با هم كتاب بخوانيم

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تشكر از زويناي عزيز بابت معرفي اين كتاب :gol::gol::gol:


"نامه به كودكي كه هرگز زاده نشد" يكي از كتاب هاي خوبي بوده كه من تا به حال خوندم ، خصوصا كه با خوندن صفحه اول كتاب بدجور غافلگير شدم، چون در اين صفحه فالاچي مسائل و سوالاتي رو در مورد به دنيا آوردن يك بچه مطرح كرده بود كه من خودم هميشه با اونا درگيرم :


"نكنه دلت نخواد به دنيا بياي ؟ متولد بشي ؟


نكنه سرم هوار بزني كي گفته بود من رو به دنيا بياري؟ كه چرا درستم كردي ؟ چرا ؟"


و اين باعث شد با اشتياق بيشتري خوندن كتاب رو ادامه بدم.


برام خيلي جالب بود كه مادر از بچه ميخواست اگه به به دنيا اومدن اشتياقي داره يه نشونه اي رو نشون بده ، يا شك و ترديد خود فالاچي كه ايا واقعا زندگي كردن با درد و رنج بهتر از نبودنه ؟ ، و اين كه مسائل و سياهيهاي اين دنيا رو براي بچه اش بيان ميكرد ولي بعد براي اينكه بچه رو از به دنيا اومدن پشيمون نشه مي گفت:


"هيچي بدتر از نبودن نيست."


"عذاب به دنيا اومدن حتما بهتر از سكوت نبودنه."


و اين دوگانگي ها نشون مي داد كه خود مادر هم در واقع هنوز نميدونه بودن بهتره يا نبودن ؟


و همچنين شك و ترديد هاش درباره اينكه بچه پسر بشه بهتره يا دختر ؟
و همه اينها مسائلي هستن كه اكثر زنان و مادران يه جورايي با اين مسائل دست به گريبان هستن.


ولي يه چيزي كه تو اين كتاب من رو اذيت كرد ، مدل نوشتاري كتاب بود. من ترجمه يغما گلرويي رو خوندم و اون موقع فكر مي كردم نويسنده ، كتاب رو با همين مدلِ نوشتاري نوشته و مترجم هم نخواسته خيانت در امانت كنه، ولي بعد كه بعضي از جمله هاي قشنگِ كتاب رو كه زويناي عزيز نوشته خوندم ، ديدم نه مثل اينكه سر من كلاه رفته و ترجمه خيلي بدي رو انتخاب كردم و مصمم شدم كه حتما اين كتاب رو با يه ترجمه ديگه دوباره بخونم.

براي نمونه چند تا از اين جملات رو اينجا ميذارم:

*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

زندگي يعني خستگي ! كوچولو ! زندگي يه جنگه كه هر روز تكرار ميشه و عوض شادي هاش كه تنها قَد يه پلك به هم زدن دووم ندارن - بايد بهاي زيادي بدي !

***************************

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

عشق مثل يه جور گرسنگيِ كه بعد سير شدن سرِ دلت مي مونه و حالتو مي گيره !

***************************

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

خيلي بايد بجنگي تا بتوني بگي وقتي حوا سيب ممنوعه رو چيد گناه به وجود نيومد، اون روز يه قدرت با شكوه متولد شد كه بهش نافرماني ميگن !

***************************

و در آخر پيشنهاد ميكنم حتما اين كتاب رو بخونيد البته نه با ترجمه ي يغما گلرويي ....

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تر جمه مانی ارژنگی انتشارات امیر کبیر رو خوندم...

جالبه کلی سرچ کردم و فقط ترجمه هایی که گذاشتم رو دیدم. پس باید به ترجمه ها این یکی رو هم اضافه کرد
ممنونم...
:gol:




ولي يه چيزي كه تو اين كتاب من رو اذيت كرد ، مدل نوشتاري كتاب بود. من ترجمه يغما گلرويي رو خوندم و اون موقع فكر مي كردم نويسنده ، كتاب رو با همين مدلِ نوشتاري نوشته و مترجم هم نخواسته خيانت در امانت كنه، ولي بعد كه بعضي از جمله هاي قشنگِ كتاب رو كه زويناي عزيز نوشته خوندم ، ديدم نه مثل اينكه سر من كلاه رفته و ترجمه خيلي بدي رو انتخاب كردم و مصمم شدم كه حتما اين كتاب رو با يه ترجمه ديگه دوباره بخونم.



براي نمونه چند تا از اين جملات رو اينجا ميذارم:

*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

زندگي يعني خستگي ! كوچولو ! زندگي يه جنگه كه هر روز تكرار ميشه و عوض شادي هاش كه تنها قَد يه پلك به هم زدن دووم ندارن - بايد بهاي زيادي بدي !

***************************

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

عشق مثل يه جور گرسنگيِ كه بعد سير شدن سرِ دلت مي مونه و حالتو مي گيره !

***************************

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

خيلي بايد بجنگي تا بتوني بگي وقتي حوا سيب ممنوعه رو چيد گناه به وجود نيومد، اون روز يه قدرت با شكوه متولد شد كه بهش نافرماني ميگن !

ممنون مریم جان. قیاس به جا و قشنگی بود.:gol:
راستش برای آشنایی بیشتر با فالاچی کتاب دیگه ای از همین نویسنده یعنی جنس ضعیف رو هم تو همین هفته خوندم با ترجمه یغما گلرویی. خیلی جالب بود برام که مترجم در این کتاب هم مثل کتاب نامه به کودکی... متن رو به صورت گفتاری درآورده. واقعا هدف مترجم برام نامشخصه. هیچ دلیلی نداره مترجم شیوه روایی کتاب رو به اون شکلی که می خواد! یا به نظرش آسونتره تغییر بده. مترجم در جایگاهی نیست که تصمیم بگیره چی درسته و چی غلط! و فقط باید متن رو به همون شکلی که هست و البته با بهترین واژگان و بهترین ترکیب در کنار هم قرار بده و از محدوده مترجم بودن خودش تجاوز نکنه...
منم از ترجمه ش هیچ خوشم نیومد.
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترجمه ای که من خوندم عالی بود و نحوه نگارشش خیلی شبیه کتابی بود که شما خوندین...البته من نسخه قبل انقلاب رو داشتم...توصیه میکنم اگر با تر جمه ارژنگی کتاب دستتون اومد بخونین
 

FahimeM

عضو جدید
نوشته فالاچی در اغاز کتاب:​
"دلیلی برای دروغ گفتن نیست! من مانند بسیاری از همجنسانم حقیقت را انکار نمی کنم: انچه از زبان قهرمان این کتاب حکایت کرده ام ماجرایی است که در زمانی نه چندان دور برای خودم اتفاق افتاده! من حامله شدم و به طفلی که در شکم داشتم عشق ورزیدم و..."

کتاب درباره زنی هست که دربه دنیا آوردن فرزندش دچار تردید میشه و سوالهایی مطرح میکنه که سوال هر یک از ما میتونه باشه مثله یه گفتگوی درونی!​
"مدام‌ این‌ سوال‌ ترس‌ناک‌ برام‌ پیش‌ می‌اومد که‌: نکنه‌ دلت‌ نخواد به‌ دنیا بیای‌ُ متولّد بشی‌؟ نکنه‌ یه‌ روز سرم‌ هَوار بزنی‌ که‌: کی‌ گفته‌ بود من‌ُ به‌ دنیا بیاری‌؟ چرا درستم‌ کردی‌؟ چرا؟"

فالاچی در این کتاب عقاید زیباشو مطرح کرده و با قلمی بسیار تاثیر گذار (میگم تاثیر گذار چون واقعا روی من تاثیر داشته) احساسات یک مادر و در خیلی از موارد احساساتی که یک زن میتونه داشته باشه، رو بیان کرده مثله ترس ها درد و رنجی که متحمل میشه.. درد بودن و حسرت نبودن!​
"وقتی خوش حالم فکر میکنم کارش درست بوده و وقتی غمگینم فکر می کنم اشتباه کرده! ولی حتا وقتی خودمو بدبخت حس می کنم هم این آرزو رو ندارم که کاش به دنیا نمی اومدم! هیچی بدتر از نبودن نیست!"
" هیچ بودن بهتره یا درد کشیدن!"

و شجاعت قابل ستایشی که در خط به خط کتاب میشه حسش کرد، به قوله خودش...​
"حتا اگه نقش یه مرغ کرچُ بازی کنی، زن بودن خیلی قشنگه! چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی میخواد! یه جنگ که پایون نداره!"

"من به زنده گی ایمان دارم زنده گی با تمام زشتیاش برام عزیزه و من به هرقیمتی باهاش میسازم!"

به همه کسانیکه اهل مطالعه هستند پیشنهاد میدم حتما این کتابو بخونن​
کتابی که من خوندم از یغما گلرویی بود ولی فکر میکنم ترجمه های بهتری از دیگران هست. مثله ترجمه مهین ایرانپرست.​
با سپاس از زوینای عزیز بخاطر معرفی کتاب.
:gol:

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشحالم از اینکه این هفته ی نامبرده سرانجام سپری شد !
همونطور که آغازگر تاپیک فرمودن ، بنده برای اولین باره اینجا حضور دارم و متعجبم از آغاز دیر هنگام و پایان بسیار سریع یک کتاب ...

تا ستایش عزیز کتابشون رو معرفی می فرمایند ، من هم بنا به تشویق جناب آبی نظرم رو راجع به کتاب "نامه به کودکی که هرگز متولد نشد" اعلام میکنم !




با توجه به اینکه من این کتاب رو سالها پیش ، به هدف نوشتن مقاله ای در مورد زن خوندم و همزمان با کتاب جنس ضعیف از همین نویسنده بوده ، ذهنم بیشتر درگیر جنسیت هست تا دغدغه های کودک و به دنیا اومدن یا نیومدنش ..
به همین دلیل ، دیشب مروری دوباره به این کتاب داشتم تا هم یادآوری برام باشه و هم شاید تو نظرم تغییری ایجاد کنه
اغلب جملات کتاب که توجه ام رو جلب کردن و باعث تکرار خوندنشون شدن رو دوستان عزیز کتابخونمون نوشتن ، به خصوص پسر آسمونی گل که زحمت این چکیده زیبا رو کشیدن .

و اما جملاتی دیگر از کتاب که پس از گذر سالها همچنان ملکه ذهن من هستن :

_ این یک امکان غرور انگیز است که انسان بتواند موجودی زنده را به عنوان نشانی از یک زندگی دیگر ، در درون خود داشته باشد .

_ دنیای ما به دست مرد ها و برای مرد ها ساخته شده است . در تابلو های نقاشی که به در و دیوار کلیساها آویزان میکنند ، خدا مرد پیری است که ریش و پشم دارد .... . با وجود این زن بودن لطیف و زیباست . ماجرایی که مستلزم شجاعتی بی پایان و مقاومت خستگی ناپذیر است.

_ گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را به دهان برد ، آن روز یک فضیلت عادی به دنیا آمد که به آن نافرمانی می گویند .

_ ما فقط در شکم مادرانمان مساوی هستیم.

_ به نظر تو من جعبه ای هستم که یک شی ء را برای آنکه سالم بماند در داخلش جا داده اند ؟ بی انصافها من یک انسانم ، یک زن !

_ این چه زندگی بی قانونی است که برای تویی که هنوز وجود نداری بیشتر از منی که فعلا وجود دارم ، اهمیت قائل است ؟!

_ پدری از نظرتان چه مفهومی دارد ؟ مگر غیر از آنست که ثمره پدری را مثل یک غذای پخته یا پیراهن اطو زده حاضر و آماده جلویتان میگذارند ؟



من ترجمه ویدا مشفق رو خوندم ، که سال 1355 منتشر شده با قیمت 145 ریال !
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون مریم جان. قیاس به جا و قشنگی بود.:gol:
راستش برای آشنایی بیشتر با فالاچی کتاب دیگه ای از همین نویسنده یعنی جنس ضعیف رو هم تو همین هفته خوندم با ترجمه یغما گلرویی. خیلی جالب بود برام که مترجم در این کتاب هم مثل کتاب نامه به کودکی... متن رو به صورت گفتاری درآورده. واقعا هدف مترجم برام نامشخصه. هیچ دلیلی نداره مترجم شیوه روایی کتاب رو به اون شکلی که می خواد! یا به نظرش آسونتره تغییر بده. مترجم در جایگاهی نیست که تصمیم بگیره چی درسته و چی غلط! و فقط باید متن رو به همون شکلی که هست و البته با بهترین واژگان و بهترین ترکیب در کنار هم قرار بده و از محدوده مترجم بودن خودش تجاوز نکنه...
منم از ترجمه ش هیچ خوشم نیومد.

با سپاس از مریم جان که با این قیاس جالب من رو متعجب کرد و تا حدی هم خندوند !
سر در نمیارم چرا یک کتاب رو باید بارها ترجمه کنند ؟ ترجمه ایرانپرست یا ارژنگی ظاهرا بسیار شبیه ترجمه ویدا ست ..

فکور جان من جنس ضعیف رو هم با ترجمه ویدا مشفق خوندم ، از انتشارات صفی علیشاه با قیمت 250 ریال !
کتاب جنس ضعیف به مراتب بسیار قوی تر از نامه به کودکی که هرگز متولد نشد هست و بی نهایت خواندنی ... به دوستانی که به کتاب حاضر علاقه نشون دادن ، توصیه میکنم حتما اون رو هم مطالعه کنند
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشحالم از اینکه این هفته ی نامبرده سرانجام سپری شد !
همونطور که آغازگر تاپیک فرمودن ، بنده برای اولین باره اینجا حضور دارم و متعجبم از آغاز دیر هنگام و پایان بسیار سریع یک کتاب ...

تا ستایش عزیز کتابشون رو معرفی می فرمایند ، من هم بنا به تشویق جناب آبی نظرم رو راجع به کتاب "نامه به کودکی که هرگز متولد نشد" اعلام میکنم !

با توجه به اینکه من این کتاب رو سالها پیش ، به هدف نوشتن مقاله ای در مورد زن خوندم و همزمان با کتاب جنس ضعیف از همین نویسنده بوده ، ذهنم بیشتر درگیر جنسیت هست تا دغدغه های کودک و به دنیا اومدن یا نیومدنش ..
به همین دلیل ، دیشب مروری دوباره به این کتاب داشتم تا هم یادآوری برام باشه و هم شاید تو نظرم تغییری ایجاد کنه
اغلب جملات کتاب که توجه ام رو جلب کردن و باعث تکرار خوندنشون شدن رو دوستان عزیز کتابخونمون نوشتن ، به خصوص پسر آسمونی گل که زحمت این چکیده زیبا رو کشیدن .

و اما جملاتی دیگر از کتاب که پس از گذر سالها همچنان ملکه ذهن من هستن :

_ این یک امکان غرور انگیز است که انسان بتواند موجودی زنده را به عنوان نشانی از یک زندگی دیگر ، در درون خود داشته باشد .

_ دنیای ما به دست مرد ها و برای مرد ها ساخته شده است . در تابلو های نقاشی که به در و دیوار کلیساها آویزان میکنند ، خدا مرد پیری است که ریش و پشم دارد .... . با وجود این زن بودن لطیف و زیباست . ماجرایی که مستلزم شجاعتی بی پایان و مقاومت خستگی ناپذیر است.

_ گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را به دهان برد ، آن روز یک فضیلت عادی به دنیا آمد که به آن نافرمانی می گویند .

_ ما فقط در شکم مادرانمان مساوی هستیم.

_ به نظر تو من جعبه ای هستم که یک شی ء را برای آنکه سالم بماند در داخلش جا داده اند ؟ بی انصافها من یک انسانم ، یک زن !

_ این چه زندگی بی قانونی است که برای تویی که هنوز وجود نداری بیشتر از منی که فعلا وجود دارم ، اهمیت قائل است ؟!

_ پدری از نظرتان چه مفهومی دارد ؟ مگر غیر از آنست که ثمره پدری را مثل یک غذای پخته یا پیراهن اطو زده حاضر و آماده جلویتان میگذارند ؟



من ترجمه ویدا مشفق رو خوندم ، که سال 1355 منتشر شده با قیمت 145 ریال !

:gol::gol: خوشحالم از حضورت، امیدوارم بازم باشی...

قبل از هر چیز باید بگم که روال کار تاپیک رو اینجوری گذاشتیم که بعد از معرفی کتاب عنوان کتاب نوبت بعدی هم اعلام میشه تا دوستان اطلاع داشته باشن و زمان کافی در اختیار...
پس مشکلی نیست و هر وقت هر کسی خواست می تونه نظرش رو در مورد کتابی که قبلا معرفی شده بذاره...:gol:

ممنون برای نظرت و جمله هایی که گذاشتی. و البته این جملات، که واقعا بودنش لازم بود!:
با توجه به اینکه من این کتاب رو سالها پیش ، به هدف نوشتن مقاله ای در مورد زن خوندم و همزمان با کتاب جنس ضعیف از همین نویسنده بوده ، ذهنم بیشتر درگیر جنسیت هست تا دغدغه های کودک و به دنیا اومدن یا نیومدنش ..

خیلی دوست دارم این ترجمه رو هم بخونم. امیدوارم بشه پیداش کرد
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سپاس از مریم جان که با این قیاس جالب من رو متعجب کرد و تا حدی هم خندوند !
سر در نمیارم چرا یک کتاب رو باید بارها ترجمه کنند ؟ ترجمه ایرانپرست یا ارژنگی ظاهرا بسیار شبیه ترجمه ویدا ست ..

فکور جان من جنس ضعیف رو هم با ترجمه ویدا مشفق خوندم ، از انتشارات صفی علیشاه با قیمت 250 ریال !
کتاب جنس ضعیف به مراتب بسیار قوی تر از نامه به کودکی که هرگز متولد نشد هست و بی نهایت خواندنی ... به دوستانی که به کتاب حاضر علاقه نشون دادن ، توصیه میکنم حتما اون رو هم مطالعه کنند
قضیه حق کپی رایت که معرف حضور همه هست و توضیح نمی خواد! البته واقعا گاهی با ترجمه های خیلی ضعیفی که صورت میگیره شایدم ترجمه مجدد به نفع خواننده باشه!
میگم کتابات رو با دوبرابر قیمت روی جلد نمی فروشی؟!
با این نظر زیاد موافق نیستم.جنس ضعیف یک گزارشه و بعد از گذشت زمان تاریخ انقضاش فرا میرسه. هر چند که می تونه ماندگار بمونه البته در موزه... و این در حالیه که نامه به کودکی که هرگز زاده نشد حاوی مطالبی هست که در هر عصر و دوره ای در ذهن آدم ها شکل میگیره. و البته با روندی که جهان داره طی می کنه این جور به نظر می رسه که در آینده توجه بیشتری هم به این مساله بشه. فلسفه این کتاب خیلی گسترده تر از گزارش وضعیت زنان در یک مقطع زمانیه که مسلما با گذشت زمان تغییرات محسوسی پیدا خواهد کرد...
با تمام این احوال خواندن کتاب جنس ضعیف هم خالی از لطف نیست... و توصیه دوست عزیزم دختر شرقی کاملا به جا هست.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون از خوش آمد گویی گرمتون :redface::gol:

ممنون برای نظرت و جمله هایی که گذاشتی. و البته این جملات، که واقعا بودنش لازم بود!:
با توجه به اینکه من این کتاب رو سالها پیش ، به هدف نوشتن مقاله ای در مورد زن خوندم و همزمان با کتاب جنس ضعیف از همین نویسنده بوده ، ذهنم بیشتر درگیر جنسیت هست تا دغدغه های کودک و به دنیا اومدن یا نیومدنش ..
فکور عزیز ، مرور دوباره ی کتاب هم تغییر چندانی در ذهنیت من از اون نداشت !
البته عرض کردم جملات مهم تر رو شما و سایر دوستان زحمتش رو کشیده بودین و نیازی به تکرار نداشت ..
به هر حال نگرش کتاب از جنبه جنسیت رو شما هم مطرح کرده بودین ، من فقط اندکی بیشتر بهش پرداختم تا شاید تنوعی هم ایجاد کرده باشم !

خیلی دوست دارم این ترجمه رو هم بخونم. امیدوارم بشه پیداش کرد
پیدا هم نشد ، من یکیشو دارم ، گذرتون به این دیار افتاد ، امیدتون بی ثمر نخواهد ماند !

قضیه حق کپی رایت که معرف حضور همه هست و توضیح نمی خواد! البته واقعا گاهی با ترجمه های خیلی ضعیفی که صورت میگیره شایدم ترجمه مجدد به نفع خواننده باشه!
حق کپی رایت ؟!! واسه ما که در این مورد نکره است !
در مورد این کتاب ، جدیدتر ها بسیار زحمت کشیدن ، دست گلشون درد نکنه !

میگم کتابات رو با دوبرابر قیمت روی جلد نمی فروشی؟!
با این نظر زیاد موافق نیستم.جنس ضعیف یک گزارشه و بعد از گذشت زمان تاریخ انقضاش فرا میرسه. هر چند که می تونه ماندگار بمونه البته در موزه... و این در حالیه که نامه به کودکی که هرگز زاده نشد حاوی مطالبی هست که در هر عصر و دوره ای در ذهن آدم ها شکل میگیره. و البته با روندی که جهان داره طی می کنه این جور به نظر می رسه که در آینده توجه بیشتری هم به این مساله بشه. فلسفه این کتاب خیلی گسترده تر از گزارش وضعیت زنان در یک مقطع زمانیه که مسلما با گذشت زمان تغییرات محسوسی پیدا خواهد کرد...
با تمام این احوال خواندن کتاب جنس ضعیف هم خالی از لطف نیست... و توصیه دوست عزیزم دختر شرقی کاملا به جا هست.
پدر جان همیشه گفتن که این کتاب ها سرمایه ان ، حالا می فهمم چه سودی می تونه نصیبمون بشه !! :D
خوب ظاهرا ناخواسته ، گفتگو پیرامون هر دوکتاب شامل حالمون میشه ..
اول اینکه من هر دوکتاب رو با ترجمه قشنگ ویدا مشفق خوندم و از این حیث بسیار نزدیک به هم می بینمشون ، و باز تکرار میکنم جنس ضعیف بسیار قوی تر هست .
و اما مسئله دوم ، همونطوری که داریم به چشم میبینیم ، تاریخ مرتب تکرار میشه ... تغییرات محسوسی که می فرمایید در اصل قضیه نگرش زن به عنوان یک جنسیت خاص !! تغییری ایجاد نمیکنه
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم با استارتر عزیز موافقم...کتاب نامه به ..... به مراتب زیباتر از جنس ضعیف هستش...که البته این حرف چیزی از اعتبار کتاب جنس ضعیف کم نمیکنه...اما هنر نویسندگی فالاچی تو کتاب اول مشخص میشه...در حالیکه در کتاب جنس ضعیف استعداد بینظیر خودش رو در روایت و گزارش و خبرنگاری به رخ میکشه...من موافقم که قسمتهایی از کتاب مال همون دوران بوده...اما کتاب نامه ما رو با سوالاتی مواجه میکنه که جز اصول اولیه زندگیمونه
فالاچی تو این دو کتاب دو هنر مختلف از خودش به نمایش گذاشته....اما من همیشه از کتاب روان نامه به کودکی که هرگز زاده نشد به عنوان کتابی بهتر نسبت به جنس ضعیف یاد میکنم...البته نظر دختر شرقی هم قابل احترامه...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشحالم از اینکه این هفته ی نامبرده سرانجام سپری شد !
همونطور که آغازگر تاپیک فرمودن ، بنده برای اولین باره اینجا حضور دارم و متعجبم از آغاز دیر هنگام و پایان بسیار سریع یک کتاب ...


و اما جملاتی دیگر از کتاب که پس از گذر سالها همچنان ملکه ذهن من هستن :

_ این یک امکان غرور انگیز است که انسان بتواند موجودی زنده را به عنوان نشانی از یک زندگی دیگر ، در درون خود داشته باشد .

_ دنیای ما به دست مرد ها و برای مرد ها ساخته شده است . در تابلو های نقاشی که به در و دیوار کلیساها آویزان میکنند ، خدا مرد پیری است که ریش و پشم دارد .... . با وجود این زن بودن لطیف و زیباست . ماجرایی که مستلزم شجاعتی بی پایان و مقاومت خستگی ناپذیر است.

_ گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را به دهان برد ، آن روز یک فضیلت عادی به دنیا آمد که به آن نافرمانی می گویند .

_ ما فقط در شکم مادرانمان مساوی هستیم.

_ به نظر تو من جعبه ای هستم که یک شی ء را برای آنکه سالم بماند در داخلش جا داده اند ؟ بی انصافها من یک انسانم ، یک زن !

_ این چه زندگی بی قانونی است که برای تویی که هنوز وجود نداری بیشتر از منی که فعلا وجود دارم ، اهمیت قائل است ؟!

_ پدری از نظرتان چه مفهومی دارد ؟ مگر غیر از آنست که ثمره پدری را مثل یک غذای پخته یا پیراهن اطو زده حاضر و آماده جلویتان میگذارند ؟



من ترجمه ویدا مشفق رو خوندم ، که سال 1355 منتشر شده با قیمت 145 ریال !

خوش اومدي دختر شرقي عزيزممممممم :gol::gol::gol:
ممنون از جملاتي كه گذاشتي معلومه ترجمه خيلي خوبي رو خوندي
ميگم اين كتاب هاي زيرخاكي رو از كجا پيدا مي كني خو ؟ :D

با سپاس از مریم جان که با این قیاس جالب من رو متعجب کرد و تا حدی هم خندوند !
سر در نمیارم چرا یک کتاب رو باید بارها ترجمه کنند ؟ ترجمه ایرانپرست یا ارژنگی ظاهرا بسیار شبیه ترجمه ویدا ست ..
فکور جان من جنس ضعیف رو هم با ترجمه ویدا مشفق خوندم ، از انتشارات صفی علیشاه با قیمت 250 ریال !
کتاب جنس ضعیف به مراتب بسیار قوی تر از نامه به کودکی که هرگز متولد نشد هست و بی نهایت خواندنی ... به دوستانی که به کتاب حاضر علاقه نشون دادن ، توصیه میکنم حتما اون رو هم مطالعه کنند
خواهش ميكنم عزيزم
حالا ترجمه كتاب توسط چند تا مترجم و ناشر بماند ولي اينكه يه مترجم بخواد هر جور كه خودش دوست داره از لحاظ نوشتاري كتاب رو ترجمه كنه واقعا تعجب آوره !
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ابتداي كتابي كه گلرويي ترجمه كرده، يه نامه از طرف فالاچي براي گلرويي چاپ شده كه گفتم شايد جالب باشه اگه اينجا بذارمش البته بنده خدا فالاچي نميدونه كه يغما گلرويي كتابش رو چه جوري ترجمه كرده

« دوست عزيز !
ترجمه ي كتابِ « يك مرد » در ايران مرا خوشحال و شگفت زده كرد . خيلي ها هنوز آن كتاب را بهترين كارم ميدانند، هر چند خودم معتقدم بهترين اثرم آن است كه فردا خواهم نوشت.
از چاپ كتاب « نامه به كودكي كه هرگز زاده نشد » به زبان فارسي هم احساس خوشبختي خواهم كرد.اين دو كتاب را هنوز دوست ميدارم. من چند بار به سرزمين قالي هاي پرنده سفر و با شخصيت هاي سياسي مصاحبه كردم. نميدانم كه مصاحبه ها در آن جا چاپ شده اند يا نه. به هر حال از ترجمه شدن هر يك از كتاب هايم كه امكان چاپشان در ايران باشد خوشحال مي شوم. همان طور كه خودتان نوشته بوديد كشور شما عضو قانون جهاني حق مؤلف نيست، ولي اين موضوع اهميتي ندارد. همان شاخه گلي كه از ايران برايم فرستاده بوديد را به حساب حق تاليف خود از اين كتاب ها مي گذارم. لطفا چند نسخه ديگر از ترجمه كتاب ها را برايم بفرستيد.
با تشكر
اوريانا فالاچي »
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
برام جالب بود که ترجمه ویدا مشفق رو اینجا دیدم آخه فکر کردم فقط خودمم که کتابهای عهد عتیق رو خوندم:دی
جملات و گزیده دوستان رو که خوندم خیلی کامل بود و همه اون چیزهایی که تو ذهنم بود به نوعی جمع بندی شده بود !:gol:
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که :فالاچی رو همیشه تحسین میکنم ...خیلی شجاعت و جسارت میخواد چیزهایی رو علنی گفت که حتی اعترافش برای خودت هم سخته!مخصوصا اگز زن باشی!!

"یک مرد" هم یکی از کارهای مورد علاقه منه که خوب الان ظاهرا زمان بحث درموردش نیست!
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام .
من از این تاپیک خیلی خوشم اومد فقط میخواستم
1- وقتی نقد می کنین لطف کنین اسم کتاب هفته رو هم در هر بار ارسال پیام بنویسین.
2- کتابای داستان کوتاه هم تو برنامه باشه که من و امثال من که وقت نداریم (به علت ارشد !!)بتونیم کتاب بخونیم و نقد کنیم مثل کتابای ریموند کارور ، چخوف ، مندنی پور که البته من اینا رو خوندم و دنبال یه نویسنده می گردم که داستان کوتاه نوشته باشه.
3- اگه نویسنده داستان کوتاه معرفی کنین ممنون میشم.
4-این هفته کدوم کتابو میخونین؟؟

سلام...
:gol::gol:

1- معمولا اینکار انجام میگیره. اما خب گاهی هم به خاطر اینکه بحث کتاب به صورت روز هست و عنوان کتاب مشخص، اسمش آورده نمیشه...
2-خب به این خاطر که حجم داستان کوتاه چندان زیاد نیست، نمیشه مانور زیادی درباره ش داد و در موردش بحث کرد. و متاسفانه تا حالا موقعیتی پیش نیومده که داستان کوتاه معرفی بشه. حداقل به صورت مجموعه داستان... امیدوارم کم کم وارد این حیطه هم بشیم.
3-نویسنده های زیادی هستن که داستان کوتاه نوشتن و معمولا همین نویسنده ها داستان بلند هم داشتن. از بینشون می تونم به : گابریل گارسیا مارکز ، ماشادو دآسیس ، آنتوان جخوف ، جیمز جویس، ایتالو کالوینو و ... اشاره کنم.
4- ناتوردشت نوشته سالینجر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون از خوش آمد گویی گرمتون :redface::gol:


فکور عزیز ، مرور دوباره ی کتاب هم تغییر چندانی در ذهنیت من از اون نداشت !
البته عرض کردم جملات مهم تر رو شما و سایر دوستان زحمتش رو کشیده بودین و نیازی به تکرار نداشت ..
به هر حال نگرش کتاب از جنبه جنسیت رو شما هم مطرح کرده بودین ، من فقط اندکی بیشتر بهش پرداختم تا شاید تنوعی هم ایجاد کرده باشم !


پیدا هم نشد ، من یکیشو دارم ، گذرتون به این دیار افتاد ، امیدتون بی ثمر نخواهد ماند !


حق کپی رایت ؟!! واسه ما که در این مورد نکره است !
در مورد این کتاب ، جدیدتر ها بسیار زحمت کشیدن ، دست گلشون درد نکنه !


پدر جان همیشه گفتن که این کتاب ها سرمایه ان ، حالا می فهمم چه سودی می تونه نصیبمون بشه !! :D
خوب ظاهرا ناخواسته ، گفتگو پیرامون هر دوکتاب شامل حالمون میشه ..
اول اینکه من هر دوکتاب رو با ترجمه قشنگ ویدا مشفق خوندم و از این حیث بسیار نزدیک به هم می بینمشون ، و باز تکرار میکنم جنس ضعیف بسیار قوی تر هست .
و اما مسئله دوم ، همونطوری که داریم به چشم میبینیم ، تاریخ مرتب تکرار میشه ... تغییرات محسوسی که می فرمایید در اصل قضیه نگرش زن به عنوان یک جنسیت خاص !! تغییری ایجاد نمیکنه

:gol:
مسلما. تاریخ توالی فاجعه ست! ( شاملو ).با این وجود فکر کنم لازم باشه یه دور دیگه کتاب جنس ضعیف رو بخونی. چیزی که مشخصه اینه؛ این تغییرات بدجوری نگرش زن به عنوان یک جنسیت خاص رو در حداقل ایالات متحده تغییر داده. برای اثباتش هم رجوع می کنم به همین کتاب جنس ضعیف نوشته فالاچی. البته فکر می کنم این قضیه پیچیده تر از اونی باشه که بشه به همین سادگی نظر قطع داد و گفت صرفا اینجوریه!



برام جالب بود که ترجمه ویدا مشفق رو اینجا دیدم آخه فکر کردم فقط خودمم که کتابهای عهد عتیق رو خوندم:دی
جملات و گزیده دوستان رو که خوندم خیلی کامل بود و همه اون چیزهایی که تو ذهنم بود به نوعی جمع بندی شده بود !:gol:
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که :فالاچی رو همیشه تحسین میکنم ...خیلی شجاعت و جسارت میخواد چیزهایی رو علنی گفت که حتی اعترافش برای خودت هم سخته!مخصوصا اگز زن باشی!!

"یک مرد" هم یکی از کارهای مورد علاقه منه که خوب الان ظاهرا زمان بحث درموردش نیست!

جالبه که بیشتر دوستان این ترجمه رو داشتن به غیر از من!
:gol:
درسته... جسارتش واقعا مثال زدنیه. انسانیتش برام قابل احترامه...
خوشحال میشم بخوای زمانی برا « یک مرد » تعیین کنی!
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش اومدي دختر شرقي عزيزممممممم :gol::gol::gol:
ممنون از جملاتي كه گذاشتي معلومه ترجمه خيلي خوبي رو خوندي
ميگم اين كتاب هاي زيرخاكي رو از كجا پيدا مي كني خو ؟ :D
چاکرت برمممممممم (با پوزش از جمع مطالعه گر !! واسه مدل صوبتم )
ای بابا ممری ، من خودمم ته زیز خاکی ام


برام جالب بود که ترجمه ویدا مشفق رو اینجا دیدم آخه فکر کردم فقط خودمم که کتابهای عهد عتیق رو خوندم:دی
جملات و گزیده دوستان رو که خوندم خیلی کامل بود و همه اون چیزهایی که تو ذهنم بود به نوعی جمع بندی شده بود !:gol:
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که :فالاچی رو همیشه تحسین میکنم ...خیلی شجاعت و جسارت میخواد چیزهایی رو علنی گفت که حتی اعترافش برای خودت هم سخته!مخصوصا اگز زن باشی!!
زیبا جوووووونی واسه من این عجیب بود که چاپ جدید و ترجمه جدید داره این کتاب عهد عتیق !


"یک مرد" هم یکی از کارهای مورد علاقه منه که خوب الان ظاهرا زمان بحث درموردش نیست!
این قصه سر دراز دارد ...
خدا میدونه از این کتاب به کجاها میرسیم


:gol:
مسلما. تاریخ توالی فاجعه ست! ( شاملو ).با این وجود فکر کنم لازم باشه یه دور دیگه کتاب جنس ضعیف رو بخونی. چیزی که مشخصه اینه؛ این تغییرات بدجوری نگرش زن به عنوان یک جنسیت خاص رو در حداقل ایالات متحده تغییر داده. برای اثباتش هم رجوع می کنم به همین کتاب جنس ضعیف نوشته فالاچی. البته فکر می کنم این قضیه پیچیده تر از اونی باشه که بشه به همین سادگی نظر قطع داد و گفت صرفا اینجوریه!
سپاس شمای را ! چنانچه قصد آزار خویشتن را داشتم ، مروری دوباره را نیز خواهم داشت ..
تغییرات ظاهری ان رفیق ، ظاهری ..
 

FahimeM

عضو جدید
میخواستم راجع به ترجمه گلرویی مطلبی بگم یعنی نظر خودمو بگم
گلرویی در مقدمه کتاب فرشته یی در کنار توست اینطور مینویسه:
مارگوت‌بیکل‌ را شاملوی‌بزرگ‌ به‌ ما شناساند! ترجمه‌های‌ شاملو از بیکل‌چنان‌ که‌ خود ایشان‌ در یادداشتی‌ اشاره‌ کرده‌اند ترجمه‌یی‌ آزاد است‌! برگرداندن‌ واژه‌ به‌ واژه‌ی‌ اشعار بیکل‌ باعث‌ می‌شُد خواننده‌ی‌ فارسی‌ زبان‌ نتواند با آن‌ اشعار که‌ گاه‌ به‌ یک‌ گفت‌ُگوی ساده‌ی‌ روزمره‌ شبیه‌ می‌شوند ارتباط‌ برقرار کند! شاملوی‌بزرگ هوشمندانه‌ زبان‌ُ لحنی‌ دیگرگون‌ را برای‌ ترجمه‌ی‌ اشعار بیکل برگزیدُ با شعبده‌ی‌ کلامی‌اش‌ باعث‌ شُد که‌ همان‌ اشعار ساده‌ به‌ دوحماسه‌ی‌ عظیم‌ِ عاشقانه‌ی‌ سکوت‌ سرشار از ناگفته‌هاست‌ وَ چیدن سپیده‌دَم‌ بدل‌ شوند! ترجمه‌ی‌ آن مجموعه‌ها سرمشقی‌ برای‌ این‌ برگردان‌ بودُ همچنین‌ چراغ‌ِ راهی‌!
امید که‌ به‌ بی‌راهه‌ نرفته‌ باشیم‌!
نمی دونم شاید گلرویی بخاطر همین، کتابِ فالاچی رو هم بدین صورت ترجمه کرده چون مطمئنن مترجم، خواننده رو در نظر میگیره و اینطور نیست که هرجور دوس داشته باشه ترجمه کنه!
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخواستم راجع به ترجمه گلرویی مطلبی بگم یعنی نظر خودمو بگم
گلرویی در مقدمه کتاب فرشته یی در کنار توست اینطور مینویسه:
مارگوت‌بیکل‌ را شاملوی‌بزرگ‌ به‌ ما شناساند! ترجمه‌های‌ شاملو از بیکل‌چنان‌ که‌ خود ایشان‌ در یادداشتی‌ اشاره‌ کرده‌اند ترجمه‌یی‌ آزاد است‌! برگرداندن‌ واژه‌ به‌ واژه‌ی‌ اشعار بیکل‌ باعث‌ می‌شُد خواننده‌ی‌ فارسی‌ زبان‌ نتواند با آن‌ اشعار که‌ گاه‌ به‌ یک‌ گفت‌ُگوی ساده‌ی‌ روزمره‌ شبیه‌ می‌شوند ارتباط‌ برقرار کند! شاملوی‌بزرگ هوشمندانه‌ زبان‌ُ لحنی‌ دیگرگون‌ را برای‌ ترجمه‌ی‌ اشعار بیکل برگزیدُ با شعبده‌ی‌ کلامی‌اش‌ باعث‌ شُد که‌ همان‌ اشعار ساده‌ به‌ دوحماسه‌ی‌ عظیم‌ِ عاشقانه‌ی‌ سکوت‌ سرشار از ناگفته‌هاست‌ وَ چیدن سپیده‌دَم‌ بدل‌ شوند! ترجمه‌ی‌ آن مجموعه‌ها سرمشقی‌ برای‌ این‌ برگردان‌ بودُ همچنین‌ چراغ‌ِ راهی‌!
امید که‌ به‌ بی‌راهه‌ نرفته‌ باشیم‌!
نمی دونم شاید گلرویی بخاطر همین، کتابِ فالاچی رو هم بدین صورت ترجمه کرده چون مطمئنن مترجم، خواننده رو در نظر میگیره و اینطور نیست که هرجور دوس داشته باشه ترجمه کنه!

با احترام به نظر شما:gol:
گمان می کنم مقایسه شاملو و گلرویی از این جهت زیاد درست نباشه!
ترجمه آزاد و ترجمه وفادار به سبک نویسنده ،نه قابل مقایسه اند و نه در مورد هر کتاب ،هر نویسنده ای و هر سبکی قابل جایگزین با هم هستند!
زمانی که نویسنده ای ترجمه ای آزاد از اثری داره وخوب این مسئله قید هم میشه تکلیف همه چیز مشخصه. مترجم میدونه چه کرده و خواننده هم میدونه که چی میخونه این به نظرم بیشتر در نظر گرفتن خواننده است تازمانی که بدون اینکه خواننده متوجه باشه چیزی رو بخونه که...

و مطلب دیگر این که تنها این دلیل که خوانده ممکن است نتواند با متن ارتباط برقرار کند نمیتواند توجیهی باشد برای ترجمه آزاد ازاثری!
مثلا اگر قرار بود از آثار کافکا ، زولا ،کوندرا و یا خیلی از نویسندگان صاحب سبک ثقیل ترجمه ای آزاد داشت دیگر نه سبکی باقی می ماند نه...!
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخواستم راجع به ترجمه گلرویی مطلبی بگم یعنی نظر خودمو بگم
گلرویی در مقدمه کتاب فرشته یی در کنار توست اینطور مینویسه:
مارگوت‌بیکل‌ را شاملوی‌بزرگ‌ به‌ ما شناساند! ترجمه‌های‌ شاملو از بیکل‌چنان‌ که‌ خود ایشان‌ در یادداشتی‌ اشاره‌ کرده‌اند ترجمه‌یی‌ آزاد است‌! برگرداندن‌ واژه‌ به‌ واژه‌ی‌ اشعار بیکل‌ باعث‌ می‌شُد خواننده‌ی‌ فارسی‌ زبان‌ نتواند با آن‌ اشعار که‌ گاه‌ به‌ یک‌ گفت‌ُگوی ساده‌ی‌ روزمره‌ شبیه‌ می‌شوند ارتباط‌ برقرار کند! شاملوی‌بزرگ هوشمندانه‌ زبان‌ُ لحنی‌ دیگرگون‌ را برای‌ ترجمه‌ی‌ اشعار بیکل برگزیدُ با شعبده‌ی‌ کلامی‌اش‌ باعث‌ شُد که‌ همان‌ اشعار ساده‌ به‌ دوحماسه‌ی‌ عظیم‌ِ عاشقانه‌ی‌ سکوت‌ سرشار از ناگفته‌هاست‌ وَ چیدن سپیده‌دَم‌ بدل‌ شوند! ترجمه‌ی‌ آن مجموعه‌ها سرمشقی‌ برای‌ این‌ برگردان‌ بودُ همچنین‌ چراغ‌ِ راهی‌!
امید که‌ به‌ بی‌راهه‌ نرفته‌ باشیم‌!
نمی دونم شاید گلرویی بخاطر همین، کتابِ فالاچی رو هم بدین صورت ترجمه کرده چون مطمئنن مترجم، خواننده رو در نظر میگیره و اینطور نیست که هرجور دوس داشته باشه ترجمه کنه!

با احترام به نظر شما:gol:
گمان می کنم مقایسه شاملو و گلرویی از این جهت زیاد درست نباشه!
ترجمه آزاد و ترجمه وفادار به سبک نویسنده ،نه قابل مقایسه اند و نه در مورد هر کتاب ،هر نویسنده ای و هر سبکی قابل جایگزین با هم هستند!
زمانی که نویسنده ای ترجمه ای آزاد از اثری داره وخوب این مسئله قید هم میشه تکلیف همه چیز مشخصه. مترجم میدونه چه کرده و خواننده هم میدونه که چی میخونه این به نظرم بیشتر در نظر گرفتن خواننده است تازمانی که بدون اینکه خواننده متوجه باشه چیزی رو بخونه که...

و مطلب دیگر این که تنها این دلیل که خوانده ممکن است نتواند با متن ارتباط برقرار کند نمیتواند توجیهی باشد برای ترجمه آزاد ازاثری!
مثلا اگر قرار بود از آثار کافکا ، زولا ،کوندرا و یا خیلی از نویسندگان صاحب سبک ثقیل ترجمه ای آزاد داشت دیگر نه سبکی باقی می ماند نه...!


مگر نوع روایت جزئی از سبک و ارزش ادبی هر نویسنده ای محسوب نمیشه؟ فکر نمی کنم ترجمه آزاد تشابهی با راه طی شده گلرویی داشته باشه.
توضیح زیبا کامل بود...
جمله آخر جناب گلرویی هم قابل توجه بوده :
امید که‌ به‌ بی‌راهه‌ نرفته‌ باشیم‌!
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

معرفی نویسنده :


جروم دیوید سالینجر (به انگلیسی: Jerome David Salinger) (زاده ۱ ژانویه ۱۹۱۹ - درگذشته ۲۷ ژانویه ۲۰۱۰) نویسنده معاصر آمریکایی بود. رمان های پرطرفدار وی مانند ناتور دشت در نقد جامعهٔ مدرن غرب و خصوصاً آمریکا نوشته شده‌اند.
سالینجر بیشتر با حروف اول نام خود جی دی سالینجر معروف است.

اطلاعات اندکی دربارهٔ زندگی سالینجر منتشر شده است و او با توجه به شخصیت گوشه‌گیر خود همواره تلاش می‌کند دیگران را به حریم زندگی‌اش راه ندهد.

او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی به دنیا آمده است. در هجده، نوزده‌سالگی چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸ هم‌زمان با بازگشت‌اش به آمریکا در یکی از دانشگاه‌های نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمه‌تمام رها کرد.

اولین داستان سالینجر به نام «جوانان» در سال ۱۹۴۰ در مجلهٔ استوری به چاپ رسید. چند سال بعد (طی سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ ) داستان ناتور دشت به شکل دنباله‌دار در آمریکا منتشر شد و سپس در سال ۱۹۵۱ روانهٔ بازار کتاب این کشور و بریتانیا گردید.

ناتور دشت اولین کتاب سلینجر در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد و بنگاه انتشاراتی «راندم هاوس» (Random House) در سال ۱۹۹۹ آن را به عنوان شصت و چهارمین رمان برتر قرن بیستم معرفی نمود. این کتاب در مناطقی از آمریکا، به‌عنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده و در فهرست کتاب‌های ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ - منتشر شدهٔ از سوی «انجمن کتابخانه‌های آمریکا» - قرارگرفت.

«فرانی و زویی»، «نه داستان» (در ایران با عنوان «دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم» (یکی از داستان‌های آن) ترجمه و منتشر شده) «تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار» ، «جنگل واژگون» ، «نغمه غمگین» ، «هفته‌ای یه بار آدمو نمی‌کشه» و «یادداشت‌های شخصی یک سرباز»از جمله آثار کم‌شمارِِ سالینجر هستند. سالینجر دارای شخصیت پردازی قوی در داستانهای خود است. او به طور خاصی خانواده گلس را که معروفترین شخصیتهای داستانهای او هستند به عرصه کشاند ودر داستانهای متفاوت از افراد این خانواده پرده برداری کرد . خانواده ای که دارای هفت بچه و نابغه هایی که در یک برنامه رادیویی به طور مداوم حضور دارند و در دوره‌های مختلف جز شرکت کنندگان برنامه بچه باهوش هستند.اما در این خانواده بزگترین برادر مرشد دیگران است واو شخصیتی است با نام سیمور . سیمور ابتدا با اشاره کوچکی در یکی از داستانهای کوتاه با نام" یک روز خوش برای موز ماهی ها" حضور می یابد و همانجا پس از گفتگو با دختری کوچک به اتاق خود میرود و خودکشی میکند.در فرانی و زویی نیز اشاره هایی به او می‌شود ولی در کتاب «تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار» سالینجر از زبان بادی پسر دوم خانواده شروع به گسترش و بیان سیمور میکند. این که شباهتهای زیادی بین سیمور وخود سالینجر و بادی وجود دارد کما بیش در قهرمانهای دیگر سالینجر با خود او مشخص است . به عنوان نمونه شخصیت هولدن در ناتور دشت نیز از این قاعده مستثنی نیست. جنبه مهم زندگی سالینجر مبهم بودن او برای منتقدان وهواداران اوست به بیان بهتر نوعی دور از دست رس بودن است بهمین دلیل اطلاعات زیادی در مورد زندگی روزمره و عادی او موجود نیست. سلینجر در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۰ (میلادی) و به مرگ طبیعی در محل زندگی خود در شهر کوچک کورنیش در نیوهمپشایر درگذشت.
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

معرفی کتاب:


هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آن‌چه که پیش از رسیدن به این‌جا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین‌کار را هم می‌کند و رمان نیز بر همین پایه شکل می‌گیرد. در زمان اتفاق‌افتادن ماجراهای داستان، هولدن یک پسربچهٔ شانزده‌ساله‌است که در مدرسهٔ شبانه‌روزی «پنسی» تحصیل می‌کند و حالا در آستانهٔ کریسمس به علت ضعف تحصیلی (او چهار درس از پنج درس‌اش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمرهٔ قبولی آورده‌است) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانه‌شان در نیویورک برگردد.

تمام ماجراهای داستان طی همین سه روزی (شنبه، یک شنبه و دوشنبه) که هولدن از مدرسه برای رفتن به خانه خارج می‌شود اتفاق می‌افتد.او می‌خواهد تا چهارشنبه که نامهٔ مدیر راجع به اخراج او به دست پدر و مادرش می‌رسد و آب‌ها کمی از آسیاب می‌افتد به خانه بازنگردد به همین‌خاطر از زمانی که از مدرسه خارج می‌شود دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری می‌کند و این دو روز سفر و گشت‌وگذار، نمادی است از سفر هولدن از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیت‌اش در جامعهٔ پر هرج و مرج آمریکا.


درباره ی قهرمان داستان:

سلینجر در ناتور دشت، شخصیتی بسیار دوست‌داشتنی از هولدن کالفیلد خلق کرده و همین تاثیرگذاری داستان را بیشتر می‌کند. کالفیلد شخصیتیه عجیب و کاملاً حق به جانب، که همه چیز و همه کس به نظرش نادرست و مسخره است. هولدن در اواخر داستان (خطاب به خواهر کوچکش) می‌گوید که همیشه در نظرش کودکانی را تصور می‌کند که در مزرعه گندم (Rye) در حال بازی هستند و او در لبه پرتگاه ایستاده و هر کسی را که به آن سمت بیاد و بخواهد سقوط کند می‌گیرد (Catcher) . در حقیقت این وجه تسمیه داستان، The Catcher in the Rye،است. البته کتاب در فارسی به ناتور دشت ترجمه شده که ناتور (ناطور) به معنای نگهبان، در حقیقت نگهبان دشت می باشد.
هولدن کالفیلد شخصیت اصلی ناتور دشت در نظرسنجی مجله کتاب (Book Magazine) عنوان دومین شخصیت ادبی جهان را به دست آورد.


ناتوردشت تاکنون دوبار توسط محمدنجفی(انتشارات نیلا) و احمد کریمی حکاک( انتشارات ققنوس)، ترجمه شده است.
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

کتاب هفته : ناتور دشت / نویسنده : جی.دی.سالینجر

چند خطی از آغاز کتاب:

"اگه جدا می‌خوای درباره‌ش بشنوی، لابد اولین چیزی که می‌خوای بدونی اینه که کجا به دنیا اومده‌م و بچگی گَندَم چه‌جوری بوده و پدر مادرم قبل از به‌دنیا اومدنم چی‌کار می‌کرده‌ن و از این‌جور مزخرفات دیوید کاپرفیلدی؛ اما من اصلن حال و حوصله‌ی تعریف این چیزها رو ندارم. اولن که این حرفا کِسلم می‌کنه، ثانیا هم اگه یه چیزِ کاملن خصوصی درباره‌ی پدر مادرم بگم هر دوشون خونرَوِشِ دو قبضه می‌گیرن. هر دوشون سر این چیزها حسابی حساسن. مخصوصن پدرم...".


گزیده هایی از کتاب به انتخاب خودم :

- زندگی واقعا یه بازیه پسرجان. زندگی یه بازیه که با توجه به مقررات بازیش میکنن.
- درسته آقا. می دونم که زندگی یه بازیه، میدونم .
...
چه بازی ای! چه کشکی! چه پشمی! بازی! اگه طرف کله گنده ها باشی قبول دارم بازیه!
اما اگه طرف دیگه باشی، طرفی که کله گنده ها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟
هیچی!
هیچ بازی در کار نیست.

***
معلم: " تو تاریخ انداختمت چون اصلا هیچی بلد نیستی."
هولدن: "می‌دونم آقا. می‌دونم. نمی‌شه کاریش کرد."
دوباره گفت "اصلا هیچی."
این خونمو به جوش ‌می‌آره. این‌که مردم بعد از اینکه چیزی رو قبول کردی بازم تکرارش می‌کنن.

***
من هیچ وقت پشت سر کسی داد نمیزنم " موفق باشی". وقتی فکرش رو بکنی میبینی خیلی وحشتناکه!

***
چیزی که در مورد یک کتاب خیلی حال میده اینه که وقتی آدم خوندن کتاب رو تموم می کنه دوس داشته باشه که نویسنده ش دوست صمیمیش باشه و بتونه هر موقع دوس داره یه زنگی بهش بزنه!

***
هیچ وقت مردم حرف آدمو باور نمی کنن.
***
اگر نوازنده ی پیانو بودم یا هنرپیشه ی سینما و این احمق ها فکر میکردن من خیلی محشرم حالم به هم می خورد. حتی دلم نمی خواست برام دست بزنن. مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنن.
***
وقتی بند اسکیتشو سفت کردم ازم تشکر کرد. خیلی مودب و خوشرفتار بود. ای خدا، این قدر دوست دارم وقتی اسکیت یه بچه ای رو براش سفت می کنم. مودب و خوشرفتار باشه. اکثر بچه ها مودب و خوشرفتارن. بچه ها همیشه میخوان دوستشون رو ببینن، این خیلی بهم کیف میده!
***
اگر کسی کاری رو خیلی خوب انجام بده بعد یه مدت دیگه مواظب کارش نیست و خودنمایی می کنه و دیگه خوب نیس...
***
به هر حال من که خوشحالم بمب اتم اختراع شد. اگه یه جنگ دیگه شروع بشه می رم میشینم سر بمب. به خدا قسم برای این کار داوطلب هم میشم...
***
وقتی آدم بزرگها خوابن و دهنشون بازه، ظاهر مزخرفی پیدا می کنن ولی بچه ها نه! : )
***
فیبی گفت: تو از هیچی خوشت نمی آد.
این حتی افسرده ترم کرد.
گفتم:الی رو دوست دارم. کاری هم که الان می کنم دوست دارم، همین نشستن و حرف زدن با تو و فکر کردن و ...
فيبي:الی که مرده ! تو همش همینو می گی! اگه یکی مرده باشه و الان تو بهشت باشه که دیگه حساب ...
گفتم : می دونم مرده! فکر مي کني که من اين موضوع رو نمي دونم؟ ولی باز هم مي تونم دوستش داشته باشم، نمي تونم؟ وقتي که يک نفر مرده باشه، دليلي نمي شه که آدم ديگه دوستش نداشته باشه! مخصوصاً موقعي که اون شخص هزار درجه بهتر از آدم هايي باشه که زنده ان.
***
همش مجسم میکنم که چندتا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن.
هزاران بچه ی کوچیک، و هیشکی هم اونجا نیس،منظورم آدم بزرگه،جز من!
من هم لبه ی پرتگاه خطرناک وایستادم و باید هرکس رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم-
یعنی اگه یکی داره می دوه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و می گیرمش.
تمام روز کارم همینه-یه ناتور دشتم...
***
آدم ها اکثرا مواقعی برای حرف زدن داغن که تو نیستی ...
***
اگه آدم افسرده باشه هیچی رو نمی تونه خوب قورت بده!
***
و هولدن در پایان کتاب پس از تعریف قصه ی خود می گوید:
هیچ وقت به هیچ کس چیزی نگو! اگه بگی دلت برای همه تنگ میشه ...
 
آخرین ویرایش:

FahimeM

عضو جدید
مگر نوع روایت جزئی از سبک و ارزش ادبی هر نویسنده ای محسوب نمیشه؟ فکر نمی کنم ترجمه آزاد تشابهی با راه طی شده گلرویی داشته باشه.
توضیح زیبا کامل بود...
جمله آخر جناب گلرویی هم قابل توجه بوده :
امید که‌ به‌ بی‌راهه‌ نرفته‌ باشیم‌!
دوستان خوبم من فقط نظرمو گفتم اینکه مترجم حتما خوانندشو در نظر میگیره و فقط باب طبع خودش کاریو نمیکنه!! و نوشته ای از ایشون در رابطه با ترجمه کتابی دیگر رو نوشتم... و مقایسه ای نکردم!
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان خوبم من فقط نظرمو گفتم اینکه مترجم حتما خوانندشو در نظر میگیره و فقط باب طبع خودش کاریو نمیکنه!! و نوشته ای از ایشون در رابطه با ترجمه کتابی دیگر رو نوشتم... و مقایسه ای نکردم!

همه ما داریم نظر میدیم و اینجا هم جایی برای تبادل نظر هست و یاد گرفتن از همدیگه...امیدوارم بحث ها در مورد کتاب ها و اشخاص مختلف سوء تفاهمی رو پیش نیاره...
شکی نیست که باید مترجم این چیزها رو در نظر بگیره وگرنه نمی تونه ترجمه ای در خور توجه داشته باشه. خب حرفای گلرویی هم تقریبا به دیگر ترجمه هاش بسط پیدا می کنه...
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم

کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم







  • آشنایی با نویسنده:
سارتر روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ به دنیا آمد. پدرش ژان باپتیست سارتر - افسر نیروی دریایی فرانسه -بود و مادرش آنه ماری- دخترعموی دکتر آلبر شوآیتزر معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. پانزده ماهه بود که پدرش به علت تب زرد از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش بازگشت.
پدربزرگش چارلز شوایتزر یکی از عموهای آلبرت شوایتزر در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد، به تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و قدرت بیناییش را از دست داد.
تا ده سالگی بیشتر خانه نشین بود ارتباط بسیار کمی با مردم داشت. همانگونه که خود در کتاب "کلمات" دوران کودکیش را بیان می‌کند، کودکی تيزهوش اما گوشه گير بود و سالهای کودکی را بيش از هرجا ميان انبوه کتابها به خواندن آثار مهم ادبی و تاريخی گذرانده است. ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه روزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسی‌هایش به نام «ٔپل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش بسزایی داشت. در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه «نیزان» دردانشسرای عالی پاریس در رشتهٔ آموزگاری ادامه تحصیل دهد. ۱۹۲۴ در امتحان ورودی از ۳۵ نفر قبول شده نهایی، رتبه هفتم را به دست می‌آورد. به همراه نیزان دست به انتشار مجله‌ای در دانشسرا می‌زند.
چهار سال بعد در امتحانات نهایی رشته فلسفه مردود می‌شود. دلیل رد شدن نیز عقیده سارتر در مورد فلسفه بود. او عقیده داشت «فلسفه فهمیدنی است، نه حفظ کردنی». سال بعد (۱۹۲۹) در امتحانات نهایی جایگاه نخست نصیب سارتر می‌شود و «سیمون دوبووار» و «ژان هیپولیت» و «پل نیزان» مقام‌های بعدی را کسب می‌کنند. سیمون دوبوار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادام‌العمر او بود. آشنایی این دو به سال ۱۹۲۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی گردد. سیمون دوبووار دختر ناز پرورده‌ای که تحت سلطه قرار دادهای مذهب کاتولیک بود بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته می‌شود و تا آخر عمر با او همراه می‌ماند هر چند که این رابطه در سالهای پایانی عمر سارتر تا حدودی ضعیف می شود.
پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان‌های "لوهاور" و "لیون" به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی‌ تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه راهی‌ آلمان شود. با استفاده از یک بورس تحصیلی‌ به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی‌ همچون مارتین هایدگر ( فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هسرل (فلسفه پدیدار شناسی‌) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال نمود. سارتر از کودکي در پي کسب شهرت بود. به همین دلیل به نویسندگی روی آورد. با این همه مدت‌های مدیدی نوشته‌هایش یکی‌ پس از دیگری از سوی ناشران بازگشت داده میشدند و او بدینخاطر نتوانست به آرزوی دیرینه‌اش جامه عمل بپوشاند. اما در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستين رمان فلسفي‌اش با نام «تهوع» به شهرتی فراگير دست يافت. در اين رمان تکان دهنده دلهره وجود و بيهودگی ذاتی هستی، با جسارتی بی سابقه ترسيم شده است. پس از آن، نگارش مجموعه اي از داستانها با نام «ديوار» (۱۹۳۹) را آغاز كرد که به دليل شروع جنگ دوم جهاني ناتمام ماند ژان ٔپل سارتر در روز ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ در سن ۷۵ سالگی در بیمارستان بروسه پاریس در پی ادم ریوی از دنیا رفت. خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد.

آثار


مهمترين اثر فلسفی سارتر به نام "نقد خرد ديالکتيک" هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
-تهوع
-دیوار
-مگس ها

-خروج ممنوع
-روسپی بزرگوار
-راه های آزادی

-دستهای آلوده

-شیطان و خدا
-کلمات
-هستی و نیستی
-زنان تراوا و...

 
آخرین ویرایش:

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم

کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم

معرفی کتاب


تهوع یا غثیان به فرانسوی: La Nausée، یکی از معروف‌ترین رمان‌های ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸، زمانی که سارتر استاد دانشگاه بود، منتشر شد. رمان تهوع یکی از محوری‌ترین آثار مکتب اگزیستانسیالیسماست. سارتر در سال ۱۹۶۴به خاطر این رمان برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد اما از پذیرش جایزه سر باز زد.

نویسنده:ژان پل سارتر
مترجم:امیرجلال الدین اعلم
چاپ دهم 1387
تعداد صفحات 231
انتشارات نیلوفر

قیمت 4800تومان

خلاصه رمان


تهوع راجع به مردی سی ساله به نام «آنتوان روکانتن»، مورخ افسرده و گوشه‌گیری است که به این باور می‌رسد که اشیاء بی‌جان و موقعیت‌های مختلف، بر تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحی‌اش لطمه می‌زنند و این ناتوانی، او را دستخوش نوعی تهوع می کند و...

سبک سارتر در رمان تهوع


رمان سه روايت را در خود نهفته دارد : اولي روايتي است كه خود سارتر از يادداشت هاي آنتوان روكانتن مي كند ، دومي يادداشت هاي خود روكانتن است و سومي كتابي است كه روكانتن درباره ي ماركي رولبون مي نويسد و تا اواسط رمان هدف او براي زندگي به حساب مي آيد . روكانتن هدف هايي دارد ، آرزوهايي به غايت ساده كه به هيچ كدام آنها نيز نمي رسد . كتاب با جمله اي از سلين آغاز مي شود . جمله اي كه ما را به استقبال كتابي مي برد كه تصويرگر يك فرد تنهاست ، نه مستبد و خودكامه و خودخواه ، فقط تنها:

(( او آدمي فاقد اهمييت گروهي است ، او صرفا ً يك فرد است )) سارتر در اين رمان هنوز به ادبيات متعهدانه نمي پردازد و هنوز درگير وجود و شخص است . رمان با يك شروع زيبا همراه است ، شروعي كه از همان ابتدا خواننده را با حال نزار روكانتن آشنا مي كند ، او در آستانه ي تهوع است:

(( ديگر شك ندارم كه چيزي بر سرم آمده ، به طرز يك بيماري آمد ، نه مثل يك يقين معمولي يا امري بديهي . زيرجلي و كم كم جاي گرفت . من خودم رايك خرده عجيب و يك خرده ناراحت حس كردم ... )) باری، تهوع رمانی اسـت که سـاختار پیچیده یی ندارد. نثر آن سـاده و ابهام و دشـواریی در فهم جملات و پرداختهای فلسـفی آن به نظر نمی خورد. شـخصیت اصلی یا راوی رمان آنتونی روکانتن که در واقع خود سـارتر اسـت، رویداد ها را به شـیوه یی تک گویی مکبث باز گو می کند.سـارتر در این باره می گوید:
" در سی سـاله گی مؤفق شـدم که در تهوع – باور کنید خیلی صادقانه – وجود نا موجه و ناگوار هم نوعانم را بنویسـم و وجود خودم را تبرئه کنم. من روکانتن بودم، در شخص او، بدون خود پسـندی، تار و پود خود را نشـان می دادم؛ در عین حال خودم بودم، آدم برگزیده، و قایع نگار دوزخها، فتو میکروسـکوپ شـیشـه یی و فولادی که روی شـیـره های پروتو پلاسـمی خودم خم شـده بودم. " از کتاب کلمات (کلمات ) ص 10- 209 رمان به گمان غالب در سـال 1932 نوشـته شـده اسـت. هنگامی که آنتوان روکانتن از سـفر به اروپای مرکزی و افریقا و خاور دور باز گشـته و سـه سـال می شـود که در شـهر بوویل به سـر می برد. تا تحقیقات تاریخیش را در باره[SUP]ء[/SUP] مارکی دو ولبون به انجام برسـاند. درهمین شـهراسـت که او توصیف صحنه های خیابان تورن برید را در صبح یکی از یکشـنبه ها، دیـدار از نگارســتان، دیـدن دوباره[SUP]ء[/SUP] آنی Anny محبوب پیشـین اش ( لابد این زن همان سـیمون دوبووار نویسـنده فیمنیسـت فرانسـه یی اسـت که سـارتر تا پایان عمر با او رابطه[SUP]ء[/SUP] باز و آزاد داشـت. ) و از دسـت دادن دوباره[SUP]ء[/SUP] اورا؛ یا رسـوایی " دانش اندوز" را و یا رنج لوسی Lucie خدمتگار هتل را که شـوهر جوان زیبایش رو به تباهی می رود؛ و رویداد های دیگر سـفر ش را به رشـته تحریر در می آورد و درمجموع چنان فضای داسـتانی می آفریند که هم دلنشـین اسـت و هم جالب و جذاب. ولی اگر خوب و به دقت نگاه شـود پی می بریم که او از حوادث بسـیار سـاده[SUP]ء[/SUP] روزمره برای خلق این اثرسـود جسـته و با هنرمندی تمام حوادث و احسـاسـات خودش و آدمهای رمانش را به تصویر کشـیده اسـت. به گفته[SUP]ء[/SUP] آقای میر جلال الدین اعلم مترجم فرزانه[SUP]ء[/SUP] رمان:
آنتوان روکانتون قهرمان رمان تهوع که تک و تنها در شـهر بویل زنده گی می کند، دلمشغولی اسـاسـیش " وجود " است؛ اما:

" وجودی که به آن می اندیشـد، وجود در سـاحتِ متافیزیکی اش نیسـت بلکه وجود در سـاحتِ این جهانی و جلوه گر در موقعیتهای اجتماعی فرد آدمی و روابط وی با افراد دیگر جامعه اسـت. دو چیز روکانتن را می آزارد: یکی آنکه پیرامون او را جماعتی " رجاله "، با احسـاسـاتی دروغین و اندیشـه های کلیشـه یی فرا گرفته اند.برخورد با این وجود نا عقلانی در انبوه جزئیات مبتذلش، گونه یی دل آشـوبه و " تهوع " را در روکانتن پدید می آورد. روکانتن به تجربه پی برده اسـت که موسـیقی حالت تهوع را در او می زداید و احسـاس بسـط و خوشی به او می دهد. بفرجام پس از سـیر و سـلوکی دردناک، در می یابد که برای رهیدن از چنبره[SUP]ء[/SUP] هسـتیِ مهمل و نا موجهش باید ارزشهایی بــرای خودش بیافریند و برخورد وجودیی ویژه یی اختیار کند. او به ادبیات دل می نهد و دراین عرصه، رمان نویسی رابه وجه خاص برمی گزیند. به این سـان امیدواراسـت که معنایی ارزشـمند به زنده گی بی معنای پیشـینش بدهد." دررمان تهوع که یکی از پر ارجترین نوشـته های ادبی دوران ماسـت، دَرونمایه های فلسـفی سـارتر به طور روشـنی باز تاب یافته اسـت. مسـایلی مانند " هسـتی "، " نیسـتی "،" پوچی"،" شـی واقعی "، شی ناواقعی "، " جهان تخیلی "، " شی تخیلی "، " حضور " ... و " وجود " یعنی چیزهایی که به ادراک ما در می آیند تـار و پود گفتگوها، توصیف ها و روایتهای رمان را تشکیل می دهد، که برای درک آن ضرور اسـت تا این رمان را دسـت کم دو سـه بار با دقت مطالعه نماییم و طبیعی اسـت که در این چند سـطر مختصر نمی توان دیدگاه های سـارتر را توضیح داد.
 

پیوست ها

  • 2.jpg
    2.jpg
    42.6 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم

کتاب هفته: تهوع/نویسنده:ژان پل سارتر/مترجم: امیر جلال الدین اعلم

تهوع از دیدگاه منتقدین


یاداشتی بر رمان تهوع :نویسنده آلبر کامو/ترجمه:مصطفی رحیمی


در حقيقت كتاب به خودي خود سيماي رمان ندارد، بلكه بيشتر گفتگوي قهرمان كتاب است با خود. مردي دربارة زندگي خود، و در نتيجه در بارة خود، داوري می‌كند. يعني دربارة حضور خود در جهان به بررسي می‌پردازد. اين كه انگشتانش را تكان می‌دهد و در ساعتي معين غذا می‌خورد و آنچه در عمق ابتدايي ترين اعمال خود می‌يابد، اينها همه بيهودگي بنيادي اوست. در بخش‌هاي زندگي كه به خوبي تصوير شده است، هميشه لحظه اي می‌رسد كه دكور فرو می‌ريزد. چرا اين؟ چرا آن؟ چرا اين زن؟ و اين حرفه؟ و اين حرص براي آينده؟ و سرانجام، اين همه جنب و جوش در بدني كه روزگاري می‌پوسد براي چيست؟اين احساس خام در همة ما هست. منتهي در مورد بيشتر مردمان، رسيدن وقت غذا، رسيدن يك نامه، لبخند عابر كافي است تا آن احساس زدوده شود. اما براي كسي كه بخواهد در افكار خو به بررسي بپردازد، تماشاي اين انديشه‌ها از روبرو زندگي را بر وي محال می‌كند. گذرانيدن عمر، با اين داوري كه چنين كاري بيهوده است، يعمی‌دلهره. با شنا كردن زياد در جهت مخالف جريان آب، توعي بيزاري و نوعي سركشي تمام وجود آدمی‌را با خود می‌برد، و سركشي بدن يعني تهوع.موضوعي است بي شك عجيب، و با اين همه، پيش پا افتاده ترين مسائل. و سارتر از ابتدا، تا انتها، آن را با چنان قدرت و قوتي نشان می‌دهد كه در می‌يابيم كه مسائل روزانه ممكن است در بردارندة چه زدگي‌ها با چه ظواهر ظريفي باشد. در اين كوشش و كشش، ما متوجه خويشاوندي سارتر با نويسندة ديگري می‌شويم كه منتقدان رمان تهوع بدان اشاره اي نكرده اند (مگر آن كه من در اشتباه باشم): فرانتس كافكا.اما تفاوت اين دو در آنجاست كه در رمان سارتر چيزي ناشناخته مانع می‌گردد كه خواننده تسليم پذيرش شود و او را در آستانة قبول متوقف می‌كند. من اين خصوصيت را نتيجة عدم تعادل محسوسي می‌دانم كه ميان انديشة نويسنده و تصويرهايي كه صحنة انديشه است به چشم می‌خورد. اما شايد بتوان علت ديگري يافت. زيرا اشتباه بعضي از انواع ادبيات در آن است كه اين گمان را ايجاد می‌كنند كه زندگي از آن رو كه حقير است، دردناك است. زندگي چه بسا شورانگيز و عالي باشد و دردناكي در همين جا است. زندگي،' بي عشق و زيبايي تقريبا" آسان است و قهرمان سارتر هنگامی‌كه دربارة چيزي از انسان كه در او ايجاد تنفر می‌كند اصرار می‌ورزد، به جاي ان كه علل سرخوردگي اش را به بعضي از عظمت‌هايش منسوب دارد، شايد معناي حقيق دلهره را حاصل نكرده باشد.رسيدن به بيهودگي زندگي پايان نيست، آغاز است. اين حقيقتي است كه تقريبا" همة روان‌هاي بزرگ از آن آغاز كرده اند. كشف اين امرمهم نيست، مهم نتيجه‌ها و كاربردهايي است كه از پي می‌آيد. سارتر گويي در انتهاش سفر به مرزهاي اضطراري، به اميدي اجازة بروز می‌دهد: هنرمندي كه به نوشتن اثري می‌پردازد.ديگر آن كه اين نخستين رمان نويسنده اي است كه می‌توان از او همه چيز انتظار داشت. انعطافي تا اين اندازه طبيعي براي حفظ تعادل درانتهاي انديشة آگاهانه همراه با روشن بيني و دقت نظري تا اين مايه دردناك، نشان دهندة قريحه‌هاي بي پاياني است. اينها كافي است تا رمان تهوع را به عنوان نخستين نداي ذهني شگفت و نيرومند، كه با بي صبري چشم به راه كتاب‌ها و درس‌هاي آينده اش هستيم، دوست بداريم.


برگرفته از كتاب "تعهد اهل قلم" - انتشارات نيلوفر
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سطر های برجسته رمان به انتخاب من
[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]*در شگفتم که چگونه می توانیم با دادن حق به جانب خودمان دروغ بگوئیم؟!

[/FONT]

[FONT=&quot]*عادت ندارم آنچه برایم روی می دهد برای خودم نقل کنم،همین است که رشته رویدادها رادرست باز نمی یابم.تشخیص نمیدهم چه چیز مهم است.

[/FONT]

[FONT=&quot]*صدمین بار است که خود را گیر می اندازم.یادبودهایم مانند کیسه پول شیطان است.بازش که می کنند چیزی جز برگ های خشک در آن نمی یابند.

[/FONT]

[FONT=&quot]*برای اینکه پیش پا افتاده ترین رویدادها به ماجرا تبدیل شود فقط باید آن را نقل کرد.این چیزی است که مردم را گول میزند...انسان همیشه نقال داستان است.اما باید انتخاب کرد زندگی کردن یا نقل کردن!

[/FONT]

[FONT=&quot]*هنگامی که زندگی می کنیم هیچ چیز رخ نمیدهد،صفحه ها عوض میشود. آدم ها می آیند و بیرون می روند.همه اش همین...هرگز آغازی در پیش نیست.روزها بی جهت به روزهای دیگر افزوده می شوند.این افزایشی بی پایان و یکنواخت است.

[/FONT]

[FONT=&quot]*راه می افتم تنهای تنهایم ولی مانند دسته ای سرباز که به شهری فرود می آیند راه می روم.

[/FONT]

[FONT=&quot]*اگر نمی دانی چه صدایم کنی صدایم مکن اینطور از همه بهتر است.

[/FONT]

[FONT=&quot]*مادام که عاشق هم بودیم اجازه ندادیم کوچکترین لحظه هایمان ،خردترین غم هایمان از ما جدا شوند...همه این ها را با خود بردیم...از لذت بردن رنج کشیدن از آنها در زمان حال بازنایستادیم...برای همین بود که از هم جدا شدیم!دیگر به حد کافی قدرت نداشتیم بار تحمل کنیم.

[/FONT]

[FONT=&quot]*بیرون میروم چرا نروم؟چون دلیلی هم ندارم که نروم.حتی اگر در گوشه ای خاموش کز کنم خود را فراموش نخواهم کرد کف اتاق سنگینی خواهم کرد ...من هستم!

[/FONT]

[FONT=&quot]*چیزی نمیگذرد که دونفری تشکیل زندگی یگانه ای را می دهند.یک زندگی کند و ولرم که دیگر اصلا معنایی نخواهد داشت.اما ملتفتش نخواهند شد...بله آنها شادمانند ولی خوب بعدش چه؟!

[/FONT]

[FONT=&quot]*من بدون کلمات می اندیشم:درباره چیزها با چیزها
[/FONT]

[FONT=&quot]*فقط ترک کردنش نیست که مرا از پای در می آورد از برگشتن به تنهایی خیلی میترسم.

[/FONT]

[FONT=&quot]*سراسر زندگی ام پشت سرم است.تمامش را می بینم.شکلش را و حرکت های کندی که مرا تا بدین جا آورده اند.مطلب چندانی برای گفتن درباره اش نیست...آن بازی باخته ای است،همیـــن!![/FONT] [FONT=&quot] [/FONT]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
تندباد زمان حافظ هم مثل زمان ما بوده؟ گفتگوها و نقد ادبی 6

Similar threads

بالا