معماری با مصالحی از جنس دل

sar sia

کاربر بیش فعال
دست بردار ، برو ! پرسه نزن دور و برم
من از آن قالی فرسوده که پا خورده ترم

دو سه بار آمده بودم بروم ، جا ماندم
چه بلا ها که نیاوردی از آن پس به سرم

فکر کردی که من از جنس تو ام ، صد رنگم
از کنار تو و این خاطره ها می گذرم ؟!

تشنه بردی لب دریا و مرا آوردی
گفتی اما که به تو از همه نزدیکترم

خوب میدانی اگر هر چه بزرگم باشی
هر قَدر دور شوی ریزتری در نظرم

بــاز انــگــار خـیـالات بـرم داشـتــه اســت
من کجا ... عشق کجا ... از خودمم بی خبرم

با همان خاطره ها باز عذابم میداد
«پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم»

محمد کمیل
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حذف کن
تمام کسانی را که باعث غمت میشوند
بیش از حد که کوتاه بیایی میشوی کوتاه ترین دیوار!
گاهی کنار بخشش سرد باش
بگذار دلخوش به گرمای وجودت نباشند که
هروقت
خواست کنارت بزنند
برای هر کسی که ادعای عاشقی میکند!

در را باز نکن
خیلی ها مثل بچه ها در میزنند!
و فرار میکنند!
 

sar sia

کاربر بیش فعال
تویی بهانه ام اما بهانه ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سوی نشانه ای که ندارم
چگونه حرف دلم را به چشم هات بگویم
قصیده ای که نگفتم، ترانه ای که ندارم
مرا رها کن و بگذار در قفس بنشینم
که دلخوشم به همین آب و دانه ای که ندارم.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
زمستان در زمستان کی هراس یخ زدن داری
تو که رنگین بهاری در حصار پیرهن داری

پُری از عطرهای ناشناس جنگلی وحشی
فراغ ای یاس من از رنگ و بوی یاسمن داری

شبیه هالۀ رنگین کمانی از گل و لبخند
به گرد دامنت پروانه ها در پرزدن داری

شبم سرشار عطر و روشنی شد در هوای تو
مگر پیراهنی از عطر شب بوها به تن داری

رهایم کن غبار دامن دشت جنون باشم
چه کاری تو به این دیوانه بازیهای من داری
 
بالا