یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم
مي رود كز ما جدا گردد ولي
جان و دل با اوست هرجا مي رود
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است
منم که طرح مودت به رنج بی پایان
و شط جاری اندوه بسته ام
اما
تو را چه میرسد ای آفتاب پاک اندیش
تو را چه وسوسه از عشق
باز میدارد؟
حمید مصدق
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه، از آن پاکتری.
تو بهاری؟ نه بهاران از توست
از تو می گیرد وام،
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
حمید مصدق
وفا نکردی و کردم،جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم،بریدی و نبریدم
من به دیوانگی از عشق تو افسانه شدم
عشق گفتی و من از عشق تو دیوانه شدم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت/ دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم زمیخانه/ که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارمآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم زمیخانه/ که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه/که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی است
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست
زندگی راهی است
از به دنیا آمدن تامرگ
شاید مرگ هم راهی است
مشیری
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرددرد عشقی کشیده ام کمپرس
زهر هجری کشیده ام کمپرس
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
دنیا کوچیک تر از اونه
که ما تصور می کنیم
فقط بایک عکس بزرگ
چشمامونو پرمی کنیم
می روم در میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم آنچه نبایست بکنم
من از طرح نگاه تو امیـــــد مبـــهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با آن عالمی دارم
يادم آيد : تو به من گفتي :من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتی...
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
ندانم از خدا بر گشته مژگانت چه ميخواهد
كه سر از سجده محـــراب ابرو بر نمي دارد
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
شب آشیان شبزده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرابه خانه ام ببر
رسيده اول مهر و درونم
پراست ازلحظه هاي خاطرانگيز
كلاس درس خالي مانده از تو
من و گلهاي پژمرده سر ميز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |