درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
مولانا جان
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
مولانا جان
ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب
کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب
بارمحبت ازهمه باری گرانتراست
وان کس کشدکه از همه کس ناتوان تر است
تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
عبید زاکانی
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزددیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری
چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
حافظ جانم
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولانا
وقت گل و روز شادماني امدتاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وقت گل و روز شادماني امد
ان شد كه به سرما نتواني امد
رفت انكه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شدو وقت مهرباني امد
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
صائب
شب فراق نداند که تا سحر چنداست
مگرکسی که به زندان در بند است
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.
"فاضل نظری"
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
"فاضل نظری"
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم
"فاضل نظری"
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
[/RIGHT]
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
"فاضل نظری"
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
مرغ دل در قفسه ي سينه ي من مي نالدهر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
مرغ دل در قفسه ي سينه ي من مي نالد
بلبل ساز ترا ديده هم اواز امشب
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
شب تنهاييم در قصد جان بودیک دل و یک جهت و یک رو باش
از دو رویان جهان یک سو باش
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطفهاي بيكران بود
تو خود وصال دگر بودي اي نسيم وصالدر دل هوسي هست دريغا نفسي نيست
ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |