یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
مگر ادمها در کدامین
دیار میتوانند
زندگی کنند
من در دیار
یارم
زندگی میکنم
و غیر ان
هوای نفس کشیدن کم میاورم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
مگر ادمها در کدامین
دیار میتوانند
زندگی کنند
من در دیار
یارم
زندگی میکنم
و غیر ان
هوای نفس کشیدن کم میاورم
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
درختی که جوانی کوژبرخاست
چو خشک و پیر گردد کی شود راست؟!
يا خمش سازي خروش بي شکيبم رامن به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سکوت خواهش،
تا صدای پر تنهایی
مي کشد پاروزنان در کام طوفانهاشرار شوق تو بر میجهد ز هر عضومنوای عشق تو سر میزند ز هر بندماگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم؟وگر تو درد فرستی چگونه نپسندم؟
سلام ، اگه شعر نیست ، حتما انشاست ....
لطفا" اسم شاعر محترمشو بگید. چون اصلا" شبیه انشاء هم نیست ...
مي کشد پاروزنان در کام طوفانها
چهره هايي در نگاهم سخت بيگانه
خانه هايي بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يکتا !
سينهء سرد زمين و لکه هاي گور
هر سلامي سايهء تاريک بدرودي
دستهايي خالي و در آسماني دور
زردي خورشيد بيمار تب آلودي
دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را
یا رب اندر سر آن خسرو شیرین انداز ... که ز رحمت گذری بر سر فرهاد کند
حافظ
دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا
به عالم هر دلی کاو هوشمند است
از خدا جوییم توفیق ادب ... بی ادب محروم شد از لطف رب
مولوی
به عالم هر دلی کاو هوشمند است
به زنجیر جنون عشق، بند است
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد.
تا مقصد عشق رهي دور و دراز است
يک منزل از آن باديه ي عشق مجاز است
ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ* * * * ** * * * ** * * * ** * * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
…..............…,•’``’•,•’``’• ,Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
...........…...…’•,,عشق` ,•’Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
..............……....`’• ,,•’`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد.
ای بیخبر از گریه مستانه ام امشب
. یک جرعهٔ تو مست کند هر دو جهان را.
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب.
دیشب شبم به ناله و آه و فغان گذشت
به بوي زلف تو دادم دل شکسته بر باد
بيا که جان عزيزم فداي جان تو باد
دیشب شبم به ناله و آه و فغان گذشت
یعنی چنانکه میل تو بود آن چنان گذشت
تا کسي رخ ننمايد نبرد دل ز کسي
دلبر ما دل ما برد به ما رخ ننمود
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینمتا کسي رخ ننمايد نبرد دل ز کسي
دلبر ما دل ما برد به ما رخ ننمود
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ... کجاست دیِر مغان و شراب ناب کجاست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس ... کجاست دیِر مغان و شراب ناب کجاست
در تیره شبِ هجر تو جانم به لب آمد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون ... کجا به کوی طریقت سفر توانی کرد
در تیره شبِ هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچو مه تابان به در آیی
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
یک عمر همچو غنچه در این بوستان سرا
خون خورده ایم تا گرهِ دل گشاده ایم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
وداع جان و تنم استماع رفتن تستمرهم زخم سينه ام ، بوي تو و هواي توديدن تو به نيمه شب، دست بدست و پاي توايکه دلم براي تو گشته اسير روزو شبکي شود اين دلم رها، تا نشوم فداي تو ؟
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
تمام از گر دش چشم تو شد کار من اي ساقي
زدست من بگير اين جام را کز خويشتن ر فتم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |