نوبت عشق
و اسمائیل میدانست آن چاقو نمی برد
که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برد
کدامین بارگاه است این ؟کدامین خانقاه است این
که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمی برد
دلا ! دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد
اگر زنجیرها را زور این بازو نمی برد
چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت؟
که خنجر عادتش اینست رو در رو نمی برد
زلیخا را بگو نارنج هایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی برد
و اسمائیل میدانست آن چاقو نمی برد
که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برد
کدامین بارگاه است این ؟کدامین خانقاه است این
که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمی برد
دلا ! دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد
اگر زنجیرها را زور این بازو نمی برد
چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت؟
که خنجر عادتش اینست رو در رو نمی برد
زلیخا را بگو نارنج هایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمی برد