ثانیه های خاکستری...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اكنون احساس مي كنم

برتل خاكستري از همه ي آتش ها و اميدها و خواستن هايم

تنها مانده ام

و گرداگرد زمين خلوت را مي نگرم

و اعماق آسمان ساكت را مي نگرم

و خود را مي نگرم

و در اين نگريستن هاي همه دردناك و همه تلخ

اين سئوال همواره در پيش نظرم پديدار است

و هر لحظه صريح تر و كوبنده تر

كه تو اينجا چه مي كني؟!

امروز به خودم گفتم:

من احساس مي كنم

كه نشسته ام زمان را مي نگرم كه مي گذرد

همين و همين ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی کوله باری است از تلخی جدایی ها

در نیمه راه زندگی

در این کره خاکی

خود را در جنگلی دلگیر یافته ام

که هیچ نشانی نیست !

هیچ نشانی که راهی راست بر من بنمایاند

روز ها را میگذرانم تا به خوشبختی برسم

غافل از آن که خوشبختی روزهایی بود که گذرانده ام...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
جاده پر پیج و خم روزگارم

هیچ چراغ

سبز و زرد و قرمزی را نمی پسندد !

و من گاه و بی گاه

در ناگهانی های ناپیدا ...

افقهای یک رنگ بی صدا را تجربه می کنم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر روی صندلیه موریانه زده زندگی نشسته ام

و حساب می کنم...

۸ ساعت خندیده ام...

۸ ساعت گریسته ام

و ۸ ساعت خوابیده ام !

و روی تاریخ عمر٫ امروز را خط می زنم !

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت زمان می گذرد !

و ثانیه ها

آهسته... آهسته...

قدم بر گذر زمان می گذارند

و آن فرصت های طلایی

له می شوند !

زیر پای این عقربه ها ...!

و یادگاری حسرت

و ای کاش هایی ناتمام !!!

که می ماند برای ما

و جهتی که هیچ وقت

در قانون ساعت

خلاف نمی رود ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب بود و ما مست بودیم

و نمی دانستیم

که عقربه های گیج ساعت

ثانیه های عمر ما را چرتکه می اندازند

شب بود و ما مست خواب بودیم

و نمی دانستیم که زندگی

تنها هر روز پیرترمان می کند

شب آنقدر به طول انجامید

که حتی

نام های شناسنامه ای فراموشمان شد

بیدار که شدیم

تازه باورمان شد

باید

راه گورستان را از نقشه ی قدیمی شهر

جستجو کنیم !

تادر اولین فرصت با دنیا به تسویه حساب بنشینیم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزِ اولی که شب هنوز
هوای اين همه ترس و تاريکی نداشت
خيلی‌ها می‌گفتند
ديگر کارِ چراغ و ستاره تمام است
اما ديدی آرام
آرام آرام دلمان به بی کسی
صدايمان به سکوت و
چشمهايمان به تاريکی عادت کردند ...!

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که نخواهی رفت ...
خواهی ماند !
تا ابد دوست خواهی داشت ...
اما تمام نرفتن ها را رفتی !
تمام ماندن ها را نماندی !
تمام دوست داشتن ها را.... رها کردی !
دیگر از همه اطرافیانم حتی از در و دیوار سکوت وتنهائی ام خسته شده ام !
از همه ........
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ من سفری نیست ...

هجرتی است

از سرزمینی که دوست نمیداشتم

بخاطر نامردمانش ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
حتی زمانی که داخل عمیق ترین چاه جهان می پری ...

برای لحظاتی به سمت بالا حرکت می کنی و بعد سقوط آزادت شروع می شود ...

من به دنبال همان چند صدم ثانیه ام !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساکت تر از روزهایی که می رسد ...

پوچ تر از تیک تیک تکرار من ...

از دست رفته ام ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تارک زمین می ریزد

نفسهای از هم گسسته ام ...

آنگاه که

سنگها

ستاره می شوند ...

در بیشمار

آرزوهای فسرده ام ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل شهاب سنگی

از من می گذری !

روشن می شوم

به لبخندی ...

و لحظه ای بعد

دوباره تاریکی ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم عقربه های ساعتم

راه خودشان را می روند ...

عجب اراده ای دارند !

هر روز همین راه ...

در این فکرم که

می دانند دور خودشان می چرخند یا نه ؟!...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
فال نگرفته

آخر ماجرا پیداست !

قهوه ام را در کمال آرامش می خورم ...

و با اطمینان کامل ...

درون فنجان را آب می گیرم !

گویی خودم

یک پا فال قهوه ام !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم فریاد می خواهد ولی ...

در انزوای خویش

چه بی آزار

با دیوار نجوا می کنم هرشب ...

دلم برای دلم می سوزد...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستم را می گیری ...
و مرا از پرتگاهی که
راه برگشتش سخت است ...
رها می کنی !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و آسمان این روزها برای هم حرفها داریم ...

پر از بغضیم و هق هق !

اما هیچ کدام توانی برای باریدن نداریم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست به دست هم بودیم

آن روزها

من و

دنیا ...

حالا

نگاهم حتی

میان چشمهای کوچکش

جا نمی گیرد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی خیال دنیا می شوم و به آن چه ارزش می پنداشتم پشت می کنم ...

شبها ...

رو به دیوار می خوابم تا آسمان و ستاره هاش مرا به بازی نگیرند ...

وقتی خواب از پلکهایم گذشت غلتی میزنم غافل از بودن ماه وغافل از بازی او ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستانم را

به نشانه تسلیم بالای سر می برم !

من می بازم ...

به تمام بازی های بی منطق این روزگار ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است.
بام‌ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مي‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مي‌نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
خاك، موسيقي احساس تو را مي‌شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي‌آيد در باد.

پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشني‌اند.

پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است کسی سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و
لغزان است



وگر دست محبت سوي كس يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است

نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر من احساس من است
امروز دگر
اما شعری بر لبم جاری نیست
در پیچ و خم
فاصله ها تا اعتماد
تا اوج گرفتن یک معنا
تا پیوند میان قلبها
در میان
نیمه های واژگان گمشده در شعر و عشق
احساس من بی محتواست
 
بالا