برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم
برای جوانه هایت
برای قامت نازک خیال
برای اندیشه هایت
و برای عشق که در سینه ی تو می روید

برای تو می نویسم
برای چشم های روشنت
برای جهانی که از نگاه تو می شکفد
و فردا که به نام تو
از افق بر می آید

زخمه های باد
بر تارهای این چگور زمستانی
و آوازی موهوم
در شبستان های خاطره
و این , نه که افسانه ی خواب
سرود بیدار باشی است
در گوش رویای تو
من , برای تست که می نویسم
برای تو
برای تو
 
آخرین ویرایش:

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه
و آرمان های خویش را
به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که بهترین در زندگانیت
چگونه معنا می شود
از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است
آسان مگذر
بر آن ها چنگ در انداز , آنچنان که بر زندگی خویش
که بی حضور آنان , زندگی مفهوم خود را از دست می دهد
با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
زنگی را مگذار که از لابه لای انگشتانت فرو لغزد
و آسان هدر شود.
هر روز همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
و هرگز امید از کف نده
آن گاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری
همه چیز در آن لحظه به پایان می رسد
که قدم های تو باز می ایستد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه می گذرد این روزها

این روزهایی که

من حتی خودم را هم نمی بینم ...

شبهایی که سردند و تاریک ...

و من در کنار این شبهای سرد

به ته راه نگاه می کنم ...

که با مرگ پوشانده شده است !

و می روم ...

و می روم ...!
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در اندرون تو کسی است
دنیایی ست
و تو را یاری خواهد داد خواستن را به شدن بدل کنی
و نیرویی نهفته که گام هایت را
پیوسته به راه تواند برد
پس خویشتن را آن گونه که می پسندی ترسیم کن
و دست به کار آنچه باید
هر روز گامی بردار آرام و پر توان
در امتداد آن رویای دلپذیر
و آن گاه سحر گاهی فرا خواهد رسید
که چشم بگشایی و خویشتن را ببینی
بایسته و پر توان
و آمیخته ی آنچه که خواسته ای
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی: می شناسی ام؟!

گفتم: تو اشتباه فراموش شده ای ...

گفتی: می روم

گفتم: رفته ای وبی خبری !

گفتی: تنها می شوی

گفتم: با تو تنهاترم ...

گفتی و گفتم !

اما صد افسوس ...

کاش نمی گفتي !

کاش نمی گفتم ...!
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهم کن نگاهم کن
تو چنگ شب گرفتارم
یه دریا تو چشام دارم
ولی هرگز نمی بارم
به جز تو آشنایی نیست
رفیق و هم صدایی نیست
ولی حتی برای ما
پناهی جز جدایی نیست
منم از روزگار سوت و کور و بی نفس خسته
منم تنها ترین آب تو این کوچه که بن بست
ببین سبزینه فریاد تلخم تو گلو پزمرد
دوباره این من و دروازه های تا ابد بسته
تو بودی و تباهی رو توی چشمام نمی دیدی
تو یک دم غصه هامو از توی قلبم ندزدیدی
کسی ویرونی عشقو توی چشمام نمی بینه
تو هم مثل همه بودی تو هم من رو نفهمیدی
نگاهم کن نگاهم کن
که تو بند زمستونم
دچار عشقتم اما
کنار تو نمی مونم
به جز تو آشنایی نیست
رفیق و هم صدایی نیست
ولی حتی برای ما
پناهی جز جدایی نیست....:gol:
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب در رویاهایم تورا می بینم
احساست می کنم
اینگونه است که تو را می شناسم
اینگونه باش
نزدیک , دور , هر کجا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد
اگرچه شب ها بسیار سخت اند ادامه خواهم داد
که یکبار دیگذ تو در را می گشایی
و اینجا هستی
در قلب من
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کبوتر جان زبامم پر گرفتی
هوای لانه دیگر گرفتی
مرا کز دیدنت می رفتم از هوش
ز صیاد دغل کمتر گرفتی
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه من غصه نخور زندگي جذر ومد داره
دنيامون يه عالمه آدم خوب وبد داره
ماه من غصه نخورگريه پناه آدماس
تروتازه موندن گل،مالِ اشک شبنماس
ماه من غصه نخور،خاطره هامون کودکن
توي اين قصه دلا يه وقتايي عروسکن
ماه من غصه نخور،بازي زمين خوردن داره
کار دنيا همينه،تولدومردن داره
ماه من غصه نخور،تاب بازي افتادن داره
زندگي شکستن ودوباره دل دادن داره
ماه من غصه نخور،خيليا تنهان مثل تو
خيليا با زخماي دنيا آشنان،مثل تو
ماه من غصه نخور،زندگي بي غم نميشه
اوني که غصه نداشته باشه آدم نمیشه
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت.
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،
رسیدن شب را بهانه می کنم.
وباز شب می رسد و صبحی دیگر....
ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم.
بگذار میان شب و روز باقی بماند؛
که چقدر
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]دوستت دارم...

[/FONT]
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در گذر ثانیه ها تنهایم
و در این لخظه و این ثانیه ها تنهایم
صاعقه می شکند قامت تنهای مرا
و در این معبد سنگی به خدا تنهایم
سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست
چه کنم با همه خاطره ها تنهایم
و تو در بی خبزی های دلت خواهی رفت
پشت درد همه فاصله ها تنهایم

و تو امشب به نبودن چه شباهت داری
و من امشب ته این قافیه ها تنهایم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی و صدای تو، هوای خوب این خونه‌اس
صدای پای عطر گل
، صدای عشق دیوونه‌اس
تو از من دور و من دلتنگ
، تو آبادی و من ویرون
همیشه قصه این بوده
، یکی خندون یکی گریون

همیشه قصه این بوده
، تو یک لحظه تو یک دیدار
یک زخم از زهر یک لبخند
، تمام عمر فقط یکبار
پس از اون زخم پروردن
، پس از اون عادت‌و تکرار
ولی نصف یه روح این ور
، یه نیمه اون ور دیوار
خودت نیستی صدات مونده
، صدات چشمامو گریونده
دلم روی زمین مونده
، فقط از تو همین مونده

نفس‌های عزیز من
، صدای پای شب بوهاس
صدای باد و بوی نخل
، هوای شرجی دریاس
سکوت اینجا صدای تو
، هوا اینجا هوای تو
پر از تکرار این حرفم
: دلم تنگه برای تو
همیشه غصه این بوده یا مرگ قصه
، یا آدم
ته دریاچه‌های عشق می جوشند چشمه‌های غم
همیشه عشق یعنی ابر غروب و غربت بارون
تو در من جوشش شعری
، صدای این لب ویرون ...

اردلان سرفراز


 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای پیدا کردن مقصر
کمی دیر شده است
...شاید تقصیر تو نبود
گنجشگهایند
که ساده می میرند
در بازی با سنگها ...!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
كه مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از كنار زندگی می گذرم
كه نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعكاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیك خواهم گرفت
دارد همین لحضه یك فوج كبوتر سپید ، از فراز كوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های كسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان !
نامه ام باید كوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر ای دوست نخواهی پرسید :

که دل من زدوری رویت چه کشید ؟

سوخت در آتش و خاکستر شد

وعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشست

اشک حسرت شد و بر خاک چکید

آن همه عهد فراموشت شد ؟

چشم من روشن روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت شب

کی به دادم رسی ای صبح امید ؟

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دور هم دورتر ...

هر روز فاصله ام با تو ...

از دور نزدیک تر ...

حس در آغوش کشیدنت ...

از نزدیک هم نزدیک تر ...

هر لحظه از دست دادنت ...

در حسرت بوئیدنت ... در آرزوی بودنت ...

باز هم ...

از خودم ، رویای کودکی و تمام آنچه به تو می انجامد ...

هر روز دورتر و دورتر ...




 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارا به ما کمک کن تا مانند تو باشیم ،
زندگی را دوست داشته باشیم ،
زندگی باشیم ،
عاشق باشیم .
به ما کمک کن تا مانند تو دوست بداریم ،
بی قید و شرط ، بی چشمداشت ، بی اجبار و بی قضاوت .



 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
از کجای این شب تیره سر بر آوردی
از کجای این جاده تو در توی بی انتها آمدی
کدامین صدا تو را به خود خواند
که اینگونه بی محابا قدم به تاریکی
شبهای من نهادی؟
وقتی از کوچه های پر حسرت یادها
صدای پای تو را دزدیدم
باور نمیکردم بتوانی
پیدایم کنی
نکند برای پس گرفتن خاطراتت آمده ای؟
یا برای اثبات بی بهانگی های آمدنت
نمیدانم چه میخواهی
نمیدانم چه میخواهم
فقط میدانم با هرم نفسهای باد
و آهنگ دل آویز نسیم
تمام زندگی ام را از نو دوره کرده ام
و آخر به خودم رسیده ام
میدانی از کجای این شب کهنه باید بگریزم
تو راهش را میدانی
پس نشانم بده!
 

aftab

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای خودم می نویسم که خیلی وقته دلتنگه خودم هستم.
دلتنگ کودکی.....دلتنگ خنده ......دلتنگ رهایی ......دلتنگ............
اما باز هم تلاش می کنم می دونم باید خودم دلم برای خودم بسوزه.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو بال میخواهم تا پرواز کنم به سوی تو
نیرو میخواهم تا بیایم به سوی تو
من دلگیرم از سرنوشت
دوباره می ایم به سوی تو
ای اقیانوس عشق
وقتی تورادوباره ببینم
دیگر فراموش میکنم دلگیر بودن از سرنوشت را
و فراموش میکنم این روزهای بدون تو را
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو مشرق نو برپا کرد
میشه از برق نگات
خورشید و خاکستر کرد
میشه از گندمیای سر زلفت
یه عالم شعر نوشت
آره
از عشق تو دیوونگی هم عالمیه
آره از عشق تو مردن داره
میشه از عشق تو مرد و
دیگه از دست همه راحت شد
میشه از عشق تو مرد و
دیگه از دست تو هم راحت شد

آره
از عشق تو دیوونگی هم عالمیه
اگر از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا