درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
دفتر صـــوفی سواد حرف نیســــت
جز دل اســـپید همچون برف نیســــت
تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين كه خدانكرده خطا كني
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کوبه تایید نظر حل معما می کرد
در روی دوست دیگر خیره مشو آه ! آینه
دیگر نمی شود به تو هم اعتماد کرد.
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
من ماهی و تو ماهک این برکه ی کاشیتیرگی ها را بدنبال چه میکاویم ؟
پس چرا در انتظارش باز بیداریم ؟
یادته اون سکه ها فواره ها باد بادکامن ماهی و تو ماهک این برکه ی کاشی
اندوه غریبی ست زمانی که نباشی
از این راهرو یک نفر رد شده .. که عطرشهمونه که تو می زنییادته اون سکه ها فواره ها باد بادکا
دنیای کوچیکمون میون تور و قلکا؟؟
یادت هست فریاد دوستت دارم رااز این راهرو یک نفر رد شده .. که عطرشهمونه که تو می زنی
برای به زانو در آوردنم .. تو از مرگ حتی جلو میزنی
از این راهرو یک نفر رد شده .. مث وقتایی که تو ناراحتی
نفس میکشم با تمام وجود .. عجب عطر خوبی زده لعنتی
یادت هست فریاد دوستت دارم را
به یادت هست از اول کوچه دویدن، به شوق در آغوش کشیدن من را
میگفتی میخواهم دنیا نباشد اما مرا داشته باشی
یک لحظه نیز نیامده که بدون من نفس کشیده باشی
حالا من هستم و نگاهی خسته ،
به چه کسی بگویم دردهای این دل شکسته
تو مرا از یاد بردیهمیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ...
... آری با تو هستم!
با تویی که از کنارم گذشتی
و حتی یک بار هم نپرسیدی
چرا چشمهایم همیشه بارانی است
تو مرا از یاد بردی
انگاه که ابرها
اشکهایشان را نثار ادمیان کردند
تا بذر محبت جوانه بزند
زیر چتر سیاه خود نهان شدی و مرا از یاد بردی
دیگر به فلک شکایتی نخواهم کردیک نگاهت ...
به من آموخت ...
که در حرف زدن ،...
چشم ها ...
بیشتر از ...
حنجره ها می فهمند
دیگر به فلک شکایتی نخواهم کردیک نگاهت ...
به من آموخت ...
که در حرف زدن ،...
چشم ها ...
بیشتر از ...
حنجره ها می فهمند
دل من خسته ازین دست به دعاها بردن همه ارزوهام با رفتن تو مردندیگر به فلک شکایتی نخواهم کرد
بر لب همان برکه طلایی
که روزی نیلوفرهای عشق در ان می روییدن
خواهم رفت و خواهم گفت
من نیز تو را از یاد خواهم برد
دل من خسته ازین دست به دعاها بردن همه ارزوهام با رفتن تو مردن
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی
فقط صدام کن
صدام کن
__________________
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ..
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!تنهایی را دوست دارم… بی دعوت می آید, بی منت می ماند… بی خبر نمیرود ...
دلم نمی خوادهیچ کسی چیزی بدونه ازغمم همین غرور لعنتی ترا جدا کرده ازمتنهایی را دوست دارم… بی دعوت می آید, بی منت می ماند… بی خبر نمیرود ...
دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه می کنم عزیزکم!
مبادا فکر کنی "داستان ِ اسارت" است..
این حکایت را به "مراقبت" تعبیرش کن ..
نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.
چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.
نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.
چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.
میروم... انچنان آرام که ندانی کی رفته ام...
اما وقتی جای خالی مرا ببینی انچنان سخت رفته ام
که تمام عمر رفتنم را فراموش نکنی ...
یکی بود یکی نبود...عاشقش بودم عاشقم نبود....وقتیعاشقم شد که دیگه دیر شده بود...
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن...یکی بود یکی نبود...
یکی بود یکی نبود ، این داستان زندگی ماست.... همیشه همین بوده...یکیبود یکی نبود ،
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن ، با هم ساختن ، برای بودن یکی، باید دیگری نباشد...هیچ
در تو صیادیست با آب و دانه
و هزار چاقوی تیز
و در من
حماقتی است گنجشک وار که
آسوده ام میکشاند بر بام تو...
این حوالیو تو میروی ، بی من ، که گره بزنی ، سبزهی تمام خاطره هامان را
و دور کنی از خودت ، تمام مرا . . .
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |