قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
حامد جان ممنون شعرت خیلی قشنگه :gol::heart:

راستی بچه ها من این شعرو همین امروز نوشتم
نمدونم چی می شه یه وختا حس شعرم گل می کنه
اینم نمدونم چجوری این همه رو یهو نوشتم:confused:
فقط می دونم هر چی بود حرفای دلم بود
هرچقدم ادامش بدم تموم نمیشه
تقدیم به:
همه ی زندگیم:heart::heart::heart::w30:
 

booghbooghabbasy

عضو جدید
خاتون مباش منتظرم رفته ام ز دست


من شامگاه بی سحرم رفته ام ز دست


شمع و گلت بر مرثیه ی من نشسته اند


پروانه ی بدون پرم رفته ام ز دست


ان افتاب داغ تنم سرد سرد سرد


من یک غروب بی اثرم رفته ام ز دست


خاتون ز من شعر و ترانه و غزل مخواه


جغد سیاه بد خبرم رفته ام ز دست


طی کرده ای تو این شب هجرن و درد را


من ابتدای این سفرم رفته ام ز دست

ای همسفر کجا که تو را تازه دیده ام
ای ماهتاب شب به کجا تازه جُستمت

ای شادی مدام من ای شاهمرد عشق
در روز چون ترانه و شب ساده دیدمت

خاتون بخت گشته ات اینجا به زاری است
شب رفت ماه من تورا آواره دیدمت:cry:

در آن شب دراز در آن صبح بی امید
تو نور من شدی ولی من واا ندیدمت:cry:

من شمع گشته ام ولی پروانه ام که بود؟
تو ماه بودی و تورا یک هاله دیدمت:cry:

اینک منم خراب و خسته ماه من بتاب
تنهاترین شهرم و دردانه دیدمت
 

آریایی

عضو جدید
هرگز نمیرد ان که دلش زنده شد به عشق
یادگاری که در ای گمبد دوار بماند
از امضات یادم امد
نوشته هات هم قشنگه ممنون ادامه بده :thumbsup2::w27:


ولی توی این روزگار دل با عشق هم می میره چون برای خیلی ها عشق " پول ، تیپ و قیافه "شده و نه چیز دیگه ای:cry:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان..............

آسمان..............

آسمان
به من نگاه كن
بال رفتنم شكسته است!
دست هاي خواهشم
نا اميدو خسته است!
روز ها يكي يكي مي روندو قلبها ي ما
به انتظار رحم تو نشسته است!
روزهايمان بدون عشق
روزگارمان پر از فريب
آه... آسمان ببين كه ما
مانده ايم در ديارمان غريب!
فكر ميكنم زمين
ننگ دارد از حضورمان
ببين!
آسمان
محض خاطر خدا
لحظه اي بايست!
ببين به انتظار پاسخت
ايستاده ايم!
چگونه ميتوان دوباره بازگشت؟
از كدام راه؟
پس كجاست اين صراط مستقيم؟

آسمان
تو بگو!
چه شد كه ما چنين شديم؟
واي از غرور واي....
از فرشته برتريم؟
نه
ديگر از گروه ضالين شديم....

آسمان
محض خاطر خدا
رحم كن!
اين زمين-ديگر آن-
تكه ي جدا شده از بهشت نيست!
ما فقط
روز را در انتظار مرگ مي كشيم
و شب در آرزوي مرگ....
آخر اين چه رسم زندگيست؟

آسمان
به ياد آر!
آن مسافري كه وعده داده اي
-آن نجات بخش_
آنكه اين زمين مرده را
زنده ميكند!
ظلم ميكشد!
اين جهان غم گرفته را
پر زخنده ميكند.

آسمان
نا اميدمان نكن
رحم كن
بس است هر چه غصه كاشتيم!
دستمان بگير!
ما به آستان پر زرحمت تو
سر گذاشتيم!

 

amirgb

اخراجی موقت
شهریارا.پادشاها.کشورم بر باد شد
مردمانش یک به یک پژمرده اندر خاک شد
پارسایان خفته و مردان به خون در خفته اند
عاشقان اندر هوس مدهوش در خون خفته اند
دوستان و همرهان گرگند اندر جلد میش
دشمن از رو خنجر آرد همرهان ما ز پیش
از زبان سرخشان آتش زبانه می کشد
آتشی جان سوز و خرمن سوز بالا می کشد
من ندانم چون تحمل آورم این رنج را
چون نسوزم آتشی کین سان بسوزد سنگ را؟
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
یار ما از دشمن دلاج صدها بدتر است
کو مقابل ایستد ایشان چو از پشت سر است
من ننالم ناله ام را چون اثر دیگر مباد
حاصل فریاد و آه و ناله ی ما را چه باد؟
 

amirgb

اخراجی موقت
کورش مخواب زیرا
در دشت های ایران
از تازی و انیران
سگ توله می گذارد
کورش مخواب زیرا
فرزند پارس ایران
از بهر لقمه ای نان
سگ سجده می گذارد
کورش مخواب زیرا
ایران به خواب رفته
تخت و کیان شاهی
بر تازیان سپرده
کورش مخواب زیرا
بر آب می نهندت
از نسل راد مردان
گویی که یک نمانده
فریاد های خفته
بیدار می نگردد
گویی به دشت ایران
یک پارس هم نمانده
کورش مخواب زیرا
این تازیان وحشی
بر دختر و جوانت
صد تازیانه بسته
کورش مخواب زیرا
با همت انیران
نام کرانه ی پارس
رخت سفر ببسته
کورش مخواب زیرا
سگ توله گان تازی
بر تخت پادشاهی
بر جای تو نشسته
آنجا که عدل و دادت
آوازه ی جهان شد
سگ خوی های خون خوار
افسار ها گسسته
هر روز صبح صادق
از کینه و عداوت
چندین جوان ایران
بر دار ها ببسته
ضحاک ها ی دوران
یک نه هزار باشد
خون جوان ایران
او را شراب باشد
کورش مخواب زیرا
امروز مردمانت
چشم امید فردا
بر مرکب تو بسته
باشد که روزگاری
بر تخت بر نشینی
از عقل و داد و رایت
ایران بهشت بینی
 

sepide_86

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی چشم ها را باید شست،شستم ولی... گفتی جور دیگر باید دید !دیدم ولی ...گفتی زیر باران باید رفت،رفتم ولی او نه چشمهای خیس وشسته ام نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندیدو گفت:دیوانه بارون زده !!!!
 

amirgb

اخراجی موقت
درود سپیده بانو
طرز نوشتار یک شعر زیبایی آن را دو چندان می کند
ای کاش مصراع های این قطعه ی زیبا را جدای از هم می نوشتید
در هر حال سپاس
 

amirgb

اخراجی موقت
ای آبهای نیلگون
بنشسته بر دامان پاک مام من
ای پارس دریای کهن
سر رشته ات رخساره ی ایران من
ای تا ابد نامت چنین
ای بوده از عهد نوین
ای مظهر صلح و صفا
امواج هایت پر طنین
ای خان گسترده کرم
روزی ده صد مرد و زن
دژمن کنون از روی کین
عزمش بر آورده چنین
نام هزاران ساله را
از تارک آرد بر زمین
بر تازیان خواند تو را
کی دیده ننگی این چنین؟
ای نسل آرش . رستمان
از پشته ی شیر و یلان
در خواب آیا رفته ای؟
چشمت بر ایشان بسته ای؟
کی کاوه ای گردد عیان
بر تازیان تازد چنان
کو رخت بر دوش گران
گیرد ز ایران و جهان
در قعر سوزان دشت ها
سوزانده پشت دست ها
بار دگر کی او کند؟
او سوی ایران رو کند؟
ای خون کاوه در رگان
آرش نشانان جهان
بشکسته بغض بر گلو
با مشت محکم بر عدو
تازید چون سیلی گران
ویران کنیدش آشیان
تا برگ زرینی دگر
باشد پسر را از پدر
 
ماشالا اینجا همه شاعرن
ما که سر در نمیاریم از شعر و ادب
نگین بی ادبما
ولی طبع شعرم خیلی خیلی ضعیفه
منو ببخشید و عفو کنید دوستان عزیز :redface:
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر جان من خیلی ار شعرات خوشم می اد ولی به خدا هیچی از شعرای حماسی نمی فهمم به کشورم هم این غیرتی که شما دارید رو ندارم چرا
داردا و دریغا که چنان گشتی ویران
کز بافته ی خویش نداری کفن من
من شعرای حماسی تون رو تهسین می کنم
ولی اگه عاشقانه بود بیشتر می پسندیدم
 

amirgb

اخراجی موقت
درود دوست من
من نیز عاشقانه شعر می گویم اما معشوق من زمین است نه زمینی
تفاوت این دو تنها در گزینش واژگان است
اما مراد هر دو بر پایداری معشوق است و سلامت او
سپاس از اظهار لطفی که بر این کمینه دارید
اشعار زیبای دگر دوستان را نیز بخوانید
زیرا به غایت زیبا سروده اند
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر جون من 1 سوال
تو چرا اینقدر کتابی حرف می زنی ؟
واقا" تفکراتت از کجا نشات می گیره ؟
برای من واقا" جالبه
استاد دانشگاه نیستی ؟
 

ar ebrahimzadeh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دروست و دست مریزاد بر تمامی شاعران این تاپیک
من به عنوان یک شاعر زاده دارم با شما صحبت می کنم . البته خودم زیاد از شعر غامض و پر تکلف خوشم نمیاد . اینجا چند تا شعر کلاسیک بسیار فوق العاده از حامد جان و مریم خانوم خواندم و لذت بردم . در زمینه شعر نو هم کارهای خانم آسمان اعتماد و یامین خانوم جالب بودند .
شعرهای امیر گشتاسب عزیز هم در قالب کلاسیک و هم نو بسیار بسیار فوق العاده اند ولی به قول خانم آسمان اعتماد بسیار سیاه و بدبینانه اند . من همه شعرهای امیر را خواندم تا بلکه یک مصرع همراه با امید و روشنی پیدا کنم ولی نیافتم. دوست بسیار خوب من متکلم بزرگ عصر جدید دیل کارنگی هم خود و هم به نقل از متکلمان بزرگ اعصار مختلف در زمینه تاثیر کلمات این چنین نظر میدهند که برای تاثیر بیشتر در مخاطب حتی جملات منفی را هم به صورت مثبت (با افعال مثبت) ادا کنید . حتی نومیدی را هم می شود به صورت مثبت و با تشویق به حرارت و فعالیت بیشتر برای دفع نومیدی بیان کرد . جملات منفی بیشتر ذهیات مخاطب را مغشوش میکند تا در اون هیجانی مثبت در انگیزد .
در هر حال درود به همه بچه های باسواد و با شور و احساس باشگاه خودمون
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
,وایییییییییییییییی.جدا این تاپیک عالیه.
خیلی خیلی لذت بردم.گرچه نرسیدم همه یشعر ها رو بخونم اما بی نظیرن.
به همتون تبریک میگم که اینقدر زیبا مینویسید.
میخونم بعد نظرم رو راجع به تک تک میگم.
گرچه من کوچیکتر از اونم که نظری بدم.اما دوست دارم منم حداقل اینجوری توی این تاپیک سهیم باشم.:gol::gol::gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
من الان که اومدم این تاپیک نمی دونم از خوشی چی بگم...
جناب ابراهیم زاده کم پیدا شدین ....از نظراتتون ممنون...............
مهتابی جان واشکان جان شما هم خوش اومدین...
نیما خان شما هم قدم رنجه فرمودین....
از همتون ممنونم.....:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطر تو...........

عطر تو...........

امروز
قفسه ی خاطراتم که را گردگیری می کردم
خاطره ی تو
از دستم افتاد
و اتاق
پر از عطر تو شد....!
همین دیروز بود
انگار
که پستچی
خبر آورد که می آیی!
در دو سمت باغچه
اطلسی های رونده را کاشتم
روبروی هم
برای من و تو.......

****
از پشت خاطراتم که سرک می کشی
دستانم بوی اطلسی می گیرد!
هنوز باران که می بارد
عطر اطلسی ها و خاک باران خورده را
باد
به اتاقم می آورد
و اتاق
پر می شود از عطر تو.....
 

phalagh

مدیر بازنشسته
امروز
قفسه ی خاطراتم که را گردگیری می کردم
خاطره ی تو
از دستم افتاد
و اتاق
پر از عطر تو شد....!
همین دیروز بود
انگار
که پستچی
خبر آورد که می آیی!
در دو سمت باغچه
اطلسی های رونده را کاشتم
روبروی هم
برای من و تو.......

****
از پشت خاطراتم که سرک می کشی
دستانم بوی اطلسی می گیرد!
هنوز باران که می بارد
عطر اطلسی ها و خاک باران خورده را
باد
به اتاقم می آورد
و اتاق
پر می شود از عطر تو.....
خیلی زیبا بود.
ادم رو میبره به روزای دور.......:cry:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز

amirgb

اخراجی موقت
درود به همه ی دوستانی که ما را سرافراز نمودند
امیدوارم من بعد شاهد حضور همیشگی شما عزیزان در این تاپیک باشیم
 

amirgb

اخراجی موقت
ای دل خموش
رازهایت را درون خویش نگاه دار
راز مگوی
که نامحرمان چشم انتظار گفتار تو اند
تا محبوبت را بیازارند
خموش باش
گرچه دنیایی حرف درون خویش خفتانده ای
اما خموش باش
که هیچ کس جز محبوبت را
لیاقت ان نیست که به این حرف ها گوش فرا دهد
خموش باش ای دل
زمان می گذرد
و فرا می رسد آن روز که باز
محبوبت را در آغوش گیری
خموش باش ای دل
خموش باش
 

amirgb

اخراجی موقت
گذشت بهار عشق و خزان ز ره برسید
افول شعله ی شمع است موجب سرما
بهار عشق و جوانی به مهر و آبان شد
خموش شعله ی شمع و نهان شده گرما
هزار بیم و امید و هزار خنده ی تلخ
یکی نهان شده اکنون دگر عیان بر ما
فغان و آه و ناله کنون بر آسمان دارم
ز ظلم و جور و ستم . ز دست آن جانا
شکست قامت من . کمر دو تا خم شد
سپید موی سیاهم ز دوری رعنا
 

amirgb

اخراجی موقت
آسوده بخوابید
آسوده بخوابید
زیرا که فردا صبح
قرار و آسایش را از شما خواهم ربود
آسوده بخوابید
ای همرهان سست پیمان
و ای نا بهردان انسان نما
آسوده بخوابید
و بدانید
آنگاه که به خواب
دست در آغوش هزاران مهروی سرخ گونه می افکنید
و آنگاه که در نهایت احساس
بر جام رخسارشان لب می نهید
من نیز بر لبان افریته ی مرگ بوسه خواهم زد
و با فرشتگان جان ستیز
بر صحنه ی زندگی
به رقص و پایکوبی خواهم پرداخت
آسوده بخوابید
که جز آسودگی شما را هیچ آرزو نخواهم کرد
مگریید
مرنجید
آنگاه که پیکر بی روح مرا می جویید
مرا اندر آغوش خویش مفشارید
بر لبانم که تیره و زشت گردیده
بوسه مزنید
و مرا به دستان پر منت خاک مسپارید
که از تنگی جای می ترسم
آه ای همرهان سست پیمان
ای نارفیقان راه زندگی
ای انسان هایی که داعیه برادری داشتید
کجایید؟
کجایید تا به چشم خویش مرگ این تن رنجور را ببینید؟
کجایید تا آخرین قطره های مهر را بر رخسارتان نقش زنم؟
آری .آری.آری
همه را می دانم
و چون می دانم چنین رنجورم
کاش نمی دانستم
کاش از برای این جفا کاری ها بهانه ای می آوردید
کاش بهانه ای می جستید
و این دل نازک مرا بیش از مرگ تکه تکه نمی کردید
چگونه باور کنم؟
چگونه بر خویشتن بقبولانم که آن همه شور و شادی و مهربانی
تنها برای لحظاتی بود که هیچ درد و غمی نداشتم؟
چگونه باور کنم؟
که مرا
_مرا که برایم لاف دوست داشتن می زدید_
این گونه تنها گذاشتید و رفتید؟
چگونه باور کنم؟
آنگاه که سر باز گردانیدم
به امید آنکه شما ها را چون کوه استوار در پشت خویش می یابم
تنها و تنها
آثاری از رد پاهای شما را جستم که هریک به سویی می رفت
آسوده بخوابید
و بدانید
آنگاه که از خواب بر می خیزید
با جسم سرد و بی روح من مواجه خواهید شد
زیرا که دیگر تاب ماندن در میان شما ها را ندارم
دیگر به قلب خویش هیچ میلی برای تپیدن نمی یابم
دیگر به سینه ام قدرتی برای نفس فرو بردن ندارم
دیگر رگ های من مجرایی برای عبور خون سرخ نیست
آری
آسوده بخوابید
که آسودگی را از من بربودید
و مرا در این صحنه ی زشت زندگی رها کردید
آسوده بخوابید
که جز آسودگی چیزی برایتان آرزو نمی کنم
آه مادرم!!!!!!
مادرم را چه کس در می یابد؟
کدام شانه سنگینی اشک های مادرم را تحمل خواهد کرد؟
کدام آُمان طاقت شنیدن ناله های مادرم را خواهد داشت؟
کدام سینه مخزن اسرار ناگفته ی پدرم خواهد بود؟
کدام قامت تکیه گاه و دستگیر پدرم خواهد شد؟
کدام کوه در برابر فریاد های پدرم تاب ایستادن دارد؟
کدام دست یاری دهنده ی آینده ی خواهرانم خواهد شد؟
کدام پای همراه و هم قدم برادرم می گردد؟
آه ای زمانه
نفرین بر تو که اینگونه مرا در تنگنا قرار دادی
نفرین به تو که اینگونه جام مرگ را به دست من دادی
نفرین . نفرین . و هزاران نفرین
نفرین به تو که اینگونه مرا اسیر بازی های خویش کردی
بیایید
بیایید ای دستیاران افریته ی مرگ
بیایید و جان مرا باز ستانید
زیرا که نمی خواهم بیش از این
هوای این فضای آلوده ی نا رفیقی را به درون خویش فرو برم
و جسم خویش را بیش از این
مسموم از این فضای سنگین و پر تزویر کنم
بیایید
بیایید که من بسیار آماده ام
بیایید و بیش از این مرا در انتظار مرگ باقی نگذارید
بدرود ای زندگانی من
بدرود ای کسانی که دوستم می داشتید
و بدرود ای کسانی که دوستتان می داشتم
بدرود
بدرود
 
بالا