سایه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ

تا سایهٔ شیرین به سر کوه کن افتد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

گر دور فتادم از وصالت به ضرور
دارد دلم از یاد تو صد نوع حضور
خاصیت سایهٔ تو دارم که مدام
نزدیک توام اگر چه می‌افتم دور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در باغ روم کوی توام یاد آید

بر گل نگرم روی توام یاد آید

در سایهٔ سرو اگر دمی بنشینم

سرو قد دلجوی توام یاد آید

**ابوسعید ابوالخیر**
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟
گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تخم محنت بسینهٔ ما کشت

آنکه مهرش سرشته در گل ما

سالها در جوار او بودیم

سایهٔ دوست بود منزل ما


در محیط فراق افتادیم

نیست پیدا کجاست ساحل ما


مهر بود و وفا که میکشتیم

از چه جور و جفاست حاصل ما



دست و پا بس زدیم بیهوده

داغ دل گشت سعی باطل ما


**عراقی**
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید
جز سایه کسی همره و همراز نیاید
ای خواجه برو باد مپیمای که بلبل
در فصل بهاران ز چمن باز نیاید
گفتم که ز من سرمکش ای سرو روان گفت
تا سر نکشد سرو سرافراز نیاید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رهی معیری

رهی معیری

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست


شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست


مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
آفتاب مهربانی سايه تو بر سر من
اي كه در پاي تو پيچيد ساقه نيلوفر من
با تو تنها با تو هستم اي پناه خستگي ها
در هوايت دل گسستم از همه دلبستگي ها
...
قیصر امین پور

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم

ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در باغ روم کوی توام یاد آید

بر گل نگرم روی توام یاد آید


در سایه سرو اگر دمی بنشینم

سرو قد دلجوی توام یاد آید


- ابوسعید ابوالخیر
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می‌زنم

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می‌کشم فال دوامی می‌زنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن

ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن

سایه دولت همه ارزانی نودولتان

من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن



**شهریار**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفادانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روادانست
صفای خاطر ایینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو راعین توتیا دانست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
درساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوشمی زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
جامی

جامی

نيست به تو همقدمي، حد کس
سايه‌ي تو همقدم توست و بس

صد پي اگر همقدم فکر و راي
از سرت آييم فرو تا به پاي
 

mut

عضو جدید
نيست به تو همقدمي، حد کس
سايه‌ي تو همقدم توست و بس

صد پي اگر همقدم فکر و راي
از سرت آييم فرو تا به پاي

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم...
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم...
من ملک بودم وفردوس برین جایم بود
آدم آورد به این دیر خراب آبادم ...
سایه طوبی و دلجویی حور ولب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم...
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
http://www.iliaa.blogfa.com/post-66.aspx
نگاه کن که غم، درون دیده‌ام
چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می‌شود
نگاه کن تمام هستیم خراب می‌شود
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌برد
مرا به دام می‌کشد
نگاه کن
تمام آسمان من پر از شهاب می‌شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها..........

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده

یاقوت لبت در عدن پرورده

همچون لب خود مدام جان می‌پرور

زان راح که روحیست به تن پرورده

از رباعيات حافظ
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست

بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست

تویی از روی ذات آئینهٔ شاه

شه از روی صفاتی آیهٔ توست


که داند تا تو اندر پردهٔ غیب

چه چیزی و چه اصلی مایهٔ توست


تو طفلی وانکه در گهوارهٔ تو

تو را کج می‌کند هم دایهٔ توست


اگر بالغ شوی ظاهر ببینی

که صد عالم فزون‌تر پایهٔ توست


تو اندر پردهٔ غیبی و آن چیز

که می‌بینی تو آن خود سایهٔ توست


برآی از پرده و بیع و شرا کن

که هر دو کون یک سرمایهٔ توست


تو از عطار بشنو کانچه اصل است

برون نی از تو و همسایهٔ توست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنهان مشو که روي تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جان‌ها مبارکست

يک لحظه سايه از سر ما دورتر مکن
دانسته‌اي که سايه عنقا مبارکست

اي نوبهار حسن بيا کان هواي خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست

« مولوی »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیام

خیام

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل

در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل

بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان

خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

روز و شب چون غافلی از روز و شب
کی کنی از سر روز و شب طرب
روی او چون پرتو افکند اینت روز
زلف او چون سایه انداخت اینت شب
گه کند این پرتو آن سایه نهان
گه کند این سایه آن پرتو طلب
صد هزاران محو در اثبات هست
صد هزار اثبات در محو ای عجب
چون تو در اثبات اول مانده‌ای
مانده‌ای از ننگ خود سردرکنب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جمال دوست چندان سایه انداخت

که سعدی ناپدیدست از حقارت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت


دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود

سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت


به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت


الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت


دل شوریده ما عالم اندیشه ماست

عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت


بربود انده تو صبرم و نیکو بربود

بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت


دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد

سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
وآندم که مرا به من دهي باز
يک سايه ز لطف بر من انداز

آن سايه نه کز چراغ دور است
آن سايه که آن چراغ نوراست

« نظامی »
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار

تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من
خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود
از کتاب عشق اوراق سیاه فال من
ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من
کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز
شهریارا حل مشکلها کند حلال من
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم ...

من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم ..

تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تو یي راز بودن - به این سادگی...

مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی طپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر

افشين يداللهي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلب
هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
 
بالا