تا دل نٖشود عاشق دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان جانانه نمی گردد
نمی دانم چه در پیمانه کردی جانمنه بسته ام به کـَس دل ، نه بسته دل به من کـَس
چو تخته پاره بر موج ، رها... رها... رها... من
من برای عشق می میرم، برای شعر نه
دفتر شاعر برای او مزار کوچکیست
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدمیک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |