در انتظار رویت ما و امیدواری ...در عشوه وصالت ما و خیال و خوابیانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
در انتظار رویت ما و امیدواری ...در عشوه وصالت ما و خیال و خوابیانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
در انتظار رویت ما و امیدواری ...در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
سر نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
نه دستی, که تا گیرم دامنش راای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آن چه او در کار من کردست در کارش مکن
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدنه دستی, که تا گیرم دامنش را
نه بختی, تا که رحم آید منش را
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
| |
و خدا در ان نزديكي است
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
در دامن این بحر فروزان گهری نیستو خدا در ان نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي ان كاج بلند
و خدا در ان نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي ان كاج بلند
دل بردی از من به یغما. ای ترک غارتگر من ... دیدی چه آوردی ای دوست. از دست دل بر سر من
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا ان که قمر سازد
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست...منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
تو را به دادگاه خواهم کشید...
شاید به حبس ابد محکوم شوی
جزئیات جنایتت معلوم نیست
اما
اثر انگشتت را ...
روی قلبی شکسته یافته ام!!!
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت.............
تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست
تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست
تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهائي رادوست دارم چون در خلوت وتنهائيم در انتظار خواهم گريست وهيچ کس
اشکهايم را نميبيند...
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
یار من رفتی که نباشی در کنارم
ولی ماند یاد تو در ذهنم در خیالم
شعر مسعود سعد سلمان که بیشتر عمر خود را در زندان گزرانده است و این حبسیه ها را نوشته است.
شخصی به هزار غم گرفتارم
شخصی به هزار غم گرفتارم در هر نفسی به جان رسد کارم
بی زلٌت و بی گناه محبوســـــم بی علت و بی سبـــــب گرفتارم
خورده قسم اختران به پاداشم بسته کمر آسمان به پیـــــکارم
محبوسم و طالع است منحو سم غم خوارم و اختر است خونخوارم
امروز به غم فزون ترم از دی و امسال به نقد کمتر از پـــارم
طومار ندامت است طبع من حرفی است هر آتشی ز طومارم
یــــــاران گزیــــــــده داشتـــم روزی امروز چه شد که نیست کس یارم
هر نیمه شب آسمان ستو ه آیــــــد از گریه ی سخت و ناله ی زار م
زندان خدایگان که و من کــــه ! نــــاگه چه قضا نمود دیـــــــدارم ؟
بند ی است گران به دست و پایم در شاید که بس ابله و سبــــک بارم !
محبوس چـــــــرا شدم ، نمی دانم دانم که نه دزدم و نه عیـــــــــــارم
آخر چه کنم من و چه بد کردم تا بنــــــــــدٌ ملـــــک بود سزاوارم؟
ترسیــدم و پشت بر وطن کردم گفتـــــــم مــن و طالع نگو نسارم
بسیــــــار امیــــد بــــود در طبعم ای وای امیــــدهــــــــای بسیــــارم!
قصٌه چه کنم دراز، بـــــــس باشد چون نیست گشایشی ز گفتــــــارم
می سوزم و لب نمی گشایم که مباد
آهی کشم و دلی به درد آید از او
و من زن شدم
تحملی نا پایدار
یک دنیا از سیبی گفت که من چیدم
ولی هیچ کس نگفت:
نشان عشق سیب سرخی شد که من به آدم دادم!!َ
دکتر محمد رضا شفعی اهل نیشابور
سفر به خیر
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته ز اینجا
هوس سفر نداری
زغبار این بیابان
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد ،به جز این سرا ، سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی ، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ،
به شکوفه ها به باران
برسان سلام مارا.
توجه : گون:نماد افراد وابسته و گرفتار به این دنیای مادی نسیم :نماد افراد آزادی خواه
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |