یعقوبها زهجر تو بیت الحزن نشین
ای صدهزار یوسف مصری به جاه افکن
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد
دروغکي عاشق نشو
که عاشقي راستي مي خواد
قولو قراراي قديم
نگو که يادت نمياد
درون سينه آهي سرد دارم
رخي پژمرده ، رنگي زرد دارم
ندانم عاشقم؟ مستم؟ چه هستم؟
همي دانم دلي پر درد دارم
میل دریا گر کنی ، من دیده را دریا کنم
میل صحرا گر کنی ٬ من سینه را صحرا کنم
نا امیدم گر کنی میمیرم اما باز هم
در همان حالت که میمیرم دعایت می کنم . .
مهم نبوده سوختنم
دور از تو پرپر زدنم
مهم تو بودی عشق من
نه قصه شكستنم
به افتخار عشق تو
میگم كه بازنده منم
دست هایم را در باغچه می کارممن دوچار خفاقانم , خفقان
من به تنگ آمده ام ازهمه چیز
بگزارید هواری بزنم
آی , با شما هستم
این درها را باز کنید ...
دل بنهند,برکنی,توبه کنند,بشکنیدیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
یخ بسته از اندوه تو دست و دل این خسته وگرنه
بر حال دل بی کس من گریه این تار قشنگ است
من در این ظلمت شب
فکر یک بره کوچک هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |