miss eli
عضو جدید
یک شب آتش در نیستانی فتاددلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
یک شب آتش در نیستانی فتاددلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
اه وفریادکه ازچشم حسودمه چرخدامنی ، تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک
به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
سلــــــــــــــــــام، خوبيد ان شاءاله؟سلـــــــــــــــــــــــــــــام
در دل مذار نیز که رخ بر رخش نهی
کو سر دل بداند و دلدار نازکست
شـراب تـلـخ میخـواهـم کـه مـرد افـکـن بـُوَد زورشسلــــــــــــــــــام، خوبيد ان شاءاله؟
ببخشيد، ديشب زود رفتم، نشد جواب سلامتونو بدم
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشدجاي پيغام سروش
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزدیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟/چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟/آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت/آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد.
حافظ
در جستجوي اهل دلي عمر ما گذشتشه نمیشد گردر این گمگشته کشتی ناخدای/ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
پروین اعتصامی
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشقدر جستجوي اهل دلي عمر ما گذشت
جان در هواي گوهر ناياب داده ايم
تو بمان و دگران ، واي به حال دگرانمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت/در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
پروین اعتصامی
درود و دوصد بدروددر بحبوحه خنده به غم فکر کنيم
بد نيست اگرخانه ما سيماني است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنيم
هر وقت زيادمان دلي ميشکند
بد نيست که يک لحظه به کم فکر کنيم
من عاشق و تو هر که در اين عصر غريب
بد نيست اگر کمي به هم فکر کنيم
درود و دوصد بدرود
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
منم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من استدر خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کارمنم که گوشه ی میخانه خانقاه من است...دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورتو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
اعتراف میکنم که اینو از بابام پرسیدم
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاستیوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستروزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می زخمخانه بجوش و می باید خواست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستتا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش...که دست دادش و ياري ناتواني دادتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
دارم امید عاطفتی از جانب دوستتنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش...که دست دادش و ياري ناتواني داد
تو کز سراي طبيعت نمي روي بيرون..............کجا به کوي طريقت گذر تواني کرددارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دلتنگم وبا هيچكسم ميل سخن نيستتو کز سراي طبيعت نمي روي بيرون..............کجا به کوي طريقت گذر تواني کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |