چه دیواری افتاده بین منو تو و آدمایی که پیش منن
همه لیلیها مثلِ تو نیستن خیلی ها قید مجنون رو این تو زدن
شبیه یه تنهایی واقعی تو فصلِ بهارم گُل کاشیه
میخوام حس کنی درد این آدمو که از متن رفته توی حاشیه
دروغ می گفت
اندازه ی سر سوزنی دوستم نداشت
همیشه سَر و تَه عشق را
با بوسه هم می آورد
ولی حواسش به چشم هایش نبود
حواسش نبود که
عاشقی باید از چشم ها بیرون بزند
نه از لب ها...
من هر روز بارها و بارها اسمت را صدا میزنم و به جای تو به خودم جواب میدهم
هر شب در آغوشت می آیم
برایت ناز میکنم
و تو با همان لبخند دلبرانهت باری دیگر دلم را میبری
میدانی حتی فکر کردن به تو
به لبخندت
به چشمهایت
باعث میشود در دلم قند آب شود
و من چقدر خوشبختم که تو را دارم دلبر چشم قشنگ من
عاشق که شدی دیگر خودت نیستی،
می شوی عروسکی در دستان معشوق...
هر چقدر هم در خلوتت تمرین غرور و سردی کنی،
نوبت به دیدنش که می رسد
دست و پای احساست شل میشود و همه رشته هایت پنبه...
عاشق که شدی،کاش رحمی در دل معشوق بیفتد...
وگرنه در مقابلش میشوی ضعیف ترین آدمی که میشود
بارها به او زخم زد ولی باز هم در دلش التماس بودنش را کند...!
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم ، گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
من به دنیای تو با این احساس ناب عادت کردم
بعد از آن شب سرد هر نگاه تو را عبادت کردم
آه که نبودت به من آتش جان زد
سوختم از این عشق که تو را بی وفا کرد...
شبیه تو کسی تو قلب من جایی نداشته
شبیه من کسی انقدر تو رو دوست نداشته
بیا دنیامو روشن کن بیا آغوشمو تن کن
بمون با من تو ای زیباترینم
به من لبخند بزن گاهی
بمون هرجور که میخواهی
کنار تو یه عمر عاشق ترینم...
عاشقی آواره ام
در غربت چشمان او
گریه پنهان کرده ام
از حرمت چشمان تو
عطر تو را گرفته تن لحظه های من
صد باغ گل شکفته شده در هوای من
امشب تمام غربت خود را گریستم , گریستم
شاید دل تو بسوزد برای من
ای مادرم ایران زمین آغاز تو پایان تویی
بر دشتِ من باران تویی در چشمِ من تابان تویی
ایران من ایران من آن مهرِ جاویدان تویی
ای در رگانم خون وطن ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن ایرانِ من ایرانِ من