با هم كتاب بخوانيم

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:كتابخواني و نقد كتاب هفته:gol:
با سلام خدمت تمامي دوستان اهل كتاب و كتابخواني

در این تاپیک هر هفته یک کتاب با همفكري و انتخاب دوستان معرفی می شود تا ضمن آشنایی با کتاب و با توجه به فرصت یک هفته ای برای هر کتاب و در صورت لزوم بنا به حجم كتاب دوهفته ايي دوستان نظرات خودشون رو با مطالعه کتاب در اين تاپيك قراردهند و با بحث در مورد کتاب هم مفاهیم و اهداف نویسنده را بهتر درک کنیم و هم مطالبی برای ارائه و نیز یاد گیری از همدیگر داشته باشیم ؛ ضمنا از معرفی کتاب توسط دوستان هم استقبال می شود.
اميدواريم كه درهمراهي و همياري يكديگر كوشا باشيم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیه توچکا رمانی از داستایفسکی
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ابتدا آشنایی گذرایی بر نویسنده و زندگی اش:[/FONT]
فئودور میخاییلوویچ داستایفسکی متولد۳۰اکتبر سال ۱۸۲۱ میلادی در شهر مسکو. فرزند مادری بسیار دیندار و عمیقا مسیحی که تاثیر زیادی بر حیات معنوی فرزندانش داشت و پدری پزشک که توجه خاصی به آموزش و آمادگی آنها برای تامین زندگی آینده می نمود.در سن ۱۵ سالگی مادرش فوت می کند و در۱۸سالگی پدرش توسط رهیت هایش به قتل می رسد که این حادثه تاثیر زیادی در او به جا می گذارد. سال ۱۸۳۴ به همراه برادرش به مدرسه شبانه روزی معتبری فرستاده می شود که آنجا ضمن یادگیری دروس خود با دوستانی که مانند خودش به ادبیات و تفکر علاقه مند بودند آشنا می شود و در آن جمع نویسندگانی همچون والتر اسکات٫بالزاک٫گوته٫هوگو٫شی لر٫ژرژ ساندو...می شناسد و از آنها آثاری مطالعه و در مورد آنها تبادل نظر می کند.
[FONT=courier new, courier, mono]در ۱۸۴۳ با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغ‌التحصیل شد و شغلی در اداره مهندسی وزارت جنگ به دست آورد و در سال ۱۸۴۴ از ارتش استعفا داد.[/FONT]
پیوستن به نهضت سیاسی پتراشفسکی سبب می شود که به جرم براندازی محکوم به اعدام شود که مورد بخشش قرار می گیردبا این وجود ۴ سال در زندان امسک بازداشت و ۶ سال نیز به آسیای مرکزی تبعید و به صورت اجباری در ارتش مشغول خدمت می شود. در این دوران از لحاظ ذهنی دچار اختلالات جبران ناپذیر مخی شود و بیماری صرع که تا آخر عمر او را همراهی می کند. تحت این شرایط به ازدواج بدون عشق با یک بیوه به نام ماریا دیمیتریونا نیز تن می دهد.
در سال ۱۸۶۰با برگشتن به شهر سن پطرزبورگ٫شهری که بیشتر عمرش را در آن گذراند،تا آخر عمر با جدیت به ادبیات و رمان نویسی می پردازد و با وجود بیماری صرع و مشکلات روحی و مادی عملا نوشتن را ترک نمی کند. بعد از فوت همسرش که اغلب بیمار بود با منشی خود آنا گریگوریونا(سال ۱۸۶۷) ازدواج می کند. آنا به معنای واقعی شریک زندگی داستایفسکی بود و ارزش آثار او را به خوبی می دانست. آنها از سال ۱۸۶۷ تا ۱۸۷۱ به اروپا سفر می کنند که همین در آثار او و افزایش شناخت بین المللی بر آنها بی تاثیر نبوده است.
[FONT=courier new, courier, mono]داستایفسکی سرانجام در اوایل فوریه سال ۱۸۸۱ در اثر خونریزی ریه درگذشت.[/FONT]
آثار:
مردم فقیر (۱۸۴۶) ترجمه كاظم انصاري انتشارات جاودان خرد، پرويز همتيان بروجني در كتاب شبهاي روشن و پنج داستان ديگر انتشارات اميركبير، خشايار ديهيمي تحت عنوان بيچارگان انتشارات ني، نسرين مجيدي انتشارات روزگار
همزاد (۱۸۴۶) ترجمه ايرج قريب نشر پرسش
آقاي پروخارچين (۱۸۴۶) ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه) انتشارات ماهي
خانم صاحبخانه (۱۸۴۷)ترجمه پرويز داريوش انتشارات نگاه
نازكدل (۱۸۴۸)ترجمه قاسم كبيري در كتاب شب‌هاي روشن و نازك دل انتشارات فردوس
شب های سپید (۱۸۴۸) ترجمه پرويز همتيان بروجني در كتاب شبهاي روشن و پنج داستان ديگر، قاسم كبيري در كتاب شب‌هاي روشن و نازك دل، مرتضي مقدم انتشارات جامي
دزد با شخصيت (۱۸۴۸)ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
درخت كريسمس و ازدواج (۱۸۴۸)ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
پولزونكوف (۱۸۴۸) ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
نیه توچکا (۱۸۴۹) ترجمه محمد قاضي انتشارات نيلوفر
خواب عموجان (۱۸۵۹) ترجمه آلك قازاريان تحت عنوان رویای عموجان انتشارات جامی
دهکده استپانچیکو(۱۸۵۹) ترجمه مهرداد مهرين تحت عنوان دوست خانواده انتشارات جامي
آزردگان و تحقير شدگان (۱۸۶۱) ترجمه ربيع مشفق‌همداني تحت عنوان آزردگان انتشارات صفي عليشاه
خاطرات خانه مردگان(۱۸۶۲) ترجمه مهرداد مهرين انتشارات نگاه، محمدجعفر محجوب انتشارات اميركبير و آمون
يك داستان نفرت انگيز(ماجراي بي شرمانه) (۱۸۶۲) ترجمه شهلا طهماسبي انتشارات فردا، پرويز همتيان بروجني تحت عنوان يك اتفاق بسيار ناگوار در كتاب شبهاي روشن و پنج داستان ديگر، مجيد عقيلي تحت عنوان يك اتفاق نحس انتشارات هشت بهشت
یادداشت های زیر زمینی(۱۸۶۴) ترجمه رحمت الهي انتشارات جامي به همراه ترجمه نازنين و بوبوك
كروكوديل (۱۸۶۵)ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
جنایات و مکافات (۱۸۶۶) ترجمه مهري آهي انتشارات خوارزمي، اصغر رستگار انتشارات فردا
قمارباز (۱۸۶۷) ترجمه صالح حسيني انتشارات نيلوفر
ابله (۱۸۶۹) ترجمه سروش حبيبي انتشارات چشمه
همیشه شوهر (۱۸۷۰) ترجمه علي اصغر خبره زاده انتشارات نگاه
جن زدگان(تسخیر شدگان)(۱۸۷۲) ترجمه علي‌اصغر خبره‌زاده انتشارات نگاه، سروش حبيبي انتشارات نيلوفر
بوبوك (۱۸۷۳) ترجمه رحمت الهي
جوان خام (۱۸۷۵)ترجمه رضا رضايي انتشارات اختران، عبدالحسين شريفيان انتشارات نگاه
نازنين (۱۸۷۶) ترجمه رحمت الهي
ماري دهقان (۱۸۷۶) ترجمه رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
روياي مرد مضحك (۱۸۷۷)ترجمه پرويز همتيان بروجني در كتاب شبهاي روشن و پنج داستان ديگر، رضا رضايي در كتاب روياي آدم مضحك (هفت داستان كوتاه)
برادران کارامازوف (۱۸۸۱) ترجمه صالح حسيني انتشارات ناهيد
خطابهٔ پوشکین
دفتر یادداشت روزانهٔ یک نویسنده ترجمه ابراهيم يونسي انتشارات بزرگمهر


منبع: ویکی پدیا-داستایفسکی آثار و افکار نوشته دکتر مجتهدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آشنایی با کتاب:[/FONT]

خبر انتشار این کتاب برای اولین بار همزمان با کتاب دیگر داستایفسکی به نام <<خانم صاحبخانه>> اعلام شد اما انتشار واقعی در سال۱۸۴۹صورت گرفت.
داستایفسکی بیش از دو سال برای نوشتن این کتاب تلاش کرد اما سرانجام به خاطر عزیمت به سیبری موفق به اتمامش نشد!
در حقیقت قهرمان واقعی این اثر یفیموف، ناپدری نیه توچکا است که مخلوق طبع تند و سرکش و فکر آشفته و نابسامان داستایفسکی است و شاید هم تصویری از خود داستایفسکی در آیینه کتاب او است. به همین جهت کتاب نیه توچکا، تا آنجا که یفیموف بدرود حیات می گوید، شاید از شاهکارهای ادبیات روسی به شمار برود،لیکن فصول بعد از مرگ یفیموف به بلندی وقوف قسمت های اول نیست.
خود داستایفسکی در مورد این اثر به ناشر خود این چنین می گوید: << من می دانم که قسمت اول نیه توچکا نیزوانوف که در ماه ژانویه به مطبعه داده ام اثر خوبی است . چنان اثری که مجله میهن دوستی به طور قطع می تواند ، بی رو دربایستی،جایی به آن اختصاص دهد... .>>
گروهی معتقدند که یفیموف قهرمان کتاب نیه توچکا شبیهی است از <<گامبارا>> قهرمان یکی از کتاب های بالزاک که او نیز فرضیه خاصی در موسیقی داشته و حتی آلات موسیقی بی سابقه ای ساخته بوده است.
داستایفسکی این کتاب را نیز همچون سایر آثار خود چندین بار حک و اصلاح کرده و مطالبی به آن افزوده یا کاسته است. به هر حال در زمان کتابت این اثر بود که داستایفسکی به اتهام رابطه با مجمع سوسیالیستی پتراشفسکی در آوریل۱۸۴۹ دستگیر و محاکمه شد و به اعدام محکوم گردید و حتی نزدیک بود حکم اعدام دوباره او اجرا شود که تزار روسیه در مجازات مجرمین سیاسی یک درجه تخفیف داد و داستایفسکی به زندان های سیبری تبعید گردید.

از: مقدمه استاد محمد قاضی بر کتاب



با این جملات کتاب آغاز می شود:

من پدرم را به یاد نمی آورم. وقتی او مرد من دو ساله بودم.مادرم دوباره شوهر کرد . این ازدواج دوم اگرچه با عشق و عاشقی سرگرفت،برای او مایه غم و رنج بسیار شد. ناپدری من ، یعنی آن موسیقیدانی که شگفت انگیزترین سرنوشت ها را پیدا کرد،عجیب ترین مردی بود که من به عمر خود دیده و شناخته ام.تاثیر او در احساسات اولیه دوران کودکی من به قدری شدید بود که در باقی عمر من نیز اثر گذاشت. برای آنکه فهم سرگذشت من آسانتر گردد ناگزیر باید شرح حال او را در اینجا بیاورم...


همانطور که داستایفسکی گفته است ، بخش های اول کتاب مربوط به زندگی نامه ناپدریش <یفیموف> می شود ، بخش هایی که خواندن آن به ارزش وقتی که برای آن صرف می شود می ارزد ، بخش هایی که به قول منتقد ها، از شاهکارهای ادبیات روسیه است. در این قسمت داستایفسکی سرگذشت زندگی یک ویولن زن را بیان می کند، ویولن زنی که بیشتر از آن که به دنبال انجام اعمالی باشد که او را به اهدافش برساند ، بیشتر با رویاهایش زندگی می کند و تصورش بر این است که به جایگاه و مقامی که به خاطر ارزش هنریش شایسته آن است بدون کوشش و تلاش و البته عملی کردن پتانسیل هایش خواهد رسید ، اما کم کم خودش نیز درک می کند که واقعیت چیز دیگری است... در ادامه داستایفسکی از زبان نیه توچکا به شرح وقایعی می پردازد که در ادامه زندگیش برای او روی داده است. از این به بعد شاهد افت کیفی کتاب نسبت به بخش اول هستیم ، هر چند که این افت در قدرت هنری و نویسندگی داستایفسکی خللی ایجاد نمی کند و ما همچنان نوشته های شخصی به نام داستایفسکی را مطالعه می کنیم!

با خواندن صفحات اول این کتاب اولین چیزی که ذهنم رو مشغول کرد این بود که داستایفسکی این کتاب رو از زبان یک زن روایت می کنه و برای من سوال بود که داستایفسکی با این همه شهرت که برای بیان حالات روحی و درونی افراد داره چه جوری می خواد حس های یک جنس مخالف رو به قلم بیاره؟ و خب نتیجه اون مشخصه!...
به خواندن کتاب که ادامه دادم احساس نکردم فقط و فقط مشغول مطالعه یک کتاب هستم و فکر می کنم این قضیه برای هر خواننده دیگه ای هم اتفاق بیفته. متن کتاب خواننده رو به درون وقایعی که شخصیت ها با اون در ارتباط هستند می بره و خواننده با چشم های خودش و با دست های خودش اشکال و اجزای محیط رو می بینه و لمس می کنه و به خوبی درد ها و شادی ها رو حس می کنه. بیان جزئیات دقیق حالات روحی و البته تاثیرات ناشی از فقر، هیچ شبه ای برای خواننده نمی گذاره که نویسنده در متن تمامی این رویداد ها و حس های متلاطم بوده و اون ها رو کاملا درک کرده.
در مورد ترجمه کتاب هم،همین که اسم استاد محمد قاضی آورده بشه ، به نظر من کافیه تا با اطمینان کامل اون کتاب رو تهیه کرد و خوندنش رو شروع کرد. انتشارات نیلوفر هم که دستی تو چاپ کتاب های با ارزش داره لطف چاپ این کتاب رو برای دوستداران کتاب و آثار داستایفسکی کشیده اما متاسفانه مقدارکی اشتباهات چاپی تو کتاب وجود داره که کمی از ارزش کل کار پایین میاره. و قیمت کتاب در چاپ پنجم روی جلد۲۷۰۰ تومان هست.



گفتارهایی از داستایفسکی در کتاب:

*ما از آغاز محکوم به این پایان شده ایم.

*چون بخت و اقبال و پیشرفت و ترقی به روی او لبخند می زد نظر مردم با او موافق بود.

*دقایقی هست که انسان می خواهد هر چه عقل و نیرو دارد تا مرحله بدترین دردها و رنج ها به کار اندازد تا علم و یقینی که می خواهد همچون شعله آتش بیرون جهد.

*جنایت همیشه جنایت است و گناه همیشه گناه و احساسات پست و پلید را هرچه هم عالی و بزرگ جلوه دهند همواره زشت و نفرت انگیز و پست و پلید خواهند ماند.

*وحشتناک تر از این نیست که آدم بخواهد اعتقاد ثابتی را که در مغزش رسوخ کرده است از سر به در کند،به خصوص وقتی که عمری را با یک ایمان راسخ و عمیق در راه پیدا کردن آن اعتقاد فدا کرده باشد.

*در عمر آدمی ساعاتی هست که گویی رنج و درد سالیان دراز یکجا در جان او انباشته می شود.

*چشمانش از دیدن این واقعیت که روشنی روشنی است و تاریکی تاریکی ابا نداشت.

*وقتی همه عواملی که او را در زندگی نگاه داشته بودند همچون سرابی پوچ و مبهم به یکباره محو و نابود شدند،وقتی امید والای او پاک از بین رفت...،البته می بایستی به آن حال بمیرد.
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
هفته دوم ، کتاب دوم

بیگانه رمانی از نویسنده ، فیلسوف و به عقیده خیلی ها معلم اخلاق؛ آلبر کامو



ابتدا آشنایی با نویسنده:

[FONT=courier new, courier, mono]آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکده‌ای کوچک به نام موندوی در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» یک سال بعد از به دنیا آمدن او در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادرش کاترین که اسپانیایی الاصل بود به خانه مادر مادری‌اش در الجزیره رفت. کودکی کامو در یک زندگی فقیرانه طبقه کارگری سپری شد و مادرش برای نگهداری از بچه هایش مجبور می شد در خانه مردم کار کند. معلم مدرسه او لویی ژرمن حاضر شد به رایگان به او درس خصوصی دهد تا بتواند در امتحانات گرفتن بورس برای تحصیل در دبیرستان و دانشگاه موفق شود که موفق هم می شود. کامو در طی سال‌های ۳۰-۱۹۲۸ دروازه بان تیم دانشگاه الجزیره بود اما با تشخیص اولین آثار سل در ۱۹۳۰ مجبور به ترک فوتبال شد.در این ایام شوهر خواهر کاترین کتابخانه ای داشت که راه ورود کامو را به آن باز گذاشت.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال ۱۹۳۴ با سیمون هیه دختر جوانی از خانواده ای ثروتمند که به مورفین معتاد بود ازدواج کرد ، اما زندگی آنها دو سال بیشتر دوام نیاورد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت و در همین سال وارد حزب کمونیست شد ، هر چند که عضویتش در این حزب زیاد به طول نیانجامید و پس از دو سال از آن جدا شد. در سال ۱۹۳۶ گروه تئاتر کار را بنیان گذاشت(سال۱۹۳۷ این گروه به گروه تئاتر اکیپ تغییر نام داد). [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]با نزدیک‌تر شدن جنگ جهانی دوم ، کامو به عنوان سرباز داوطلب شد، اما به دلیل بیماری سل او را نپذیرفتند،نیز به دلیل ضعف و بیماری موفق نشد در کنکور استادی دانشگاه شرکت کند. او در این زمان سردبیر روزنامه عصر جمهوری{جمهوری خواه}در الجزیره شده بود(۱۹۳۸).[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال ۱۹۴۰به پاریس رفت و در روزنامه عصر پاریس{ پاری سوار }شروع به کار کرد. کامو در همین سال با فرانسیس فور ازدواج کرد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]او در سال ۱۹۴۲ عضو گروه مقاومت فرانسوی به نام نبرد شد و در اکتبر ۱۹۴۳ به کمک دیگر اعضای گروه شروع به فعالیت روزنامه‌نگاری زیرزمینی پرداخت. وی در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا شد.در سال‌های پس از جنگ کامو به دار و دسته ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن ژرمن پاریس پیوست.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال ۱۹۴۲ برای درمان ریوی به ویواره رفت و در همین سال با همسرش اختلاف پیدا کرد و همسرش او را ترک کرده ، به الجزایر برگشت. در سال ۱۹۴۴ عاشق ماریا کازارس که نقش اول را در تئاتر کالیگولا بازی می کرد، شد. او در این سال به صورت گمنام در روزنامه کومبا مشغول به کار شد و مقالات مختلفی را تا سال ۱۹۴۷ که از این روزنامه بیرون می آمد، نوشت.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]از ماه مارس تا ژوئن ۱۹۴۶ را در امریکا سپری کرد و با رنه شار دوست شد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]سال ۱۹۵۲ دوستی سارتر و کامو به خاطر مشاجرات پس از مقاله ای که در روزنامه اعصار جدید با مدیریت سارتر که درباره عصیانگر نوشته شده بود و کامو را مورد حمله قرار داده بود برای همیشه قطع شد.در همین سال کامو از کار خود در یونسکو استعفا داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]شانزدهم اکتبر سال ۱۹۵۷ زمانی است که او را به عنوان برنده جایزه نوبل انتخاب کردند.او از نظر سن دومین نویسنده‌ی جوانی بود که تا آن روز جایزه نوبل را گرفته‌اند.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]مرگ کامو نویسنده پوچگرای قرن بیستم طبیعی نبود . در چهارم ژانویه سال ۱۹۶۰ ماشین میشل گالیمار که او را از لورمارن به پاریس برمی گرداند، از جاده منحرف شد و پس از برخورد با یک درخت کامو در جا کشته شد.[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آثار:[/FONT]
پشت و رو(۱۹۳۷)
مجموعه مقالات با عنوان فقر قبیله (۱۹۳۹)
عروسی ها(۱۹۳۹)
بیگانه(۱۹۴۲)
مجموعه مقالات فلسفی با عنوان افسانه سیزیف (۱۹۴۲)
کالیگولا (۱۹۴۴)
سوءتفاهم (۱۹۴۴)
نامه ای به یک دوست آلمانی (۱۹۴۴)
طاعون« پر فروش ترین کتاب فرانسه تا آن زمان» (۱۹۴۷)
نمایش نامه عادل ها (۱۹۴۹)
انسان طاغی «عصیانگر» (۱۹۵۱)
تابستان (۱۹۵۴)
نمایش نامه یک مورد جالب«برداشتی از یکی از داستان های دینو بوتزاتی» (۱۹۵۵)
سقوط (۱۹۵۶)
نمایش نامه در سوگ راهبه «اقتباسی از اثر ویلیام فاکنر»(۱۹۵۶)
جلای وطن و وطن (۱۹۵۷)
نمایش نامه شوالیه ی اولمدو «اقتباسی از لوپه د وگا» (۱۹۵۷)
واکنشی بر اعدام«با همکاری آرتور کوستلر» (۱۹۵۷)
نمایش نامه تسخیر شدگان «اقتباسی از اثر داستایفسکی» (۱۹۵۹)
مرد اول«در کیف دستی کامو پس از مرگش به صورت دست نویس یافت شد. یک زندگی نامه ناتمام است.»( در سال ۱۹۹۴ منتشر شد.)

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]منبع : ویکی پدیا- بیگانه، نشر مرکز، ترجمه لیلی گلستان[/FONT][/FONT]​

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آشنایی با کتاب:[/FONT]
بیگانه (به فرانسوی: L'Étranger) نام رمانی از آلبر کامو است که در سال ۱۹۴۲ در انتشارات معروف گالیمار منتشر شد و متن آن از اصلی‌ترین آثار فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم به شمار می‌آید.
پیش از انتشار بیگانه ، کامو در نامه ای به همسر خود،فرانسیس فور که در شهر اوران است می نویسد: شب است و برایت می نویسم.رمانم را تمام کردم و بسیار آشفته تر از آن هستم که خوابم ببرد. ... دو سال آزگار است که آن را با خودم حمل می کنم و طوری که آن را نوشتم،متوجه شدم بر من اثر گذاشته است. ... این رمان کوششی مدام را از من طلب می کرد، کوششی که بنظر آسان می آمد اما در حقیقت مرا از پای درآورد.
کامو بیگانه را اینگونه آغاز می کند:
((امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز. نمی دانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم:«مادر فوت شد. خاکسپاری فردا.احترام فائقه.»این معنایی ندارد. شاید دیروز بود. آسایشگاه سالمندان در مارنگو است. هشتاد کیلومتری الجزایر. ساعت دو اتوبوس سوار می شوم و عصر می رسم.اینجوری می توانم شب احیا بگیرم و فردا شب بر می گردم. از رئیسم دو روز مرخصی خواستم و با چنین عذری نمی توانست در خواستم را رد کند. اما قیافه اش راضی نبود.حتی به او گفتم:«تقصیر من نیست.» جوابی نداد. فکر کردم نباید این را به او می گفتم...))

این کتاب داستان مردی درون گرا به نام مورسو را نقل می کند که دیدی متفاوت نسبت به سایرین از دنیا دارد. داستان با مرگ مادر مورسو و شرکت مورسو در مراسم تدفین او آغاز می شود. در همین ابتدا نشانه هایی از صفات درونی مورسو برای خواننده برملا می شود. در ادامه او وارد حوادث و اتفاقاتی می شود که خصوصیات درونی و شخصیت او را هر چه بیشتر آشکار می کند. مورسو کسی است که توجه چندان زیادی بر روابط عادی میان انسان ها ندارد و زیر بار این قواعد ساخته بشر نمی رود. او آن گونه رفتار می کند که به نظرش درست است. و همین طرز تفکر است که زمینه جدایی او و جامعه را فراهم کرده و تضادی را میان او و محیطش پدیدار می کند.
نقد های بسیاری بر کتاب بیگانه از نویسنده های مختلفی نوشته شده است که در کتاب منتشر شده توسط نشر مرکز(ترجمه لیلی گلستان) به تعدادی از آن ها اشاره شده و در مقدمه کتاب برخی از آن ها آورده شده اند. در اینجا به برخی از سخنان منتقدان درباره ی بیگانه و قهرمان آن«مورسو» اشارتی می شود:
خود کامو در مقدمه بیگانه در یک انتشارات دانشگاهی امریکا اینگونه می نویسد:« مدت ها پیش بیگانه را در جمله ای که فکر می کنم بسیار ناقض خودش است خلاصه کردم: { در جامعه ما هر آدمی که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را می کند که به مرگ محکوم شود.} فقط خواسته ام بگویم قهرمانم کتاب محکوم می شود چون بازی را بازی نکرد. از این جهت او از دید جامعه ای که در آن زندگی می کند بیگانه است. ... چرا مورسو بازی را بازی نمی کند؟ ... جواب آن ساده است: او از دروغ گفتن ابا دارد.»
رولان بارت می گوید: «ده سال از انتشار این کتاب می گذرد و هنوز چیزی از این کتاب ما را به سخره می گیرد و هنوز چیزی در این کتاب ما را پاره پاره می کند.» رولان بارت کتاب کامو را اولین رمان کلاسیک بعد از جنگ می داند.
مورسو دروغ نمی گوید، به قوانین بازی های اجتماعی احترام نمی گذارد و همین ، دلیلی است کافی تا جامعه او را حذف کند. «ویژه نامه آلبر کامو-مجله هگزین لیترر»
«روایت آقای کامو،هم تحلیلی است و هم شوخ طبعانه. او دروغ می گوید-مثل تمام هنرمندان-و مدعی است که تجربه عریان را بازسازی می کند در حالی که با تزویر تمام ارتباط های معنادار را از صافی رد می کند. ارتباطی که به تجربه کردن تعلق دارند.» ژان پل سارتر
ساتر که افسانه سیزیف را تعریف درستی از رمان بیگانه می داند، در نقد بیگانه ادامه می دهد:«بین هر جمله و جمله بعدی اش دنیا نابود می شود و از نو متولد می شود. گفتار که از سر گرفته می شود از هیچی سر برمی آورد، هر جمله ی بیگانه یک جزیره است و ما از جمله ای به جمله ای فرو می ریزیم، از نیستی به نیستی.» و در جایی دیگر سارتر می گوید:«پوچی،قطع رابطه است، جابه جا شدن است. بیگانه رمان جابه جا شدن،قطع رابطه و تغییر مکان است.»
هانری بل یکی از دوستان کامو در نقد کتاب و در مورد مورسو می گوید: « هیچ واکنشی عادی در برابر آدم ها وجود ندارد، فقط یک بی تفاوتی عمیق است.»
از: مقدمه کتاب + ویکی پدیا​

خیلی کم پیش می آید که کتابی را دو بار بخوانم چون یا وقت ندارم و یا آن که ترجیح می دهم وقتم را برای کتاب های بسیاری که نخوانده ام صرف کنم اما این هفته برای بار دوم کتاب بیگانه ی کامو را خواندم هر چند که دلیل مطالعه اش جز علاقه ای که به آن دارم ، بیشتر کاری بود.
بیگانه. کتابی که وقتی برای اولین بار آن را خواندم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و پس از حدود یک سال و نیم هنوز افکار و ذهنم را به خودش مشغول کرده و به صورتی قطع می توان بگویم که طرز تفکرم را تغییر داده. بیان برخی افکار و نیز افعالی که در پی آن ها می آید توسط کامو در کتاب آن هم به صورتی بسیار روشن واقعا شگفت زده ام کرد، افکاری که شناخت آن ها و سپس به زبان آوردن آن ها کاری بسیار سخت به نظر می آید و این ویژگی کامو در بیشتر کتاب هایش است. بیگانه متفاوت ترین کتابی بود که تا آن زمان و حتی اکنون که دوباره آن را خواندم بوده است. مطالعه این کتاب باعث شد مجبور شوم کتاب های دیگری از کامو را هم مطالعه کنم. از افسانه سیزیف که به قول سارتر نزدیکترین به بیگانه است تا اولین کتابش پشت و رو که در حدود بیست سالگی آن را نوشته و نیازی به تعریف ندارد و ... . اما بیگانه از سایر آثارش چشمگیر تر به نظر می رسد. کتابی که خیلی از منتقد ها، نویسندگان و روشنفکران را مجبور به عکس العمل و خیلی ها را هم تحت تاثیر قرار داد.
قهرمان بیگانه«مورسو» شکل ذاتی رفتار و گفتار را بدون هیچ گونه پوششی و به دور از هر گونه ریا و قواعد پیچیده و بی منطق و البته نمادین به فعل می رساند، بی هیچ قید و بند و بدون وابستگی به توجیهات ، اعتقادات و روابطی که به آن معنا می بخشند. او فقط پوشش ها را از میان بر می دارد.

این کتاب را نشر مرکز چاپ و منتشر کرده ، قیمت روی جلد در چاپ سوم در بهار۱۳۸۷ ، ۲۷۰۰ تومان است و ترجمه آن را خانم لیلی گلستان بر عهده گرفته که ترجمه خوب ایشان کمک زیادی در درک بهتر جملات و مفاهیم کتاب به خواننده می کند ، البته در مقدمه نقد هایی از نویسندگان و منتقد ها بر این کتاب آورده شده که به ارزش کار اضافه کرده است.​

گفتار هایی از کامو در بیگانه:
*همیشه کمی مقصریم.

*روزهای اولی که در آسایشگاه بود،گاهی گریه می کرد. اما این به دلیل عادت بود. بعد از چند ماه ، اگر می خواستند از آسایشگاه بیرونش ببرند،حتما گریه می کرد. این هم به دلیل عادت بود.

*آدم زندگی اش را تغییر نمی دهد و به هر حال ارزش همه زندگی ها یکی است.
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلام آقای زوینا
خسته نباشید.
من قبلا هم نظرمو دادم توی دفتر تالار.
به نظر من خیلی بهتره که با نظر خود بچه ها کتاب انتخاب بشه.
مثلا میتونید نظرسنجی بذارید، کتابو انتخاب کنیم و بعد مهلت بدیم تا بقیه هم بخونن.
چون وقتی یه کتابو نخوندی هنوز هیچ حسی دربارش نداری.
ولی بعدش که درگیرش میشی دلت میخواد نقدشو بخونی،در مورد نویسندش، آثار دیگش و ... بدونی.
ممنون بابت زحماتتون.
 

امین قیاسی 1986

عضو جدید
سلام
یه کار قشنگی رو شروع کردین

من یه پیشنهاد دارم :
کتاب هایی رو مورد مطالعه قرار بدید که درش ، از شخصیت های مهم ، در کل نامداران ایران زمین مطلبی باشه که با خواندن هر کدام از این کتاب ها شخصیت های مهم ایران عزیزمان را بشناسیم
با تشکر
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين متن مقدمه‌اي است که کامو بر چاپ انگليسي رمان خود، بيگانه، نوشته است
برگردان: مصطفي رحيمي



ديرگاهي است که من رمان بيگانه را در يک جمله، که گمان نمي‌کنم زياد خلاف عرف باشد، خلاصه کرده‌ام:
« در جامعة ما هرکس که در تدفين مادر نگريد خطر اعدام تهديدش مي‌کند.» منظور اين است که فقط بگويم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازي معهود مشارکت نداشت. در اين معني از جامعة خود بيگانه است و از متن برکنار؛ در پيرامون زندگي شخصي، تنها و در جستجوي لذت‌هاي تن سرگردان. از اين رو خوانندگان او را خودباخته‌اي يافته‌اند دستخوش امواج.
با اين حال اگر از خود بپرسند که چرا قهرمان داستان در بازي شرکت نمي‌کند به جوابي خواهند رسيد متضمن انديشه‌اي درست‌تر، يا دست‌کم، انديشه‌اي نزديک‌تر به فکر نويسنده. جواب ساده است: مورسو نمي‌خواهد دروغ بگويد. دروغ گفتن تنها آن نيست که چيزي را که نيست بگوييم هست. دروغ‌گويي به خصوص اين است که چيزي را که هست زياده وانمود کنيم، و آن‌جا که به دل مربوط مي‌شود، به بيش از آن‌چه احساس مي‌کنيم تظاهر کنيم. و اين کاري است که همة ما همه روزه مي‌کنيم تا زندگي را ساده کنيم.
مورسو ، برعکس آن چه ظواهر مي‌نماياند، نمي‌خواهد زندگي را ساده کند. آن‌چنان که هست، همان‌گونه مي‌نمايد و همان‌گونه سخن مي‌گويد. نمي‌خواهد بر احساساتش سرپوش بگذارد، و جامعه، بي‌تأمل، احساس خطر مي‌کند. مثلاً از او مي‌خواهند که از جنايتش، طبق معمول، اظهار ندامت کند. مورسو جواب مي‌دهد که در اين باره بيشتر احساس ملال مي‌کند تا ندامت واقعي. و همين تفاوت جزيي کارش را به محکوميت به اعدام مي‌کشاند.
مورسو در نظر من خودباخته‌اي دستخوش امواج نيست بلکه آدمي است فقير و عريان، و عاشق آفتاب بي‌سايه. حاشا که عاري از هرگونه حساسيت باشد. شوري عميق و پي‌گير او را به جنبش و هيجان مي‌آورد: شور مطلق‌طلبي و حقيقت‌خواهي. حقيقتي که هنوز منفي است، حقيقي بودن و احساس کردن، اما حقيقتي که بي‌آن هيچ فتحي بر خود و بر جهان ممکن نخواهد بود.
بنابراين، با خواندن سرگذشت مردي که بدون هيچ وضع و داعية قهرماني، در حقيقت پذيراي مرگ مي‌شود اميد هست که خواننده زياد به اشتباه نيفتد. براي من پيش آمده است که برخلاف عرف ادعا کنم که کوشيده‌ام تا در قهرمان کتاب خود، چهرة تنها مسيحي راستيني را که شايستة آنيم تصوير کنم. با اين توضيحات خواننده درخواهد يافت که من اين نکته را بدون کوچک‌ترين قصد بي‌احترامي مي‌گويم، منتهي با طنزي که هر هنرمندي محق است در بارة شخصيتي که آفريده است، به کار برد.

برگرفته از سايت ديباچه
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سلام گرامی[/FONT]
[FONT=&quot]کتاب خوبی را انتخاب کرده اید ،یکی از بهترین رمان های فلسفی . در ترجمه جلال آل احمد از این کتاب مقدمه ای از ژان پل سارتر ذکر شده که به فهم بهتر کتاب خیلی کمک میکنه اگه دوستان می خواهند شروع به خوندن بکنن پیشنهاد من اینه که با همین ترجمه بخونند.[/FONT]
[FONT=&quot]یه خاطرهم بگم من وقتی اولین بار بیگانه رو خوندم 15 سالم بود گاهی فکر میکنم کجای کتابای کامو برای اون سن جالب بوده...!!![/FONT]

[FONT=&quot]با تشکر از زحمات شما[/FONT]
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
هفته سوم ، کتاب سوم
جاده رمانی از مکارتی
ابتدا آشنایی با نویسنده :



[FONT=courier new, courier, mono]کورمک مکارتی در ۲۰ جولای سال ۱۹۳۳ در شهر بندری پراویدنس ، مرکز ایالت ردآیلند متولد شد. نام اصلی او چارلز مکارتی بوده اما چون از این که نام چارلز مک کارتی، عروسک معروف چارلی مک کارتی را تداعی می‌کرد، متنفر بود ، علی رغم ابراز نارضایتی صریح و آشکار پدرش، نام خود را به کورمک مکارتی تغییر داد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]کورمک فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و دو برادر بود. او در سن چهار سالگی ، یعنی در سال ۱۹۳۷، همراه با خانواده خود به شهر« ناکس ویل » در ایالت تنسی رفت. دوره متوسطه را در دبیرستانی کاتولیکی در همین شهر طی کرد و در سال ۱۹۵۱ وارد دانشگاه تنسی شد و در یکی از رشته های علوم انسانی مشغول به تحصیل شد. در سال ۱۹۵۳ ، او دانشگاه را ترک کرد و برای مدت چهار سال به نیروی هوایی ایالات متحده پیوست. دو سال از این دوره چهار ساله را به عنوان مجری یک برنامه رادیویی در آلاسکا سپری کرد و برای اولین بار آثار ادبی را به صورت جدی مطالعه کرد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در سال ۱۹۵۷ مکارتی به دانشگاه تنسی بازگشت. او در ادامه تحصیلش ، دو داستان خود را به صورت تحقیق دانشجویی در یک مجله دانشجویی چاپ کرد و طی دو سال متوالی ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ جایزه « اینگرام مریل » را از آن خود کرد. در سال ۱۹۶۱ با دختری به نام لی هولمان که هم دانشگاهی اش بود ازدواج کرد و صاحب فرزندی پسر شد که نامش را کالن نهادند. مك كارتي پس از سال ها،بدون گرفتن مدرك تحصيلي دانشگاه را ترك كرد و همراه خانواده اش به شيكاگو نقل مكان كرد و اولين رمانش را آنجا نوشت. پس از مدتی و با بازگشت به سویر کانتی در ایالت تنسی از همسرش جدا شد و سپس به نیو اورلینز نقل مکان کرد. اولين رمان مكارتي، «نگهبان باغ» را انتشارات رندم هاوس در 1965 منتشر كرد. به نقل از خود او «رندم هاوس تنها ناشري بود كه من از آن اطلاع داشتم.»، اين بود كه تصميم گرفت نسخه اي از رمان را براي آنها بفرستد. اين نسخه در رندم هاوس به دست آلبرت ارسكين رسيد. کسی كه ويراستار آثار ويليام فالكنر تا سال ۱۹۶۲ یعنی زمانی که فالکنر از دنیا رفت ،بود. ارسكين به مدت 20 سال ( تا سال ۱۹۸۵ ) ويرايش آثار مك كارتي را بر عهده گرفت.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]در تابستان 1965، مك كارتي با استفاده ازجايزه ی << بورس تحقيقاتي - سفري>> از آكادمي هنر و ادبيات آمريكا ، با امید برای دیدار از ایرلند سوار بر كشتي سيلوانيا شد و به سفری دریایی رفت. طی این سفر با « آن دلیس » که به عنوان خواننده در کشتی کار می کرد،آشنا شد و یک سال بعد( سال ۱۹۶۶ )،در انگلستان با او ازدواج کرد. وي همچنين در 1966 كمك هزينه اي از مؤسسه راكفلر دريافت كرد و آن را براي سفر در اروپاي جنوبي صرف كرد.در پايان اين سفر ، مكارتي براي مدتي در «ايبزا» اقامت گزيد و دومين رمان خود يعني «تاريكي بيرون» را به رشته تحرير در آورد. سپس همراه با همسر دومش به آمريكا برگشت و در 1968 اين رمان را به چاپ رسانيد. رمانی که کمابیش با استقبال منتقدان روبرو شد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]مک کارتی در سال ۱۹۷۶ از همسر دومش نیز جدا شد و به ال پاسو در ایالت تگزاس رفت.او در حال حاضر در ناحيه تسوك در ایالت نيومكزيكو، شمال سانتافي، همراه با همسر سومش « جنیفر وینکلی » و پسرش « جان »، زندگي مي كند. او به شدت مراقب زندگي خصوصي اش است و به ندرت مصاحبه مي كند. در يكي از معدود مصاحبه هايش با نيويورك تايمز، با عبارت « گوشه گیر خوش مشرب » توصیف شده است. او بیشتر وقت خود را در موسسه آکادمیک سانتافه که توسط دوست فیزیکدانش« گل مان » ، تاسیس شده می گذراند.با این که در چند سال اخیر تعریف و تمجیدهای زیادی نصیب مکارتی شده، ولی او در بیشتر سال‌های عمر حرفه‌ای‌اش به جز برای تعداد محدودی از علاقه مندان و منتقدان، برای دیگران ناشناخته بود. آثار اولیه او که داستان‌هایی سیاه و، بدبینانه و پیچیده بودند و در کوهستان‌های آپالاچین رخ می‌دادند، در گمنامی نوشته شده و تقریبا بلافاصله به عنوان کتاب‌های جمع شده در ته انباری با تخفیف فروخته می‌شدند. [/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]--مکارتی به نويسندگاني كه با مسائل زندگي و مرگ در ارتباط نيستند، علاقه اي ندارد. وي هنري جيمز و مارسل پروست را از اين دست نويسندگان مي شمارد. وي اظهار داشت: «من آنها را درك نمي كنم، از نظر من اين ادبيات نيست. از نظر من نويسندگاني كه به نظر خوب مي آيند، بيشتر عجيب و غريبند.»[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]--مکارتی می گوید : هيچ نويسنده اي نمي شناسد و بيشتر گروه دانشمندان و محققان را ترجيح مي دهد.[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]-- مک کارتی می‌گوید سبک نویسندگی اش را بسیارمدیون فاکنر است و «موبی دیک » اثر هرمان ملویل را کتاب محبوب خود می‌داند.[/FONT]

-- پدرش بین سال های ۱۹۳۴ تا ۱۹۶۷ در شهر ناکس ویل به شغل وکالت مشغول بود.

--با انتشار رمان «همه آن اسب‌های زیبا» در سال ۱۹۹۲بود که شهرت رویش را به مک کارتی نشان داد. این کتاب در سال ۲۰۰۰به یک فیلم سینمایی با نقش آفرینی مت دیمون وپنه لوپه کروز تبدیل شد ولی منتقدان سینمایی نقدهای منفی ای برآن نوشتند.

--مکارتی از نظر بعضی منتقدان یک نویسنده سرد است که سوژه‌هایش رادوراز خودش نگه می‌دارد ونگاه بالینی به آنها می‌اندازد.

--هر چند که مکارتی بسیار گوشه گیر است اما در بین کتاب نخوان ها هم اسم پیدا کرده است ، چرا که دو رمان تازه اش « جایی برای پیرمردها نیست » و « جاده » به فیلم تبدیل شده اند و حتی فیلم « جایی برای پیرمردها نیست » نامزد و برنده چندین اسکار سینما شده است.


جوايز:

- مك كارتي دردانشكده درسال هاي 1959 1960 برنده جايزه اينگرام مريل شد.
-برنده جايزه فالكنر براي اولين رمانش، نگهبان باغ.
- برنده جايزه بورس تحقيقاتي، سفري از آكادمي هنر و ادبيات آمريكا.
- برنده بورس گاكنهايم درسال 1969 براي نوشتن مبتكرانه.
- برنده بورس مك آرتور در 1981.
-برنده جايزه كتاب ملي و جايزه حلقه منتقدين كتاب ملي برستان در «تمام اسب هاي زيبا» در 1992.
- برنده جايزه پوليتزر براي رمان «جاده» درسال ۲۰۰۷.


آثار :

نگهبان باغ (۱۹۶۵)
تاریکی بیرون (۱۹۶۸)
فرزند خدا (۱۹۷۴)
پسر باغبان (۱۹۷۶)
ساتری (۱۹۷۹)
نيمروز خونين يا سرخي غروب درغرب (1985)
تمام اسب هاي زيبا (1992)
گذرگاه (1994)
سنگ تراش (1995)
شهرهاي جلگه (1998)
براي پيرمردان كشوري وجود ندارد (2005)
جاده (۲۰۰۶)
طلوع ممنوع است (۲۰۰۶)
و چند فیلمنامه ، نمایشنامه و داستان کوتاه و ...
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]منبع: ویکی پدیا-روزنامه کیهان(۱۰/۷/۸۶)-جاده (نشر در دانش بهمن)[/FONT]



آشنایی با کتاب :

کورمک مکارتی که پس از جی دی سالینجر از گوشه گیرها و منزوی های مشهور امریکا به شمار می آید در یکی از معدود مصاحبه هایش با صحبت از احساس پدر بودن در سن بالا ، پسرش را منبع الهام خود برای نگارش کتاب جاده معرفی کرده است. کتابی که دهمین رمان اوست.
مکارتی کتاب را این گونه آغاز می کند :
(( وقتی که مرد در میان بیشه تاریک و در سرمای شبانه از خواب بیدار شد ، دستش را دراز کرد تا کودکی را که در کنارش آمیده بود ، لمس کند. تاریکی شب ها چیزی ورای ظلمات و هر روز خاکستری تر از روزهای قبل بود ، شبیه به آغاز نوعی گلاکوم سرد که رفته رفته دنیا را به سوی تاریکی و ظلمت ژیش می برد. با هر نفس گرانبهایی ، دست مرد به نرمی بالا و ژایین می رفت. مشمای پلاستیکی را کنار زد و خودش را در میان لباس ها و پتوهای بد بو بالا کشید و نگاهش را متوجه مشرق کرد ، تا شاید نوری را در آنجا ببیند اما خبری از روشنایی نبود. ...))
جایزه معتبر پولیتزر باعث شد که برم سراغ رمان «جاده» و اون رو بخونم. اما باید اعتراف کنم که قبل از این اسمی از مکارتی نشنیده بودم ، هرچند با ویژگی هایی که اون داره کاملا طبیعی به نظر میاد! جاده که روایتی از آخر الزمان است ، داستان مردیرا نقل می کند که همراه پسرش از میان جهان سوخته و نابود شده در حال گذر به سوی جایی زنده هستند. آن ها به سوی جنوب می روند در حالی که هیچ اطلاعی از عاقبت و مقصد خود ندارند اما امید به یافتن زندگی و دنیایی که از دست داده اند به آنان انرژی و انگیزه می بخشد که به راه خود ادامه دهند. هر چند که مدت ها دوری از دنیای رنگین گذشته و سال های پیاپی سفر که به اندازه سن پسر بچه به درازا کشیده است امیدشان را به واقع بینی سوق داده و دیگر به انتظار وقوع معجزه نیستند. آن ها غیر از دغدغه غذا فقط آرامش و امنیتی در مقابل آدم خوارانی می خواهند که دنیای امروز ، آنان را از انسانیت دور کرده و به گفته کامو ماهیت حقیقیشان زمانی مشخص شده که در برابر وضوح زندگی قرار گرفته اند. مرد و پسرش که در داستان اسمی ندارند و با همین کلمات مورد خطاب قرار می گیرند ، چندین سال است که در دنیایی از خاکستر راه می روند و تنها رنگی که می بینند، رنگ خاکستر حاصل از سوختن جهان است و سیاهی شب. و مرد نگران آینده و طرز فکر پسرش نسبت به دنیایی است که تا قبل از این می شد زیبایی های بسیاری در آن دید و اکنون هیچ نشانی از این زیبایی ها نیست و پسرک فقط داستان هایی درباره آن ها شنیده است.داستان هایی که به رویا بیشتر شبیه است تا به واقعیت.​


