم به ضرر خلقاست و هم خدا! فقط به درد شکم می خورد!
این بود پدر که "ایمان شکمی" تو را رها کردم و"اگزیستانسیالیست" شدم و معتقد شدم که من می توانم سرنوشت خود رابسازم.من به آن "سارتر"ی معتقدم که می گوید: "حتی کسی که از مادرش فلج بهدنیا می آید، اگر قهرمان ورزش نشود خودش مسئول است" ... این طرز فکر"سارتر"ِ مادی و لامذهب است و آن بینش توی مذهبی و معنوی. دین ِ"نه"! دین ِ "نه"! تو دین ِ "نه" به من دادی پدر ومادر!
من دختر تو بودم. راه هایی که به من نشان دادی،پیشنهادهایی که داشتی، شکل زندگی و ارزش های اخلاقی که به من ارائه کردی، این است:نرو، نکن، نبین، نگو، نفهم، احساس نکن، ننویس، نخوان، نه، نه، نه، ...! این که همهاش نه شد! من به دنبال دین ِ "آری" هستم که به من نشان دهد چه بکن، چهبخوان، چه بفهم و چه باید بکنی! به قول یکی از نویسندگان: وای به حال دینی که"نه" در آن بیشتر است از "آری"! و از تو من یک"آری" نشنیدم ....

دکتر شریعتی_ کتاب پدر، مادر، ما متهمیم
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر موجودی در طبیعت «آنچنان است که باید باشد» و تنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست. آدمی هرچه روح می گیرد و هرچه از آن که «هست» فاصله می یابد, از آنکه «باید باشد» نیز دورتر می شود و این است که هرکه متعالی تر است, از وحشت ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخوشنودتر و این است فرق میان انسان و حیوان
دکتر شریعتی* کویر / ص __175
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
دیالوگ مختار خطاب به کیان در اخرین وداع:

قلب های تاریک همیشه مغلوب دل های روشنند

این روشن دلیت برکات گوهری است که از عمق دریای چاه کنده ای.
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
در اين دنيا يك روز بيشتر نيست، همين يك روز است كه هميشه تكرار مي شود. صبح آن را به ما مي دهند و شب از ما پس مي گيرند. شبيه يك ساعت از كار افتاه هستي كه هميشه همان وقت را نشان مي دهد.

شیطان و خدا/ ژان پل سارتر/ ترجمه ابولحسن نجفی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
می توانستم زاده ی هر جا باشم . بر حسب تصادف این جا زاده شده ام . اما دیری نمی گذرد که این گونه تصادف ، تبدیل به تقدیر می شود .
ـــــــــــــــــــــــ
خلسه ی مادی-ژان ماری گوستاو لوکلزیو
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی می آید اما عشق بارها و بارها.
ـــــــــــــــــــــ
خانه خوبرویان خفته-یاسوناری کاواباتا
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
چقدر امشب خسته ام، لهم، رمقي برايم نمانده، اما بايد حرف بزنم، يك كمي حرف بزنم تا خوابم ببرد، بايد حرف بزنم، حتماً! گرچه هيچ حرفي هم ندارم. از ديروز غذا نخورده ام، از پريشب نخوابيده ام، ديشب، ماه كه از پيشم رفت و من تنها ماندم رفتم بخوابم، هوا داشت روشن مي شد، چشمهام كمي گرم شد بيدار شدم، بيدار نشدم، از خواب پريدم، پا شدم، چراغ را روشن كردم، رفتم سراغ سيگار، نشستم، برخاستم، ايستادم، راه رفتم، برگشتم، نشستم، برخاستم، رفتم، از اطاق خارج شدم، قدم زدم، برگشتم، دم در اطاق ايستادم، برگشتم، قدم زدم، كنار حوض ايستادم، نشستم، نشستم، نشستم، كلاغها برگشتند، چراغهاي كوچه پرپر گشتند، سپيده پنجره را شست، نسيم سرد برخاست، آه! صبح شد، شب رفت و ديشب شد، فردا آمد و امروز شد.

گفتگوهاي تنهايي (بخش اول) / علي شريعتي
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش از این بارها گفته بودم:که التماس شکوه زندگی را فرو می ریزد
تمنا بودن را بیرنگ می کند
و آچه از از استغاثه ای به جا می ماند ندامت است!

بار دیگر شهری که دوست می داشتم-نادر ابراهمی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه هليا ,

تحمل تنهائي , از گدائي دوست داشتن , آسانتر است .

تحمل اندوه , از تکدّي همة شاديها , آسانتر است .

سهل است که انسان بميرد, تا آنکه بخواهد به گدائي حيات برخيزد .
(" نادر ابراهيمي" در كتاب "بارديگر شهري كه دوست ميداشتم")
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]اه می بینیم که همه احساس میکنند،یک چیزی بت است ولی جرات این که تبر را بردارند و آن را بزنند،ندارند.وبه خاطر همین ضعف مدت ها بت،بت می ماند.علی رغم افکار عمومی و با این که همه فهمیدند که دیگر ارزش اش را از دست داده و نقشی ندارد ولی جرات این را که نفی کنند،ندارند.
شریعتی
مجموعه آثار 23 / ص 304
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ می‌دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ می‌دونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟

«آژانس شیشه ای / ابراهیم حاتمی کیا»
 

raha

مدیر بازنشسته
... از این نقطه به بعد مرگ خودش را در قلمرویی آشنا میابد، اینجا در میان این خانه ها و تمام دیگر خانه هایی که تا منتهی الیه شهر و کشور، در برابرش گسترده اند، یک خانه هم یافت نمی شود که، دست کم برای یک بار، به آن سر نزده باشد، و حتی دو هفته بعد هم، باید به آن ساختمان در حال ساخت برود تا معماری آشفته و بی حواس را، که همیشه فراموشش می شود زیر پایش را نگاه کند، از داربست پایین بیاندازد. این طور مواقع اغلب می گوییم، زندگی همین است دیگر، حال آنکه دقیقش شاید آن باشد که بگوییم، مرگ همین است دیگر. ...

در ستایش مرگ / ژوزه ساراماگو
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه ، ترس از مرگ گريبان مرا ول نمی کرد
کسانی که درد نکشيده اند اين کلمات را نمی ...فهمند
به قدری حس زندگی در من زياد شده بود که کوچکترين لحظه خوشی
جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را می کرد
ميديدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هر گونه مفهوم و معنی بود
من ميان رجاله ها يک نژاد مجهول و ناشناس شده بود
بطوری که فراموش کرده بودند که سابق بر اين جزو دنيای آنها بوده ام
چيزی که وحشتناک بود
حس می کردم که
نه زنده زنده هستم
و نه مرده مرده
فقط يک مرده متحرک بودم
که نه رابطه با دنيای زنده ها داشتم
و نه از فراموشی و آسايش مرگ استفاده می کردم...

از: بوف کور / صادق هدایت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شازده کوچولو می گفت :

گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود

اما ماندنی بود .

این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.

شازده کوچولو / آنتوان اگزوپری
 

Similar threads

بالا