ثانیه های خاکستری...

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش...
دلتنگی هم مثل اشک بود...
میریخت و تموم میشد
میریخت و سبک میشدی
اونوقت دیگه
مجبور نبودی
هر روز حجم عظیمی از
دلتنگی رو...
با خودت اینطرف و اون طرف ببری.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیروز،من به دنیا آمدم
هر سال،جشنی می گرفتم
برای دیدن لبخندهایی
که نشاط تولدم را،به همراه دارند
هر سال،چهره ی شاد کسانی را
که دوستم دارند
به یادگار ثبت می کردم
هر سال یک شمع دیگر
اضافه می کردم،روی کیک تولدم
و یک سال از گذر عمرم را
در کنار کسانی که
دوستم دارند می گذراندم
هر سال،لباس شادی می پوشیدم
و ست با رنگ هایش،آرایش می کردم
می رقصیدم،می خندیدم
و هر سال اینگونه
تولدم را می گذراندم
امسال اما نه!امسال
من در عطر گلاب های نیاسر
که از صورتی گل های محمدی
روز تولدم را طراوت می بخشیدند
متولد شدم.
و در غربت خاک سهراب،
که دلیل اشک هایم می شد
و زیر نم باران،روز تولدم را
با دعا همراه می کرد
خلوت کردم.
و در کوچه پس کوچه های ابیانه
در یکرنگی دیوارها
در بناهای کاه گلی خانه های پیر
اندکی زندگی کردم.
امسال،روز تولدم را
با همان لباسهای بیرونی معمولی
با همان آرایش ساده ی دخترانه
و عطر سرد ادکلن همیشگی گذراندم
امسال،روز تولدم متفاوت بود
انگار من هم آدم دیگری بودم
و دنیا رنگ دیگری داشت
امسال شوق تولدی در من نبود
من بودم و طبیعت
و دلی که
سخت دلتنگ وجود یارم بود
و او صدایی مهربان پشت خط
عشق من،تولدت مبارک
دوستت دارم خوب لحظه های من
امسال بی تو تولدم
نه کیکی داشت و نه شمعی
نه شاخه گلی در اتاقم هست
و نه روی لب هایم
گرمای بوسه ی لبهایت
سال دیگر بوسه های امسال را
از لبهایت طلبکار می شوم.
سال دیگر در حجم آغوشت
شوق ۲۴ سالگی ام را
جشن می گیرم و با تو شمع ها را
فوت خواهیم کرد.
تا سال دیگر…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت
چون برگِ سبزرنگِ
درختانِ نارون...!
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامتِ تو
سنجیده می شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من اشتیاق دارم به زندگی،
به دوست داشتن‌های عمیق، به دیوانگی‌های مدام،
به عشق...
من اشتیاق دارم به مسیرهای نرفته، به مقصدهای بعید، به هر آن‌چیزی که دیگران از آن دست کشیده‌اند، به آن فکر نکرده‌، یا دست‌نیافتنی و محال پنداشته‌اند.
من اشتیاق دارم به بودن،
به دوام آوردن،
به لبخند زدن در نهایتِ دشواری.
من اشتیاق دارم همان راهی را بروم که می‌گویند نمی‌شود، همان کاری را بکنم که می‌گویند نمی‌توانی و به مقصدهایی برسم که هیچ‌کس تا به حال نرسیده!
من هیجان دارم برای آن روزی که بعد از یک خستگی طولانی، میان قلعه‌ی آرزوهام نشسته باشم، نفسی عمیق بکشم و بگویم: سخت بود، خیلی سخت، ولی من ثابت کردم که می‌شود، که غیرممکن نیست. که هیچ چیز برای کسی که جسورانه می‌ایستد، می‌جنگد و جا نمی‌زند،
غیر ممکن نیست.


#نرگس_صرافیان_طوفان
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اه دوست داشتنی من
در این سرزمین هیچ کس مثل تو تکرار نخواهد شد
هیچ کس، هیچ کس به ترکیب خوش رنگی تو تکرار نخواهد شد
تنهایی این روزهایم آسمانی می خواهد
به خوش رنگی آغوش تو

ماه دوست داشتنی من
مرزهایی که بین من و تو فاصله انداخته
با مهر سکوت تو پرتر می شود
بیا مهرش را بشکن
شاید سبک شد پاقدم این فاصله و
همه چیز بین من و تو از نو آغاز شود.

ماه من
آنقدر شاعرانه هایت زیباست
که تمام کلمات به احترامت پیوسته می ایستند
و تنها منم که مدتها دور شاعرانه ات می گردم و
نمی توانم بلندترین عاشقانه هایت را درست معنا کنم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.
🍁

به چشمهایت بگو نگاهم نکنند !
بگو وقتی خیـره ات می شوم
سرشان به کار خودشان باشد !
نه که فکر کنی خجالت میکشم ،
نه !
حواسم نیست ، عاشقت میشوم ...
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا حالا به لحظه ی شکار شدن یه ماهی فکر کردی؟
به اینکه چندساعت یا چندروز رو گرسنه میمونه و دنبال غذا می گرده، اما وقتیکه با یه لقمه ی پر زرق وبرق روبرو میشه وبا هزار امید و کلی ذوق خودشو به لقمه میرسونه، وقتیکه لبش توو قلاب گیر میکنه، تازه میفهمه که اون یه طعمه بوده اما دیگه کاری از دستش برنمیاد. اون دیگه شکار شده،
خوب به اطرافت نگاه کن و مراقب باش آماده بودنت برای پذیرش عشق تو رو به بیراهه نکشونه
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.
🍁

روویِ نیم‌کت‌های صبح

به‌وقتِ کاج‌ها،

جای تو را گرفته‌اَند

کلاغ‌ها.

ناراحت نیستَ‌م، باور کن!

لااقل، با من حرف می‌زنند این‌ها!
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی،
چون مقدر شده تکخال ورقها بشوی...!

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...

گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!

گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...

گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...

گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم آغوش زلیخا بشوی...!!!​
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا مردم فکر می کنند تنهایی باید چیز بد و وحشت آوری باشد.

برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد،

تنها ماندن یعنی یک بعد از ظهر سکوت.

یعنی یک شب قدم زدن به طول تمام خانه و بی خواب ماندن. برای کسی که از تنهایی نمی ترسد،

تنهایی یعنی رها کردن دیگران به حال خودشان. کاش آدم ها بدانند که گاهی چقدر به تنهایی احتیاج دارند.

همه آدم ها می خواهند گاهی با خودشان باشند،

با خودشان حرف بزنند،

با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان ساعتی پیاده روی کنند.

وقتی تنهاییِ آدم حسابی قد بلند شد،​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هنـوز هـم نمـی دانــم

اینــجا کدامـیـن فـصــل اسـت

کــه مـن کـال مـانـده ام

و نمـی رِســــم بــه تـــو.... 🍁
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قربان چشم عاشق،که از عشق می سراید
طرز نگاهت ای یار،از سینه درد زداید


ای ماه رخ" دلِ من،در دامِ تو نشسته
از آن نگاه مستت،عشقی به دل برآید


#حمیدرضا_ضیافتی_برخوردار
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
فرض کن به عکاس بگویم ؛
تمام موهای سپیدم را سیاه کن ؛
چین و چروک های صورتم راهم ماست مالی کن ؛
و حتی از آن لبخند هایی که دوست دارد برایم بکار ؛
باز هم از نگاهم پیداست که چقدر ،
به نبودنش ....
خیره مانده ام ...🍁
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد

حسین...پناهی
 
بالا