نقد هایی بر کتاب :

کریس کلیو،ساندی تلگراف : شاهکار مکارتی در آن است که در چنین فضای هول انگیزی معجزه انسانیت تزلزل ناپذیر را ، با جذابیتی وصف ناپذیر به تصویر می کشد.​

جاده کتابی است که در ذهن باقی می ماند ... کتابی است که به نثر نگاشته شده ، اما نثر شاعرانه ای که همه حواس انسانی را به کار می گیرد. « پیت کلارک،بخش کتاب های سال،ایونینگ استاندارد»​

کتابی است کاملا جذاب ، که بهترین و بدترین وضعیت انسان را در تیره ترین لحظه های زندگی نشان می دهد. « لیست »​

و « بیگ ایشو » می گوید:مکارتی یکی از اساتید ادبیات امریکاست و این رمان فوق العاده تیره ، که از طرفی درخشندگی نفس گیری دارد، عالی ترین اثری است که او تا به حال نگاشته است. یک قصه تکان دهنده و فوق العاده پر تحرک ، که به بهترین نحو ممکن، انگشت بر عصاره و چکیده روح انسانیت می گذارد.​

نقدها از: کتاب جاده. نشر «در دانش بهمن»​

این کتاب رو انتشارات در دانش بهمن چاپ کرده و توسط ایرج مثال آذر ترجمه شده که ترجمه خوب و قابل قبولی هست. کتاب در چاپ اول۱۳۸۷ با قیمت روی جلد ۴۶۰۰ تومان وارد بازار شده و حجم کتاب هم ۲۶۱ صفحه است.​


گفتارهایی از مکارتی در کتاب :

*همیشه یعنی هیچ وقت.

*هیچ سقوطی قبل از خم شدن مقدماتی انجام نمی شود.

*آرزو می کنی بمیری؟ نه، اما شاید آرزو کنم که کاش قبلا مرده بودم. تا وقتی زنده هستی ، مرگ همیشه پیش روی توست.

*مردم همیشه خودشون رو برای فردا آماده می کردن، فردا برای اون ها آماده نبود، فردا حتی از حضور اون ها آگاهی نداشت.

*ما بعضی چیزها رو فراموش می کنیم. درسته ؟ آره، چیزی رو که می خوای به یاد داشته باشی، فراموش می کنی و چیزی رو که می خوای فراموش کنی، به یاد میاری.
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
پری فراموشی

پری فراموشی

هفته چهارم ، کتاب چهارم
پری فراموشی رمانی از فرشته احمدی

ابتدا آشنایی با نویسنده :


[FONT=courier new, courier, mono]متاسفانه یافتن اطلاعات درباره زندگی نویسنده های ایرانی زیاد آسان نیست و برای نویسنده های زن تقریبا غیر ممکن. با وجود اینکه وقت زیادی رو برای یافتن اطلاعاتی در مورد خانم فرشته احمدی صرف کردم اما تقریبا هیچی پیدا نکردم جز تاریخ تولد ایشان که در اطلاعات ابتدایی کتاب به صورت اتفاقی با آن برخوردم![/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]فرشته احمدی متولد ۱۳۴۸ است. احمدي که فارغ التحصيل رشته معماري است، به عنوان منتقد ادبي با نشريات مختلفي از جمله روزنامه «اعتماد» همکاري می کند. و همچنین داور جایزه ادبی <<روزی روزگاری>> نیز است.[/FONT]


آثار :
بی اسم (۱۳۸۰) نشر سروش
سارای همه (۱۳۸۳) نشر قصه
پری فراموشی (۱۳۸۷) نشر ققنوس
جنگل پنیر (۱۳۸۸) نشر ققنوس



آشنایی با کتاب :
فرشته احمدي نوشتن را با ادبيات كودك آغاز كرد. اسم اولين كتابش بي‌اسم بود كه از طرف انتشارات سروش منتشر شد. در سال 1383 اولين مجموعه داستانش به نام ساراي همه توسط نشر قصه منتشر شد. داستان ساراي همه از اين مجموعه جزو داستان‌هاي برگزيده جايزه گلشيري در سال 84 بود. پس از آن در سال 87 اولين رمان اين نويسنده به نام پري فراموشي منتشر شد. ققنوس ناشر اين كتاب بود. پري فراموشي از حيث توجه به فضاهاي ذهني و نگاه جسورانه نويسنده به مناسبات خانوادگي مورد توجه قرار گرفت. اين كتاب در جايزه ادبي روزي روزگاري برنده تنديس كتاب برگزيده كتابفروشان شد.
« پري فراموشي» با واکنش هاي متفاوتي از طرف منتقدان ادبي مواجه شده است. برخي اين رمان را در ادامه سنت رمان نويسي نويسندگان زن در سال هاي اخير مي دانند که البته اين بار با فضاهاي ذهني و خيالبافي راوي درآميخته و از اين رو اوج و فرود داستان کمرنگ تر شده. موافقان هم ظرافت هاي نويسنده در آفرينش جهان ذهني شخصيت ها، ارائه تصويري تازه از نقش هاي اجتماعي که به صورت کليشه وار در داستان فارسي ارائه مي شود، و همچنين دقت در فضاسازي و اجرا و تعبيرهاي شاعرانه را برشمرده اند.
فرشته احمدی این رمان را تنها در سه ماه نوشته است. <<پری فراموشی>> برخلاف مجموعه داستان <<سارای همه>> که چندا مورد توجه اهالی ادبیات قرار نگرفت خيلي زود توجه تقريبا همه منتقدان و محافل ادبي را از «خاله‌بازي» بلقيس سليماني و «كافه‌پيانو»ي فرهاد جعفري به سمت خود معطوف كرد و به عنوان یکی از نامزد های جوایز ادبی مطرح شد. <<پری فراموشی>> وارد رقابت برای کسب جایزه مهرگان ادب با کتاب های "مونالیزاى منتشر" از شاهرخ گیوا (انتشارت ققنوس)، " نفس تنگی" اثر فرهاد حیدری گوران (انتشارات آگاه) و "نگران نباش" نوشته مهسا محبعلی (نشر چشمه) شد. هر چند که در آخر این کتاب مونالیزای منتشر بود که جایزه را از آن خود کرد ، اما هیئت داوران به اتفاق آرا رمان "پرى فراموشى"را به‏دلیل گزینش شیوه روایت و چرخشهاى این شیوه متناسب با رویدادها و فضاها و خصلت روانکاوانه روابط انسانی، و کاربست نثری همسو با پنهانی‌های راوی، شایسته دریافت لوح تقدیر مهرگان ادب دانست.

