برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتی نیست نباید اشک بریزی!!!

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند...



تا کوه شوند...


تا سخت شوند...


همین ها تو را می سازد سنگت می کند درست مثل خودش!!!


باید یادت باشد حالا که نیست...



اشکهایت را ندهی هر کسی پاک کند...!!!


میدانی؟!!!


آخر هر کس لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.....

 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باور كرده ام
که بی تو هم
زندگی می گذرد
دلم دیگر
هیچ کس را نمی خواهد
جز .. تنهایی ...

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از عشق نمینویسم
ان هم وقتی که کسی معنای عشق را نمیفهمد
جز انکه خیانت کند و بی وفایی
تنها جسم ادمها را میخواهد
خوب اگر جسم فانی که روزی با مرگ از دست میدهی را میخواهی
سمت من نیا اخر من عشق را مقدس تر از ان میدانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و این نــهایت شعــر است :


دوسـتت دارمــ ــ ــ
.
.
.


عبارتی کـه هیــچ شاعــری


تــوی گیومــه محــدودش نمی کـــند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تمام عمق دلم صدایت می كنم...

صدایم درون جمجمه ام می پیچد

و هیچ صدایی از دهانم خارج نمی شود

و تو مثل همیشه

حتی بدون یك نیم نگاه

از كنارم رد میشوی...نمی دانم...

شاید عادت كرده ای به همیشه بودنم...

دلم میخواهد...خانه ای داشته باشم

خانه ای پر از تو...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

روزی اگر سردم بود

و تو در کنارم بودی

در صدایم اگر غمی می لغزید

خنده ام اگر خاموش بود

آنگاه که می خواستی بخندانی ام

دیگر اگر بر گودی شانه ات نگریستم

مرا از خاطرت ببر

فراموشم کن

آرام فراموشم کن

بیصدا...

بی گریه

جای دیگری بگرد

دنبال چیزی که

دیگر در سینه ندارم

فراموشم کن بی رنج و بی دردی

چشم در چشم روزگار هول آور

روزهای بهتر خواهند آمد

مرا آرام فراموش کن

فراموش کن

جای دیگری اگر یافتی ام

با فاصله ای دوررادور

وصدای قلب من اگر تو را ترساند

اگردر نگاهم هوای رفتن دیدی

یا

چیزی که از آن حدس زدی

" باید فراموشم کنی"

فراموشم کن بی رنج و بی دردی

چشم در چشم روزگار هراس انگیز

روزهای بهتر خواهند آمد

مرا آرام فراموش کن

فراموشم کن
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]کتت پشتِ دوش صندلی[/FONT]

[FONT=&quot]هوار شده[/FONT]

[FONT=&quot]شالت گلاویز چوب رختی[/FONT]

[FONT=&quot]کفش هایت ردیف رفتن[/FONT]

[FONT=&quot]بوی سفر پیچیده در مشام عصر[/FONT]

[FONT=&quot]عصاره تنهایی پاشیده[/FONT]

[FONT=&quot]بر در و دیوارِ تاریک اتاق[/FONT].

[FONT=&quot]من اهل این فضا نیستم[/FONT]!!!
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
این تخته سیاه ...



اینم گچ ...



حالا هر چی دلت می خواد بنویس...
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تو مینویسم ... نمیدانم ارزش نوشته هایم را هنوز داری ... نمیدانم ارزش اینهمه احساسم را هنوز داری ..... نمیدانم اما با همه این حال برای تو مینویسم....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوست دارم تنها بنویسم
ادمها مهربان میتوانند باشند
تنها کافیست بهشان
فرصت بدهی
تنها کافیست بهشان لبخند بزنی
ادمها اگر نمیتوانی دوست داشته باشی حق نداری زندگی را خراب کنی
من تنها مینویسم
دوستت دارم
اخر میدانم دوستم داری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

ای غریبه آشنا آن روز که جادوی نگاهت تار و پود قلب نازک مرا لرزاند

وجودم از پیله غم بیرون تنید می نویسم تا به تو بگویم

تو تک صدای گیتار خاطرات منی

ای نبض دوباره من با من بمان و بخوان که بی تو گلی پژمرده ام

این تنها گوشه ای از اوای دلم بود که بی بهانه تقدیم به تنها بهانه زندگی ام کردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مينويسم برايت کوتاه و ساده

بي حرفي از ابهام همچون آينه،،

سخن از پيوند سست دو نام و هماغوشي در اوراق کهنه يک دفتر نيست ...!!!ا

چه کس تو را از مهربان شدن با من مأيوس مي کند

در کلبه ام بمان

اي آنکه همچو من

يک آشيان گرم محبت نديده ايي ...!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه دانستم كه اين سودا مرا زين سان كند مجنون
دلم را دوزخي سازد دو چشمم را كند جيحون

چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو كشتي ام در اندازد ميان قلزم پر خون

زند موجي بر آن كشتي كه تخته تخته بشكافد
كه هر تخته فرو ريزد ز گردش هاي گوناگون

نهنگي هم بر آرد سر خورد آن آب دريا را
چنان درياي بي پايان شود بي آب چون هامون

شكافد نيز آن هامون نهنگ بحر فرسا را
كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو اين تبديل ها آورد نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بيچون

چه دانم هاي بسياري است ليكن من نمي دانم
كه خود از دهان بندي در آن دريا كفي افيون


**********************************************

لم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها مي داد
ودستهاي سپيدش را
به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصوم
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را
نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
ودر جنوب ترين جنوب
هميشه درهمه جا
آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پيوسته نيز بي من بود
وكار من زفراقش فغان وشيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا باش

یا برو


نمیخواهم


از دور
مراقبم باشی

از دور
دوستم بداری

و
من در لحظاتم

هیچگاه حست نکنم


دوری را نمی خواهم


یا باش


یا برو ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تازگیها فراموش کردم قلب دارم
دلم نمیخواهد قلبی با احساس داشته باشم
اخر کسی که برایش احساس من اهمیتی ندارد
اگر غمگین باشم هیچ کسی را ندارم تا بگوید
ارام بگیر من کنارت هستم
اگر اشک بریزم کسی اشکهایم را پاک نمیکند
اگر دلم کمی قدم زدن بخواهد کسی نیست
تا به او بگویم میایی کمی قدم بزنیم تا او بگوید کافیست بگویی تا کجا میخواهی برویم
کسی را نداشتن عالمی دارد
لااقل دلم نمیشکند با کسی اگر باشم
ان هم با این ادمها که سادگیم و احساسم را مسخره میکنند
انها هر روز عاشق یک ادم جدید اند
تنها کمی لبخند میزند
و من باز در تنهایی خود مینویسم
تنهای یار همیشگی من
از دستت نمیدهد
تا با کسانی بمانم که قدر بودن با مرا نمیداند
تا با کسانی بمانم که تنها لبخند دروغی میزند و به دروغ میگویند باور دارند احساسم را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی میگم باید بری بگو چشم
این تنها حرف پسر به دختر بود
یا شاید دختر به پسر
این حرف تمام ادمهایست که میداند طرف مقابل دوستشان دارند
اما خودشان دوستشان ندارند
کاش میشد نوشت
سلام تو که عاشقیشی
اینقدر غصه نخور
شاید اشکت دراورد
ولی فردا خدا جواب اشکهات میده
و حسابی ادبشمیکنه اگه تحمل دیدن اشکهای معشوق بی وفایت را نداری
به خدا نسپرش اینگونه شاید بتوانی فراموش کنی او را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل ادمها را میشود در میان ظرفی از طلا گذاشت و انوقت خوب به ان مهرورزید اینگونه محبت دوباره جان میگیرد
 

t4t

عضو جدید
حکایت من وتو حکایت دوسنگیست که روی هم بند نمیشوند...

من واقعا خسته شدم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش میشد فهمید ادمها مثل هم نیستند
تنها باید به انها احترام گذاشت بی انکه غرورشان را جریحه دار کنی
 

t4t

عضو جدید
همیشه برام جالب بود

با همه بودی به جز با کسی که دوستت داشت...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در این دنیا کسی مرا دوست ندارد
کسی نیست که بخواهد مرا
ان هم با تمام بدی هایم
تعجبی ندارد به خیالت کسی مرا دوست دارد
اما اینگونه نیست
تا کنون کسی به من نگفته دوستت دارم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نميدانم از چه بنويسم از تمام آنچه که در دلم هست و هيچ کس جز خداي مهربان از آن خبر ندارد

از تمام دلتنگيهايم در زندگيم که هيچ کس جز او نميداند ...
از تمام رازهايم ، از تمام باورهايم و از تمام علايقم که نميدانم چگونه به باور برسانم ...

چه مينويسم ؟؟؟؟ بايد بيشتر تدبير کنم !!! بايد در مسايل منصفانه برخورد کرد ...

کاش سرنوشت جز اين مي نوشت انگار سکوت جايي بهتر از لبانم پيدا نکرده!پس فقط مي نويسم
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تو نوشتم تمام نوشته هایم را ... وچه سخت است این نوشتن در فراق تو .... روزی نوشته هایم را برای تو می خواندم .... و آن روز چقدر زیبا بود....... این روزها با فکر گذشته برایت می نویسم ... برای تو که یک دنیا برایم ارزش داری ... برای تو که دوری ولی در دل منی .... حرفها و نصیحتهای گذشتگان به کنار ولی حرف مفتی است دوری و دوستی ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نوشتن کار ساده ای نیست
وقتی این را میخوانی فکر نکن به سادگی نوشته شده
قلبم گاهی درد میگیرد از دست خودم
که نه میتوانم ارام گیرم و نه میتوانم فریاد شوم
تنها دلم میخواهد گاهی در جاده قدم بزنم گاهی به مرگ فکر میکنم
اما روز بعد به زندگی اما تنها همیشه در فکرم
مرگ هست نه زندگی
اخر خیلی وقت هست
قلبی ندارم تا بخواهم زندگی کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز ای الهه ناز، با دله من بساز

کین غم جانگداز، برود ز برم

گر دل من نیاسود، از گناه تو بود

بیا تا ز سر گنهت گذرم.










باز میکنم دسته یاری به سویت دراز

بیا تا غم خود را با راز و نیاز، ز خاطر ببرم.

گرنکند تیر خشمت دلم را هدف؛

بخدا همچون مرغ پر شور و شرر،

بسویت بپرم.









آنکه او ز غمت دلبندد چون من کیست؟

ناز تو بیش از این بهر چیست؟

تو الهه نازی در بزمم بنشین

من تو را وفادارم بیا که جز این،

نباشد هنرم.







این همه بی وفایی ندارد ثمر

بخدا اگر از من نگیری خبر،

نیابی اثرم



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی میگویند
بنویس
تنها مینویسم
ای ادمها
اگر دوست دارید کسی را بلند بگویید بی هیچ ترسی
و اگر دوست ندارید
به دروغ نگویید دوست دارید
که جرمی نابخشودنی هست
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا