خدا شاهده هیچ دلم نمیخاست این حرفا رو اینجا بزنم. چون برای فردوسی بخاطر اشعارش در مورد امام علی (ع) احترام قائلم. اما اینها نقاط سیاهی در اشعار اون هست.
توهين فردوسي به نژادهاي غير فارس
1- ترك ستيزي
توهين به نژاد ترك و نفرت از تركها در بسياري از بيت هاي شاهنامه وجود دارد
سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد...
که این ترک زاده سزاوار نیست کس اورا به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاداست و بد گوهر است به بالا و دیدار چون مادر است
اشاره اي است به قباد فرزند انوشيروان كه مادرش ترك نژاد بود و بعد از انوشيروان به پادشاهي رسيد مادر قبادهُرمزچهارم (كه بنام "قاقم"يا"تاكوم"يا "قاين"ازاو ياد شده) منسوب به امپراطوري"گوی تورک(ترک آسمانی)"بود.انوشیروان جهت رفع خطر"ایستمی خاقان"،هرمزچهارم راجانشین خودساخت
در جاي ديگر مي گويد
ابا سرخ ترکی،بدی ،گربه چشم توگفتی دل از رده دارد به خشم
که آن ترک بد ریشه و ریمن است که هم بد نژاد است و هم بد تن است
تن ترک بد ذات بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
از آن پس بپرسید،ازآن ترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی و نام و نژاد تو چیست؟! که زاینده را بر تو باید گریست
بُود ترک،"بد طینت" و " د یو زاد" که نام پدرشان ندارند یاد
در جايي هم هرمز از يكي از بزرگان و پيران دربار سوالاتي مي كند كه اين شخص جواب مي دهد
بپرسید هرمز، زمهران ستاد که از روزگاران چه داری بیاد
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر که ای شاه گوینده و یاد گیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین (منظور از چين تركستان مي باشد)
بدو گفت بهرام:ای ترک زاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی نه از کیقباد که کسری ترا تاج بر سر نهاد
همانطور كه مي دانيم هرمز چهارم از عادل ترين پادشاهان ساساني است ولي چون مادرش ترك نژاد است بنابر این از نظر فردوسی مجرم است
ابوالقاسم فردوسی، ترکان فاتح در عالم واقعيت را، در عالم خیال مغلوب میکند و به عقده گشائی شفانیافته تا به امروز در مریدان خود میپردازد:
وزین روی ترکان همه برهِنه برفتند بی اسب و بار و بُنه
رسیدند یکسر به توران زمین سواران ترک و سواران چین..
ز ترکان جنگی فراوان نماند زخون سنگها جز به مرجان نماند
سپهدار ایران به ترکان رسید خروشی چو شیر ژیا ن بر کشید
ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ و به خشکی پلنگ
2 – توهين به اعراب
شكست دولت ساساني از اعراب مسلملن باعث شده فردوسي عقده و كينه بسيار بزرگي از اعراب به دل داشته باشد و علت اين شكست را نه در جامعه منحط ساساني و ظلم و ستم فراوان بر مردم ايران و طلوع روشنايي بخش اسلام بلكه در مسائل نژادي جستجو مي كند
عرب هر که باشد به من دشمن است
کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده است کار
که فر کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
او گفته عرب هر كسي باشد دشمن من است حتي توضيح نداده و پيامبر عظیم الشان و ائمه معصوم را از آن مستثني نكرده است
3 - بلوچ كشي در شاهنامه
او از بلوچ كشي انوشيروان به نيكي ياد كرده و گفته
سراسر بشمشیر بگذاشتند ستم کردن ِ"لوچ" برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان "بلوچی" نماند آشکار و نهان!
همه رنج ها خوار بگذاشتند در و کوه را، خانه پنداشتند!
ازاینان فراوان و اندک نماند! زن و مرد و جنگی و کودک نماند!
4 – كرد ستيزي و كرد كشي
كرد كشي اردشیر بابکان مؤسس سلسلۀ ساسانیان با شبیخون لشکر"پارسی"، بر کُردان که نسبت تعدادشان"یک به سی"بوده است، چنین به انجام می رساند و با افتخار از ان ياد مي كند:
چو شب نیمه بگذ شت و تاریک شد جهاندار با کُرد نزدیک شد
برآهیخت شمشیرو اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!
همه دشت از ایشان سر و دست گشت بروی زمین ،کُرد بر، پَست گشت!
بی اندازه، زیشان گرفتار شد "سترگی و نا بخردی "خوار شد
همه بوم-هاشان بتاراج داد! سپه را همه "بدره "و "تاج" داد
5-گيلك و ديلمي ستيزي
انوشیروان"دادگر" ذهن بيمار فردوسي بسرعت برگیلان و دیلم تاخته،داد آنان را هم در می آورد و این قوم هم از گزندش مصون نمی ماند
زگیلان تباهی فزونست از این ز نفرین، پراکنده گشت، آفرین
از آن جا یگه سوی گیلان کشید چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید...
چنین گفت کای- در ، ز خُردوبزرگ نباید که ماند پی ِشیر گرگ
چنان شد ز کشتن همه بوم رَست که از خون همه روی کشور بشُست
زبس کُشتن و غارت و سوختن خروش آمد و نا لۀ مرد و زن
زکشته به هرسویکی توده بود گیاها، بمغز سرآلوده بود
بد نبا ل این عدالت گستری و دادگری شاهانۀ انوشیروان :
زگیلان هرآنکس که جنگی بُدند هشیوار و ،باداد، و سنگی بدند
ببستند یکسر همه دست خویش! زنان از پس و کودک خُرد پیش
اگر شاه را دل ز گیلان بخَست ببُریم سرها زتن- ها بدَ ست
دل شاه خشنود گردد مگر چو بیند بریده یکی توده سر
برایشان ببخشود شاه جهان گذشته شد،اندر دل او نهان
نوا خواست از گیل و دیلم دو صد کزان پس نگیرد کسی راه بد
۷- هندی کُشی:
فردوسی "پاک زاد" در بارۀ فتح خیالی هندوستان، و زهر چشم گرفتن از آنان بوسیلۀ انوشیروان "دادگر" که با لشکرش طی الارض میکرده، می گوید:
و ز آن جایگه شاه لشکر براند به هندوستان رفت و چندی بماند...
بفرمان، همه پیش اوآمدند بجان هرکسی چاره جو آمدند
زدریای هندوستان تا دو میل در م بود و دیبا و اسبا ن و پیل
بزرگان همه پیش شاه آمدند زدوده دل و نیکخواه آمدند
برسید کسری و بنواخت- شان بر اندازه بر، جایگه ساخت- شان
بدل شاد برگشت از آن جا یگاه جهانی پر از اسب و فیل و سپاه
فردوسی،به مسایل زمانش بُعد اسطوره ای داده ، و با تحریف نام و محتوای اساطیرهندی، آنها را ایرانی تلقی کرده، نام اقوام را مبدل به افراد نموده است: "تو- ای- ری – یا" ی هندی را "تور" نامیده و بخطا و به عمد جد ترکان، قلمداد کرده و :"سائی- ری- ما" ی هندی را "سَلم "یعنی جد سامی ها (اعراب، یهودیان،آرامیها و -،و..) نامیده و :" آ ایری- یا " را بنام" من در آوردی"ایرج" جد ایرانیا ن گفته تا چیزی از اسطورۀ : "سام و حام و یافَث" تورات و قران کم نیاورد!
در ضمن جهت تشدید کینه های قومی، باوجود آنکه میداند که آژداها(ک) ربطی به سامی ها ندارد، اورا با نام جعلی"ضحاک"عرب قلمدادکرده، جد پنجم"رستم"دستان رقم میزند، رستمی که از نظراو ایرانی نیست! اما پاسدار ایران است! اسفندیار در تبلیغ دین زردشتی و رَجَز خوانی و تفاخر نژادی خود، چنین رستم دستان را تحقیر میکند.
که دستانبد گوهر،ازدیو زاد بگیتی فزون زین ندارد نژاد
که ضحاک بودش به پنجم پدر ز شاهان گیتی بر آورد سر...
تو از جادوئی زال گشتی در ست و گرنه تن تو همی "دخمه" جُست
شاهنامۀ فردوسی مشحون از عرب کُشی و کرد کُشی و بلوچ کُشی و لرکُشی و . ..وجنگ مداوم دو قوم اسطوره ای ایرانی و تورانی است اساس شاهنامه بر برتري نژادي و قومي بنا نهاده شده است نه برابري و انسانيت كلمه نژاد در شاهنامه هزاران بار تكرار شده است
فردوسي زماني كه چشم به سكه هاي سلطان محمود داشت و فكر مي كرد با پايان شاهنامه سلطان ترك تا زانو بر روي او طلا خواهد ريخت بيت هاي بسياري در مدح و ثناي وي سرود و او را سلطان ايران و توران هند و سند از كابل تا زابل خردمند و دانش راي خطاب كرد ولي زماني كه مورد بي توجهي سلطان محمود قرار گرفت و حتي يك سكه سياه هم گيرش نيامد (گرچه الان صدها خيابان و ميدان و مدرسه و دانشگاه بنامش شده) شروع به توهين به سلطان محمود و نژادش نمود
در شاهنامه قساوت به حد اعلاي خود مي رسد كه شنيدن آن مو را بر تن هر انساني سيخ مي كند ( قابل توجه كساني كه مي گويند شاهنامه بايد از كودكي براي فرزندانمان بخوانيم ) "شاپوردوم "طاهرعرب" از غسانیان ِیَمَن را و قتی بافریفتن دخترش اسیرمیکند، حکیم خردمند و خرد گرای و انسان دوست ما فردوسی آزارش به مورچه و مگس هم نمی رسید میگوید:
به دژخیم فرمود تا گردنش زند، پس به آتش بسوزد تنش
هر آنکس کجا یافتی از عرب! نماندی که با کس گشادی دو لب
زدودست اودورکردی دوکتف! جهان ما ند از کار او در شگفت!
عرابی،"ذوالاکتاف"کردش لقب! چو او مُهره بگشاد، کتفِ عرب
البته به تمام اینها توهین های فردوسی به زنها رو هم باید اضافه کرد که در اشعارش موجود هست.