یاد بگیر زیبا زندگی کردن نه تظاهر به زیبا زندگی کردن
وقتی کسی ازت کمک خواست جواب مثبت بده اخه یه روز به کمک همون ادم نیاز پیدا میکنی
وقتی اشکی پاک میکنی به فکر سواستفاده نباش
وقتی نگاه میکنی نگاهت به گناه الوده نکن
وقتی کسی اسمت صدا میزنه نگو فقط بله بگو بله عزیز دلم
وقتی فریاد میزنی از زندگی ارام فریاد بزن تا کسی نشنوه تا یه وقت نا امید نشه اخه ممکنه روی تو حساب باز کرده وقتی تو مشکلات خودت فریاد بزنی فکر میکنه نتونی کمکش کنی
وقتی عاشق میشوی زیبا عاشق شو
(A.M )
یک قانونی هست که میگه:
تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی
بترس، فکر کن، شک کن، دو دل شو، پشیمون شو
اما وقتی که پریدی
اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی
با یاد تو این ستاره ها رنگی بود / این دفتر خاطرات من سنگی بود / از درس کلاس عاشقی سهمم باز / یک زنگ فقط دوری و دلتنگی بود
یه رابطه از اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی و یکی دیگه آرومش
توی پارکینگ خاطراتم دل تو را پارک کردم یگ گوشه بعدش هم چرخهای دلت را پنچر کردم تا هیچ وقت از دلم بیرون نری
عاشقی بودم به درگاهت عزیز کفتری بودم به بامت ای عزیز تو پر و بالم شکستی ای عزیز بنده ی خود ساختیم آری عزیز حال می خوانی به ساز قمریان بی وفایی را چرا گوییم خواهی کنی من را جدا این چه رسم آشنایی است دست دادی و سلامی چرا خوانی جدایی چرا خوانی جدایی
ای که از تازگی زخم دلم تازه تری یعنی از قصه دلتنگی من با خبری مثل مهتاب که از خاطر شب می گذرد هر شب آهسته از آفاق دلم می گذری
بی خبر از هم خوابیدن چه سود ؟ بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود ؟ زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟ گر نرفتی خانه اش تا زنده بود خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود ؟ گر نپرسی حال من تا زنده ام گریه و زاری و نالیدن چه سود ؟ زنده را در زندگی قدرش بدان ور نه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود ؟
برای غنچه طلوع مهربان آفتابی به دنبال هوای خاطراتت تمام لحظه های زندگی را فدای آبی احساس پاکت می نمایم
جایگاه همیشگی تو در قلب منه اگه صدف وجودم لایق مروارید وجودت باشد
اسمتو خط نزدم از دفتر خاطره هام آخه هنوز هر جا باشی عزیز ترینی تو برام
هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ی ویرانی ام را حس نکرد در تمام لحظه های زندگی هیچ کس دست حیرانی ام را حس نکرد سرنوشت دردناکم را هیچ دستی امضا نکرد آنکه سامان غزل هایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد
حکایت ها که با تو از دل بی تاب می کردم اگر با سنگ می گفتم ، دلش را اب میکردم
اگه یه روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنشه ، چشماتو ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه رو به خاطر بیار ، اگه چشمات خیس شد ،بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوسش داری
کاش یادت نرود ، روی این نقطه پر ر نگ بزرگ ،بین بی باوری ادمها ، یک نفر میخواهد ،که تو خندان باشی ، نکند کنج هیاهوی زمان بروم از یادت
اولین وظیفه ی عشق گــــــــــــوش دادن به معشوق است
سکوت بهترین تفسیر دوست داشتن است ، مهم در کنار هم بودن نیست بیاد هم بودن است
محاسبه عاشقانه : ۱ + ۱ = همه چیز و ۲ – ۱ = هیچ چیز
من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی / چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی
اسپند دود می کنم ، برای عشقمان هر شب میان راز و نیاز های شبانه نکند جادوگر زشت بی تفاوتی ، چشممان بزند
هر کسی می تواند با شما لبخند بزند هر کسی می تواند با تو گریه کند اما کسی که تو را دوست دارد وقتی اشک در چشمان شماست ، میتواند آنرا تبدیل به لبخند کند
گفتی : نفرین میکنی ؟ گفتم : نه ، اما از خدا میخوام هیچکس ، اندازه من دوستت نداشته باشد
آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد
دلم یک جای دنج میخواهد آرام و بی تَنِش جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی! تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد مثلا آغوش تو !
از راه وفا گاه ز ما یاد توان کرد / گاهی به نگاهی دل ما شاد توان کرد / صید دل ما لایق تیر تو اگر نیست / از بهر خدا آخرش آزاد توان کرد / مستم ز می عشق چنان کز پس مرگم / صد میکده از خاکـ من آباد توان کرد
لبخند ، شروع عشق است محبت ، باغ عشق است ناکامی ، داغ عشق چشم ، راز عشق وعده ، امتحان عشق خاموشی ، درد عشق و رسوایی ، شرمندگی عشق خاموشی ، درد عشق و رسوایی ، شرمندگی عشق
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت / زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
نفست باران است دل من تشنه ی باریدن ابر دل بی چتر مرا مهمان کن
سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی
از تمام دنیا یک صبح سرد یک چای داغ و یک صبح بخیر تو برایم کافی ست
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند ، همه چیزند
سوت میکشد در هوا ، کابل تلفنی که میتوانست زیباترین عبارات جهان را از عاشقی به عاشقی برساند . . . !
خدایا مرا محروم کن از داشتنهای خطرناک حتی اگر اشک بریزم التماس کنم،مرا محروم کن از عسلهای مسموم از مارهای خوش خط و خال،لذتهای اندوه بار،ای مهربانتر از من نسبت به من.
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشابر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هرشب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هرشب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم
گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس
غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمی دانم چرا ؟
نمی دانم چرا ؟ شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم