درد عاشقي را دوايي بهتر از مجنون نيست
شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد!
ترك ما كردي برو
هم صحبت اغيار باش
يار ما چون نيستي
با هركه خواهي يار باش
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور،
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتتو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد میرسد ما را
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
استخوان سر فرهاد فروريخت زهموفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
استخوان سر فرهاد فروريخت زهم
ديده اش در ره شيرين نگرانست هنوز
مي رود عمر عزيزما، دريغا چاره چيستدرقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |