ثانیه های خاکستری...

sar sia

کاربر بیش فعال
گفتم دلیلش را بگو با خنده حاشا می کنی
خواهش کنان گفتم بمان اما تو دعوا می کنی

غمگین و دلگیرم ببین جانا نکن با من چنین
چون حکم کشتار دلم با رفتن امضا می کنی

بی تو من از اقبال خود مأیوس و دلسردم بدان
این خانه را بعد از خودت مغروق سرما می کنی

گویا که اصرارم به تو بی فایدست ای بی وفا
با دست رد بر سینه ام رازِ غم افشا می کنی

رفتی چه بیرحمانه و با خاطراتت مهر را
بیمار و بیزار از جهان ، مجنون و شیدا می کنی
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
💕 "آب در هاون کوبیدن است "
اینکه
من شعر بنویسم
و تو فال قهوه بگیری
وقتی؛ آخر همه شعرهای من ...
تو می آیی
و ته همه ی فنجان های تو...
من میروم .. !!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بغض گلدان لب پنجره را چلچله ها میفهمند
حال بی حوصله ها را خود بی حوصله ها میفهمند

کفنِ مشهدی و ترمه ی یزدی و گلاب کاشان...
بیش از اینها غمِ بم را گسل زلزله ها می فهمند​

 

sar sia

کاربر بیش فعال
خواب و خیال و خاطرت، جمله ز سر نمی رود
خانه خراب می کند، لیک به در نمی رود
در شب شعر چشم تو ، شمع و شراب و ساقی ام
خواب به چشم سرکشم ، تا به سحر نمی رود
 

sar sia

کاربر بیش فعال
دمید بر شب بی روح من چه ماه قشنگی!
که بود ریخته بر شانه‌اش سیاه قشنگی!

مرا به بزم عطش باری نگاه خودش برد
خدای من چه بگویم عجب نگاه قشنگی

کشاند بعد به آغوش گرم خود، به گمانم
به اشتباه، ولیکن چه اشتباه قشنگی!
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
1611234695679.png
سی و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد.
سی و چند سالگی یک زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت.
زن سی و چند ساله را توی یک مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده باید دید، لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده میشود، خرامیدنش و گام های شمرده شمرده اش را.
زن سی و چند ساله تازه اول پختگی ست، سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان. شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز تابستانی روی پوست عرق کرده صورت میوزد، شبیه صدای دل انگیز خوردن باران روی برگها، شبیه هرچه که تو را وارد یک خلسه شورانگیز میکند.
زن سی و چند ساله مخدری ست که زندگی را سر حال می آورد.
زن سی و چندساله یک نقاشی بی نقص است از مجموعه هر آنچه میشود در یک قاب جمع کرد.
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
1611234730692.png
نه!
همیشه جنگیدن خوب نیست!
من همیشه جنگیدم
تا یه چیزایی رو عوض کنم...
اما این روزا فهمیدم که برای بعضی آدمای قدر نشناس نباید جنگید...!
فهمیدم برای اثبات دوست داشتن نباید جنگید!
برای به دست آوردن دل آدما نباید جنگید
این روزا نسخه فاصله گرفتن رو میپیچم
از آدمایی که زیاد دروغ میگن فاصله میگیرم
از آدمایی که دغدغه میسازن فاصله میگیرم
از آدمایی که حرمت نگه نمیدارن فاصله میگیرم
با حقارت بعضی آدما و دلاشون نباید جنگید!
باید نادیدشون گرفت و گذشت و بخشیدشون
نه برای این که مستحق بخششن،
برای این که من مستحق آرامشم...
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
1611234816078.png
برای خیلی‌ها، بهترین خصلت من صبوری است. با احترام بهم می‌گویند تو چقدر آدم صبوری هستی..
در حالی که اگر به تاریخچه‌ی تجربه‌هام نگاهی بیندازم، صبوری بدترین ویژگی من است.
صبوری باعث شده عادت کنم به بعضی دردها، پافشاری کنم در سختی‌ها و خو کنم به زخمی که می‌توانست زودتر خوب شود. می‌توانستم رها کنم، بروم، پاره کنم هر بندی که با صبوری نگه‌اش داشته‌ام چون که در این سال‌ها کم‌تر دیده‌ام که صبح دولتی بدمد از سر صبوری یا غوره‌ای، حلوا شود و دهنم را شیرین کند. و آن حلوا حتی ایوب را هم دلزده می‌کند، چه برسد به من که پیامبر هم نبوده‌ام.
صبوری خصلت خوبی نیست چون معنی‌اش بالا رفتن ظرفیت تحمل است و چرا باید آدم حامل دردهای بیش‌تری باشد، وقتی می‌تواند همه‌شان را یک‌جا زمین بگذارد؟
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکبار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفـــت...!



هالینا پوشویاتوسکا
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

عمری است


لبخند های لاغر خود را


دردل ذخیره می کنم:


باشد برای روز مبادا!


اما.....

در صفحه‌های تقویم


روزی به نام روز مبادا نیست
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم ها خسته که شدند؛
بی صدا تر از همیشه می‌روند!
احساسشان را بر می‌دارند و پاورچین پاورچین، دور می‌شوند
آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند؛ یک روز صبرشان لبریز می‌شود،
کم می‌آورند، همه چیز را به حالِ خود می‌گذارند و می‌روند
همان‌هایی که تا دیروز، دیوانه وار، برای ماندن می جنگیدند،
همان هایی که سرشان برای مهربانی و هم صحبتی درد می کرد؛
سکوت می‌کنند،
بی تفاوت می‌شوند،
و جوری می‌روند؛
که هیچ پلی برایِ بازگشتشان، نمانده باشد.
آدم ها به مرزِ هشدار که رسیدند؛
آدمِ دیگری می‌شوند...
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رابطه های تموم شده شبیه بیماری الزایمر میمونه
کم کم همه چیش از ذهنت پاک میشه
ولی دلتنگیش تو دلت میمونه
به خودت میای میبینی حالت بده ولی نمیدونی چرا...
 
بالا