قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

zanraF

عضو جدید
« سیــــــــــــــــــاه چشم »



گاهی وقت ها
دلم غنج میرود
برای شب سیاهِ چشمانت

وقتی میخواهم برایشان حرف بزنم
ماتت میمانند کلماتم
شرمشان میشود

فرار میکنند و میروند
کنجی میشینند و با هم تکرار میکنند
" دروغ میگویند که زیباهستم
و تو ...نا هماهنگ با من"

ولی شب چشمانت
ستاره هایی دارند
که من فقط دیده ام
ان ها همان فرشته های خدایند
که همگی بر بام اسمان چشمان تو
جمع شده اند و از ان بالا ها
چشم میکشند هر بار
ان وقت است که واژه هایم ساکت
منتظر میمانند تا انها
با نگاهشان با من حرف بزنند
و چه قـدر پر حرفند

گاهی
چشمانت تلاطم دریا دارند
چشمانت میخندند
قهقهه میزنند
نوازش میکنند
وقتی
در سکوت نگاهم میکنی
که من باز واژه ها را
در پستوی خانه ی رویا
در ساحل پر خروش افکار ارام گرفته ام
گم کرده ام

برگی از دفترم جدا میکنم
مینویسمشان ارام ارام
کلمات بازیگوشند
شعر میشوند

و مینویسم
"جهنمی به پا می کند قلبم
وقتی در ذهنم شعری می آید
و تو میان آن نیستی."

دلم برای این سرد دوست داشتنت تنگ می شود
دلم برای فرشته های نگاهت تنگ میشود
پر رنگ مینویسم


"بغض می کنم
از ترس روزهایی که سهممان از هم
یک یادش بخیر ساده باشد
بعد از ساعت ها زل زدن به اسمان
و باز نیست
هیچ چیزی شبیه ان ها نیست
پر چانگی فرشته هایت
نیست..."

دیگر نمینویسم
سرم را پایین میگیرم

واژه ها فریاد میزنندو
میگویند
در گلویم ابر کوچکی است که خیال باریدن ندارد...می شود مرا بغل کنی؟"
... ...
... ...


اغوشش خوش بوست
عطرش شکلاتیست
دلم مبخواهد پیراهنش را گاز بزنم
من عاشق شکلات تلخم
.
.
.

 
بالا