همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
آی قوربان اولوم گونده سنه
کولگده هم گونده سنه
آی پاراسان بیر دنه سن
چاتا بیلمز گونده سنه
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
والله که شهر بی تو مرا حبس میشودیک روز دیار یار بگذارم و رو
زین منزل غصه رخت بردارم و رو
این مایه خیال او، که در چشم منست
با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو
تو رهرو دیرینه سر منزل عشقیوالله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی به کوه و بیابانم آرزوست
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستمتو رهرو دیرینه سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشانسیت
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوستمن هماندم که از مِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورمن همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکیوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تن ز جان و جان زتن مستور نیسترواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان مرا آنچه تو را در دل بود
من همان عشقم که در فرهاد بوددردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
تن ز جان و جان زتن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شدترسم که اشک ثر غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم سمر شود
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد
دلی دارم خریدار محبت
کزو گرم است بازار محبت
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد
آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگردر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک پای تو باشم
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
دل برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
شبتون خوش
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو بیفتم همه جا گشتم و گشتم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
شبتون خوش
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
شبتون خوش
ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم
چو صید اندر طنابیم
جهان را برد آب و ما به خوابیم
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
شبتون خوش
موفق باشید
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من.............گر از قفس گریزم ،کجا روم، کجا مندیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
شبتون خوش
اوقات به کام
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من.............گر از قفس گریزم ،کجا روم، کجا من
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست.....................................سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |