در آرزوی خاک در یار سوختیممُطربِ عشق عجب ساز و نوائی دارد
نقـش هر پـرده کـه زد راه بجائی دارد
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیممُطربِ عشق عجب ساز و نوائی دارد
نقـش هر پـرده کـه زد راه بجائی دارد
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوستیا رب نگاه کس به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
ناز پرورد تنعم نبرد راه بدوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
در آب و رنگِ رُخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم
چــو نقـشش دسـت داد اوّل رقـــم بـر جـان سپــاران زد
در همه دیر مغان نیست چو من شیدای
خرقه جايی گر و باده و دفتر جایی
توهمه راز جهان ریخته در چشم سیاهتیک قصه بیش نیست سخن عشق واین عجب
از هــر زبـان کـه میـشنوم نـامکـرر اســت
توهمه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت...
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زدتنـها نـه مــن، آشفـتـۀ آن زلـفِ درازم
دیوانه چو من هست درین سلسله، بسیار
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با اورطل گران توان زد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گِـل آدم بـِسِرشتند و بـه پـیمــانه زدنـد
سلام به همه
دیده فرو بستهام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایى دهند
یک نفَسم راه به جایى دهند
اى که بر این پرده خاطرفریب
دوختهاى دیده حسرت نصیب
آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین پاک را
از زمـزمــه دلتـنـگـیم، از همـهـمـه بیــزاریم
نــه طــاقت خـامـوشی، نـه تـابِ سُخـن داریم
آوار پریشـانی است، رو سوی چه بُگریزیم؟
هنگامه حیرانی است خود را به که بسپاریم؟
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا روی بدان و یاری ام کن تا در آویزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگوتا ز میخانه و مِی نام و نشان خواهد بود
سر مـا خـاکِ رهِ پیر مُغــان خـواهد بود
من از طرح نگاه تو امیـــــد مبـــهمی دارمدلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن برقیبان تو هرگز نبرم
من از طرح نگاه تو امیـــــد مبـــهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با آن عالمی دارم
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليستمن حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق زنیک و بد ندارم جز غم
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشقماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حاليست...
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
یا لبم را میرسانم بر لب میگون دوست
یا سرم را میگذارم بر سر پیمان عشق
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |