مشاعرۀ سنّتی

mahsa mahram

عضو جدید
هرکس که بدید چشم او گفت
کو محبتی که مست گیرد
در بحر فتادم چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دل من چیزی است ..مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح...
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها اوایی است ....که مرا می خواند...
 

Mehr noosh

عضو جدید
با میهمان ز خانه صفا می‌رود برون

یک ساعت است گرمی هنگامه‌ی هوس

زود از سر حباب هوا می‌رود برون


 

بنابی

عضو جدید
راست گوینداینکه من دیوانه ام،
درپی اوهامیاافسانه ام.
زانکه برضدجهان گویم سخن
یاجهان دیوانه باشد یاکه من...
 

russell

مدیر بازنشسته
دریای لطف بودی و من ماندم با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
 
آخرین ویرایش:

Mehr noosh

عضو جدید
ترسم بميرم و باز باشم درآرزويت
تا كي به سر بگردم در راه جستجويت
كز اشك شوق دادم يك عمر شستشويت
شادي نمي گشايد اي دل دري به رويت
 

shanli

مدیر بازنشسته
یاری که به نزد او گل و خار یکیست
در مذهب او مصحف و زنار یکیست
ما را غم آن یار چرا باید خورد
کو را خر لنگ و اسب رهوار یکیست
 

shanli

مدیر بازنشسته
درویش که اسرار جهان میبخشد
هردم ملکی به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بود که جان میبخشد
 

shanli

مدیر بازنشسته
دیوانه میان خلق پیدا باشد
زیرا که سوار اسب سودا باشد
دیوانه کسی بود که او را نشناخت
دیوانه به نزد ما شناسا باشد
 

shanli

مدیر بازنشسته
در سر دارم ز می پریشانیها
با قند لب تو شکرافشانیها
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی
رسوا شود این دم همه پنهانی ها
 

Mehr noosh

عضو جدید
اتاقم سرد وساکت مانده بی تو

درش مثل دهانی نیمه باز است

کشیدم روی دیوارش خطوطی

که این هم آخرین شکل نیاز است
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا