بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام دوستان
دیدم هوا سرده این کرسی رو گذاشتم که بچه ها بیان دوره هم بشینیمو گرم بشیمو قصه های قدیما رو تعریف کنیم گرم بشیم آجیل بخوریم
تازشم یه دیدو بازدیدی میشه و از حال و احوال هم با خبر میشیم
بعدشم تا نزدیکای اذون صبح میشینیم
بعد نماز بخونیمو بخوابیم
پس بیاین واسه هم قصه تعریف کنیمو از بچگیامون بگیم
 

solar flare

مدیر بازنشسته
single عزيز من هم دقيقا به مچين تاپيكي فكر ميكردم ممنون كه زحمتشو كشيديد
راستي پشمك و آجيل يادتون نره
من واسه قصه گويي پايه ام
پس فردا امتحان سنگ شناسي دارم امشب وفردا شب نميتونم زياد باشم
اما بعدش هستم;)
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
single عزيز من هم دقيقا به مچين تاپيكي فكر ميكردم ممنون كه زحمتشو كشيديد
راستي پشمك و آجيل يادتون نره
من واسه قصه گويي پايه ام
پس فردا امتحان سنگ شناسي دارم امشب وفردا شب نميتونم زياد باشم
اما بعدش هستم;)

سلام
اول اسمتو بگو تا من بتونم صدات بزنم
بعدشم خیلی خوش آومدی
هر چی بخوای واست میارم
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
منو بيشتر بچه هاي باگاه ميشناسن
شما بگو زمين شناس;)
آجيل و پشمك رو هم واسه بقيه بچه ها خواستم نه خودم
:redface:

باشه زمین شناس گل
هر چی شما بگی
شرمنده دیگه امشب امتیازم ندارم که بهتون بدم
حالا کی میخوای بری امشب
فقط شب اولی زود نرو یکی دو تا قصه تعریف کن
 

solar flare

مدیر بازنشسته
من براتون قصه ميگم اما باور كنيد امشب نميتونم
قصه هاي من دنباله دار ميشن كه دوستان بيشتر تشريف بيارن
به نظر من اين خوبه
باز اگه شما هم نظري داريد بگيد
من از قصه هاي هزار ويك شب شروع ميكنم خوبه؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
من براتون قصه ميگم اما باور كنيد امشب نميتونم
قصه هاي من دنباله دار ميشن كه دوستان بيشتر تشريف بيارن
به نظر من اين خوبه
باز اگه شما هم نظري داريد بگيد
من از قصه هاي هزار ويك شب شروع ميكنم خوبه؟

باشه
پس منم بهت میگم شهرزدا قصه گو
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به به به ... چه جای با صفایی .. یه جایی هم به من میدین بشینم...

ممنون سینگل جان که من رو هم قابل دعوت دونستید ... من زیاد قصه بلد نیستم...اما شنونده خوبی هستم...
شهرزاد جون من عاشق قصه های هزار و یک شب .. و سندباد بحری هستم... ممنون گلم.

خوب بفرمایید من یکی که سراپا گوشم...:redface:

قربون دستت سینگل جان .. اون ظرف آجیل رو یه کمی بیار نزدیک.... راستی خودت نخوریها ..هنوز برات خوب نیست عزیزجان.:gol:

 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
به به به ... چه جای با صفایی .. یه جایی هم به من میدین بشینم...

ممنون سینگل جان که من رو هم قابل دعوت دونستید ... من زیاد قصه بلد نیستم...اما شنونده خوبی هستم...
شهرزاد جون من عاشق قصه های هزار و یک شب .. و سندباد بحری هستم... ممنون گلم.

خوب بفرمایید من یکی که سراپا گوشم...:redface:

قربون دستت سینگل جان .. اون ظرف آجیل رو یه کمی بیار نزدیک.... راستی خودت نخوریها ..هنوز برات خوب نیست عزیزجان.:gol:


ســــــــــــــــــلام مامان گلاب جونم
خوبی
خوش اومدی
اینجا از خودته بیا اینجا بیا این طرف کرسی بشین
پتو رو تا گردنت بالا بکش که قشنگ گرم بشی
اینجام تقریبا مثل همون کافس فقط اینجا بچه ها قصه میگن تا صبح بشه.
آره هنوز نباس آجیل بخورم ولی دلم میخواد
خب یه کاری کن تو جای منم بخور
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
یادمه بچگیام تو خونه بابا بزرگم یه کرسی مثل این کرسی داشتیمو همه دور هم
شبای زمستونی که برف زمینو سفید میکرد
قدیما دل آدمام مثل برف سفید بود
همه با هم یک دل بودن ولی حالا بازم شهرای ما هنوز اون صمیمیتو داره ولی شهرای بزرگ ......
ما که تو کویر خیلی بهمون خوش میگذره همه دلشاون واسه هم دیگس
یکی که یه کمکی بخواد همه کمکش میکنن
بچه ها بیاین به بهونه این کرسی یه چند ساعتیو خوش و شاد باشیم به دور از فکر مادیات که چشم همه رو امروزه گرفته مخصوصا خودم:D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سینگل جان چه جای باصفاییه!!منم قصه خیلی دوست دارم.ما یه خانم پیر تو فامیل داشتیم که خیلی داستانهای قشنگی بلد بود و خیلی هم با ذوق و قشنگ میشست برامون تعریف می کرد.من مجذوبش میشدم.خدا رحمتش کنه.هنوزم هنوزه اگه یادم باشه هر شب براش به حرمت همون قصه ها فاتحه ای سوره ای چیزی می خونم.:cry:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام سلام
سلام به همه دوستان قصه گو و قصه شنو
امیدوارم حال همگی خوب باشه
اول از همه از سینگل جان به خاطر راه انداختن این تایپیک قشنگ و زیبا و این کرسی گرم و نرم تشکر میکنم.
وای چقدر گرمه. سینگل اون ظرف آجیلو بده بیاد. یه کمم از اون شیرینیا بده. :D
راستی یه سوال مهم و حیاتی از سینگل عزیز:
بینم حالا اگه وسط این قصه ها بچه ها خوابشون گرفت تکلیف چیه؟ :D
در ضمن یه پیشنهاد کوچیک، مثلا میشه برای اونایی که مثل من قصه گوییشون خوب نیست و قصه های بلند بلد نیستن، یکی یه قصه رو شروع کنه و بقیه نفری مثلا 5 ، 10 سطر ادامه قصه رو از ذهنیاتش بگه. اینجوری میشه به خلاقیت و تخیلات بچه ها هم پی برد.
فقط دوتا درخواست دیگه هم که داشتم این بود که این کرسیه زیادی گرم نشه بچه ها گُر بگیرن و اینکه وقت برنامتونو زیادتر کنید ممنون میشم. :D
راستی فکرشو کردی چجوری همه میخوان زیر این کرسی جا بشن؟ :eek: :D
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خوب سینگل جان چی شد....ما منتظر قصه ایم... الان خوابمون میگیره ها... :w05:
اوه محمد صادق جان چه عجله ایی درخوردن آجیل داری...امشب تمرینه...:surprised:( شوخی کردم...نوش جان ):d
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام بچه ها دوستان رفقا
ممنون که اومدید
راستش من اون موقع ارتباطم قطع شد رفتم خوابیدم
ولی حالا بیدار شدم از شوق شما بچه ها اومدم
که ببینم چی کار میکنید
چشم مامان گلاب قصه هم واستون تعریف میکنم
محمد صادق عزیز جونم گل پسر اینجا همه باس قصه تعریف کنند حالا قصه ها کم باشه یا زیاد
شهرزاد قصه گوی ماهم چند روزی امتحان داره و میخواد قصه جدید درست کنه
این چند شب دیگه زحمتش افتاده رو دوش من و خودتون
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب سینگل جان چی شد....ما منتظر قصه ایم... الان خوابمون میگیره ها... :w05:
اوه محمد صادق جان چه عجله ایی درخوردن آجیل داری...امشب تمرینه...:surprised:( شوخی کردم...نوش جان ):d

به به گلاب خانوم
پس اون ظرف آجیلو تو برداشتی من دنبالش میگشتم؟
خب معلومه هیچی نشده همه دارن میان زیر کرسی، اگه نجنبی تنقلات زودی تموم میشه ها. از من گفتن بود. حالا جون من این ظرف آجیلو بده دیگه، اذیت نکن، ظرفو بده دیگه.
مامان، گلاب خانوم ظرف آجیلو ... :cry:
امشب تمرینیه؟ مگه پدافند غیر عامله که امشب تمرینیه؟ :D
خب بچه ها نظرتون چیه برم نوشابه بیارم یا آبمیوه خوبه؟ یخچال هر چی بخواید هست، اصلا تعارف نکنید. راحت باشید.
اینم از این بفرمایید.


نوش جان عزیزان
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نخیرم...واسه چی بدم... زیادی میخورید..دلتون درد میگیره... :mad:اونوقت باید تا کافه برم تا براتون دم کرده بیارم...:surprised:

ای بابا هیچکس نمیخواد تعریف کنه... اینجا که ما همش خوردیم......عجب نوشیدنیهایی دستت درد نکنه محمدصادق جان...ممنون عزیزجان...لطف کردی...بعد از اینهمه آجیل خوردن این نوشیدنی میچسبه..:d
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
قصه ای امشب ما قصه ای یه جنگل بزرگه و سلطانش
یه روز این آقا سلطان جنگل قصه ای ما به فکرش رسید که آیا کسی هست از من قوی تر باشه یا نه ؟؟؟؟
همه ای حیوونای جنگل و دعوت کرد که بیان تو جلسه ای که گرفته شرکت کنند
خلاصه روز بعد همه ای حیوونا اومدن
شیر غره ای کرد و جلسه شروع شد
با اون لحن سلطانیش گفت
ای حیوونا میخوام ببینم به نظر شما کسی از من قوی تر هست
یا نه؟؟؟
همه ای حیوونای جنگل گفتن نه خیر سلطان شما شاه شاهانین ولی یهو یه صدایی از اون پشت و مشتای جمعیت گفتن بله یکی هست که از شما قوی تر .. هم همه ای تو جنگل راه افتاد
شیر با عصبانیت گفت : کی بود که این حرفو زد . جمعیت رفتن کنار دیدن بله آقا روباهس که با اون لبخند موزیانش میاد جلو و گفت : من بودم قربان
شیر : به چه جراتی این حرفو زدی بگو ببینم اون کیه
روباه که مطمئن از حرف خودش گفت قربان به اون میگن انسان
شیر گفت بگو ببینم این انسان کجا هست بگو تا من برم باهاش بجنگمو بهتون بگم کی قوی تره
روباه گفت اون خارج از جنگل و داخل مزرعه اش زندگی میکنه
روباه اینو گفتو جلسه تموم شد . فردای آن روز شیر راه افتاد تا انسان رو پیدا کنه
رفت و رفت و رفت تا به یه حیوون عجیب رسید اون حیوون قد بلندی داشت و یه چیزیم پشتش بود
غره ای کشید و گفت اهای تو انسانی . شتر بدبخت که ترسیده بود گفت نه قربان به من میگن شتر انسان خونش یه چند کیلومتر پایین تر . شیر گفت تو که از من قوی تر نیستی ، شتر با اون لحن ترسیده گفت من غلط بکنم قربان شما قویترین قویترینی
شیر با شنیدن این حرف خوشحال به راهش ادامه داد و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه حیوون چاق و سیاه سفید گفت آهای تو انسانی . آقا گاو قصه ما گفت نه قربان انسان خونش یه چند صد متری پایین تره اون از اینجا پیداس میبینی نزدیک اون درخت اونی که کناره اون درخته نشست دیدیش اون انسان شیر با دیدن انسان خوشحال شد و با سرعت به سمت انسان دوید
انسان یهو با تعحب دید که بله یه شیر داره میاد به سمتشو هیچ کاری نمیتونه بکن
شیر اومد پیش انسان بهش گفت ببینم تو انسانی
انسان گفت بله
گفت شنیدم تو از من قوی تری
انسان گفت بله
شیر عصبانی شد گفت بیا با هم بجنگیم
انسان فکری به ذهنش رسید
گفت من وسایل جنگم تو خونس برم بیارم
شیر گفت خب برو بیار
انسان بهش گفت نه اگه من برم تو قرار میکنی
شیر گفت من فرار نمیکنم من قوی ترین روی زمینم
گفت من نمیدونم بذار تو رو با این طناب ببندم برم وسایلمو بیارم
شیر بدبختم قبول کرد
انسان شیر و با طناب به درخت بستو رفت به سمت خونش
و زیر کتری رو روشن کرد و آب و جوش اورد
وقتی آب جوش اورد اونو برداشتو رفت پیش شیر ، شیر گفت منو باز کن
مرد گفت نه من تو رو باز نمیکنم و شروع کرد آبجوش رو رو شیر ریختن . هی شیر گفت آی سوختم ای سوختم ولم کن
انسان گفت دیدی من قوی ترم شیر گفت آره تو قوی تری وقتی شیر این حرفو زد انسان طناب و باز کرد
شیر دو پا داشت و دو پا قرض کرد به سمت جنگل
خب بچه ها یه چیزی بخورید تا من بقیه داستان واستون تعریف کنم
بفرما آجیل و چایی بخورید گرم بشید
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خب محمد صادقم که نوشیدنی اورد
بیا محمد صادق بیا زیر کرسی بشین دستت درد نکنه الهی پیر بشی
خب کجای قصه بودیم آهان
شیرما ترسید و فرار کرد رفت جنگل
وقتی رسید جنگل ماجرا رو واسه دیگر شیرای جنگل تعریف کرد
هیچ کدوم شیرا باور نکردن
شیر سوخته بهشون گفت خب فردا بیا بریم اونجا
خلاصه فردا شد و شیرا حرکت کردن به سمت مزرعه انسان
انسان که مشغول کشاورزی بود دید که بله یه 20 تا شیر دارن میدون به سمتش گفت چی کار کنم چی کار نکنم از یه درخت رفت بالا
شیرا رسیدن به پای درخت
به شیر سوخته گفتن این همونی بود که می گفی
شیر سوخته گفت اره این همونه
شیرا گفتن باشه ما یکی یکی رو هم وای میسیم تو برو بالا انسان بخورش
شیر سوخته که میترسید گفت نه من اولین وای میسم شما رو من وایسید و برید بالا
شیرای دیگه قبول کردن
شیرا رو هم وایسیدن وایسیدن تا شیر اخری که نزدیکای رسیدن به انسان بود
انسان گفت چی کار کنم یهو یه چیزی به ذهنش رسید
از اون بالا با صدای بلند گفت
علی علی پسرم آب جوشو بردار بیار
شیر سوخته که تا شنید میگه آب جوش
دست و پاشو هل کرد و رفت که فرار کنه همه شیرا افتادن رو هم دیگه
یکی دستش شکست یکی پاش یکی سرش بله همه شیرا ترسیدنو فرار کردن
اینم بود قصه ای ما
قصه ای ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
جطور بود بچه ها
شب اولی دیگه کم و زیادی داشت ببخشید
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوال شیرش پاکتی بود یا شیشه ای ؟ :D
عجب شیر بی بخار و ... بوده.
نه واقعا قشنگ و آموزنده بود. یادم باشه اون طرفا نرم، به شیر به اون عظمت رحم نکرده، دیگه انسانش جای خود داره. حالا این حادثه کجا اتفاق افتاده؟ :D
من دیگه کم کم میرم لا لا آخه از این قصه داره خوابم میگیره.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
یه سوال شیرش پاکتی بود یا شیشه ای ؟ :D
عجب شیر بی بخار و ... بوده.
نه واقعا قشنگ و آموزنده بود. یادم باشه اون طرفا نرم، به شیر به اون عظمت رحم نکرده، دیگه انسانش جای خود داره. حالا این حادثه کجا اتفاق افتاده؟ :D
من دیگه کم کم میرم لا لا آخه از این قصه داره خوابم میگیره.

نه شیر آب حیات خونه ما بوده:biggrin::biggrin::biggrin:
برو بخواب محمد صادق قند و نبات بابا
برو بخواب و خوابای خوب ببین
شبت بخیر
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام سینگل جان تا تو بیای منم این لحاف کرسی رو مرتب کنم....امان از دست این محمد صادق... مگر اینکه دستم بهش نرسه.... همه جا پوست تخمه ریخته...وای وای وای...:w06:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام سینگل جان تا تو بیای منم این لحاف کرسی رو مرتب کنم....امان از دست این محمد صادق... مگر اینکه دستم بهش نرسه.... همه جا پوست تخمه ریخته...وای وای وای...:w06:

سلام مامان گلاب خوبی
دستت درد نکنه
زغال آمادس یه مقدارش واسه زیر کرسیه یه مقدارشم واسه سماور زغالیه
سماور زغالی اون گوشه اتاقه دیدی برشدار بیار تا آمادش کنم
 

Similar threads

بالا