[FONT="]از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
مثل آن کاسب خوشبخت محل
مثل آن مرد فقیر سر راه
مثل آن همسایه و همکار و رییس
از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید ،که تو را می نگرند
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو سرشارند
از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به همه اشیایی که سر و کار تو با آن ها هست
مثل آن تلویزیون که تو هر روز دمی چند به آن می نگری
مثل آن گوشی همراه که همراه تو هست
(یاد آن دوره به خیر که تو را می دیدم )![/FONT]
از حسادت به کسانی که تو را می بینند!
مثل آن کاسب خوشبخت محل
مثل آن مرد فقیر سر راه
مثل آن همسایه و همکار و رییس
از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست
مثل ماه و خورشید ،که تو را می نگرند
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست
مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو سرشارند
از حسادت دل من می سوزد،
از حسادت به همه اشیایی که سر و کار تو با آن ها هست
مثل آن تلویزیون که تو هر روز دمی چند به آن می نگری
مثل آن گوشی همراه که همراه تو هست
(یاد آن دوره به خیر که تو را می دیدم )![/FONT]