مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

I2ose

عضو جدید
ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز

بند از سر گيسويم آهسته گشودم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من به خود آهسته میگویم
باز هم رویا
آن هم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من از تو ميمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی ميپيمودم
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی​
 

I2ose

عضو جدید
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم
که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقه ی بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد...
 

I2ose

عضو جدید
دستهايم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد، ميدانم، ميدانم، ميدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام روز در آیینه گریه می کردم
بهار ، پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله ی تنهایی ام نمی گنجید
و بوی تاج کاغذی ام
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود
نمی توانستم ، دیگر نمی توانستم...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گوئی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را...
 

I2ose

عضو جدید
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مرا شناختی اي چشم آشنا
چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خيالات ديرپا
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بی کرانه می خواهم...
 

I2ose

عضو جدید
[FONT=&quot]مرا پناه دهید ای زنان ساده ی کامل[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]که از ورای پوست، سر انگشت های نازکتان [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]مسیر جنبش کیف آور جنینی را دنبال می کند [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]و در شکاف گریبانتان [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]همیشه هوا به بوی شیر تازه می آمیز[FONT=&quot]د[/FONT][/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفت و گو
تو نشسته گرم گفت و گوی غیر...
 

I2ose

عضو جدید
ره نمی جويم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من پريشان ديده مي دوزم بر او
بي صدا نالم كه، اينست آنچه هست
خود نمي دانم كه اندوهم ز چيست
زير لب گويم، چه خوش رفتم ز دست
 

I2ose

عضو جدید
تو دستهايت را ميبخشيدی
تو چشمهايت را ميبخشيدی
تو مهربانيت را ميبخشيدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانيت را ميبخشيدی
تو مثل نور سخی بودی
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود...
 

I2ose

عضو جدید
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه مگر به خواب ها بینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام شب آنجا
میان سینه ی من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی تو را می خواست
دو دست سرد او را
دوباره پس می زد...
 

I2ose

عضو جدید
در دل چگونه ياد تو مي ميرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيزيست
كاو را هزار جلوه رنگين است
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم
چرا بيهوده مي گوئي، دل چون آهني دارم
نمي داني، نمي داني، كه من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، باده مرد افكني دارم
 

I2ose

عضو جدید
می روم اما نمی پرسم ز خويش
ره كجا؟ منزل كجا؟ مقصود چيست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پناه میآورند
 

I2ose

عضو جدید
تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پناه میآورند
به انزوای بی خطر پلکها پناه می بردند :gol:

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان ميروم و انگشتانم را
بر پوست کشيده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاريکند
چراغ های رابطه تاريکند
 

I2ose

عضو جدید
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من، که به اندازه ی یک عشقست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشتی
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره میخوانند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من، که به اندازه ی یک عشقست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشتی
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره میخوانند
ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز

بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم

در آينه بر صورت خود خيره شدم باز

بند از سر گيسويم آهسته گشودم


عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم

چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم

افشان كردم زلفم را بر سر شانه

در كنج لبم خالي آهسته نشاندم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز
بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
بند از سر گيسويم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم
افشان كردم زلفم را بر سر شانه
در كنج لبم خالي آهسته نشاندم


می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شست و شویش دهم از رنگ گناه
شست و شویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شست و شویش دهم از رنگ گناه
شست و شویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه

هر كجا می نگرم، باز هم اوست

كه بچشمان ترم خیره شده

درد عشقست كه با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیره شده



گفتم از دیده چو دورش سازم

بی گمان زودتر از دل برود

مرگ باید كه مرا دریابد

ورنه دردیست كه مشكل برود
 

I2ose

عضو جدید
در کوچه ها باد می امد
اين ابتدای ويرانيست آن روز هم که د ست های تو ويران شد
باد می آمد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کوچه ها باد می امد
اين ابتدای ويرانيست آن روز هم که د ست های تو ويران شد
باد می آمد
در خواب خواب ببیند
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ میشود
کسی از باران از صدای شر شر باران
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
 

Similar threads

بالا