قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است.رفته و چقدر زود از یاد برده کهنگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوستکه چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوستو این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد وصبوری کند.تا از یاد ببرد صاحبش را.تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند.و فراموش کند که روزی کسی بودکه برایش زندگی بود