احمدی کتاب را اینگونه آغاز می کند :
<< باید از پایان به آغاز می شمردم تا برسم به دری که آن بار خروجی بود و اکنون ورودی، که به شکل حفره ای تاریک و لزج مرا به درون می خواند. به پشت سرم نگاه کردم، خطی طولانی از اکنون دنبالم کشیده شده بود، کافی بود داخل شوم تا ردی نماند. برهنه و چهار دست و پا به آستانه در رسیده بودم، اما چشم های هرزه ام باز برمی گشت و عقب را می پایید، انگار که چیزی ارزشمند برای وانهادن داشته باشم. ... >>
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]منابع: کتاب نیوز-سایت انتشارات ققنوس-سایت کانون ادبیات ایران-پری فراموشی،نشر ققنوس[/FONT]​

یکی از دوستانم این کتاب رو بهم معرفی کرد که بخونم. پس از یه دوره خوندن کتاب های سنگین احساس کردم که با مطالعه رمان های ایرانی بد نیست که استراحتی داشته باشم! قبل از این از نویسنده های زن ایران فقط آثار محبوبه میرقدیری رو خونده بودم و حالا برای دومین بار با رمانی از زنی دیگر از ادبیات ایران آشنا شدم.
<<پری فراموشی>> بیشتر بر جریانات ذهنی یک زن استوار است. کتاب داستان زنی را روایت می کند که با خاطرات گذشته اش زندگی می کند تا جایی که آن ها را به شکل قابل لمسی در زمان حالش حس می کند. او به شکل عجیبی از مادرش گریزان و وابسته پدر وفات یافته اش است. شخصیت اول کتاب که تا آخر بی اسم می ماند آسایش را گریزی از تفکر می داند؛ او همیشه منتظر پریشانی و اندوه است. و دائما تحت تاثیر تصورات و رویاهایی است که از اطرافیان و اعمال سابق آن ها می سازد. کتاب شامل دو بخش است. بخش اول بیشتر به روابط میان دختر و پدر و مادرش می پردازد و در بخش دوم با وارد شدن مردی به زندگی او مسیر تفکرات و رویاها نیز دچار تغییراتی می شوند.
فرشته احمدی در کتاب زمان ها را به هم می آمیزد. در حالی که شخصیت اصلی درباره کاری فکر می کند یکهو می بینیم که در وسط انجام کار قرار گرفته ایم و اگر تا آخر مطلب را مطالعه نکنیم مطمئن نخواهیم شد که آیا در رویا به سر می برد یا در حال انجام آن است! این قضیه به شخصیت ها نیز مربوط می شود ، گاهی پیش می آید که در مورد شخصیتی صحبت می شود و حرف های او نقل می گردد اما در ادامه به صورتی ناگهانی خواننده می بیند که طرف بحث یکی دیگر است. این شیوه در قسمت های مختلفی از کتاب دیده می شود که بی ربط به شیوه روایی داستان نیست هر چند که گاهی این روند (جابه جایی های زمان و شخصیت ها) برای من خرسند کننده نبوده و به نظرم از کیفیت کار کاسته اما نمی شود از سنت شکنی و جدید بودن این سبک روایی غافل ماند.
نویسنده نکات،افکار و تصوراتی را بیان می کند که شاید به ذهن هر کدام از ما رسیده باشد اما آن را به راحتی فراموش کرده ایم و اکنون مطالب کتاب برای ما یک نوستالژی است!!
فکر می کنم که تمام روابط بین دختر ، مادر و پدرش که حجم زیادی از داستان را نیز گرفته در این جملاتی خلاصه شده باشد که مادر به هنگام بستری شدن دخترش در بیمارستان برای دامادش بیان می کند : ((به خاطر همه لذت هایی که از زندگی نبردم، خودم را می بخشم و به خاطر ازدواج ناموفقم و به خاطر اذیت کردن مردی که چیز زیادی از زندگی نمی خواست، اما بچه دار شدن خطای بزرگ زندگی ام بود.)) و این از روابط تیره ای حکایت می کند که در زندگی دختر و پدرش در مقابل با مادر بوده است. روابطی که شاید بر اثر انتخاب های نادرست پدید آمده باشند.
صفات زنانه و حرف زدن از اشیاء،خاطرات،خواب ها،فکر ها، رویا ها و مکان هایی که هیچ جذابیتی برای مرد ندارد در کتاب به شکل قابل لمسی بیان شده. در یکی از قسمت ها زن آنقدر با مسأله ور می رود که نویسنده اینگونه عکس العمل شوهرش را نشان می دهد : مانی به موهایش چنگ زد و گفت : ((سرم گیج رفت)).
نکته ای که در آخر باید به آن اشاره کنم این است که به شکل کاملا ملموسی خواننده پی می برد که نویسنده زن است!!.

این کتاب رو نشر ققنوس به چاپ رسانده و در چاپ اول 1387 با حجم 230 صفحه به قیمت 4500 تومان وارد بازار کتاب شده است.


گفتار هایی از احمدی در کتاب :

*گذشته ای که تغییر قیافه داده به جا نیاوردنی است.

*همه چیز در درون آدم است و انتظار اینکه دیگری آن را بفهمد، بیجا و نامعقول است.

*من فقط زندگی را دوست دارم، تمام و کمال. تا وقت مرگ به پشت سرم که نگاه می کنم ، خالی و برهوت نباشد.

*هر حرف صریحی چیزی از ابتذال در خود دارد.

*تا خیالت از بابت چیزی راحت می شود رهایش می کنی.

*گناهان دسته جمعی زودتر بخشوده و فراموش می شوند.

*بهتر است حرف نزنی تا دیگران فکر کنند به کار و کردارت ناآگاهی.
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تغییر در روند حرکتی تاپیک و برای اینکه دوستان زمان کافی برای تهیه و مطالعه کتاب ها و البته ابراز نظر درباره آن ها داشته باشند از این به بعد در تاپیک به صورت هر پانزده روز ، کتاب معرفی می شود.
از دوستان خواهش می کنم برای این که تاپیک از متکلم وحده بودن خارج بشه و بتونیم مطالبی رو از همدیگه یاد بگیریم ؛ در این مدت داده شده مطالب و نقدهای گفته شده رو به نقد و نظر خودشون بکشونن تا با ایجاد چالش و در نتیجه بحث ها مطالب ، موضوعات و اهداف کتاب رو بهتر درک کنیم.
ضمنا با پیشرفت کار، کتاب های معرفی شده با انتخاب و مشورت دوستان در تاپیک قرار داده می شود.
باتشکر زوینا
 
آخرین ویرایش:

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام زوینای عزیز

با اینکه اساسا با رمان های ایرانی به طور عام و نویسندگان خانم به طور خاص نمی تونم کنار بیام (قصد جسارت ندارم فقط نظر شخصی منه) اما بر آن شدم که این کتاب و بخونم .

با آرزوی توفیق روز افزون ...
 
آخرین ویرایش:

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم در كل كتابهاي خارجي رو به ايراني ترجيح ميدم ولي گاهي اوقات به عنوان زنگ تفريحي كتاباي ايراني رو مي خونم كه يكي از اون كتابا كه اتفاقا به تازگي هم خوندمش كتاب پري فراموشي بود
به نظر من اين كتاب، كتاب بدي نبود درسته يه جاهاييش حوصله آدم رو سر مي برد و آدم رو خسته مي كرد ولي از شيوه ي جديدي كه نويسنده در نگارش كتابش به كار برده وپس و پيش كردن زمانها و در كل از قلمش خوشم اومد
بعضي از قسمتهاي كتاب به نظر من جالب بود مثل جايي كه راوي در مورد ماسك هاي مادرش صحبت مي كنه و ميگه كه ماسكا رو در كمد ميگذاشت و هر وقت كه لازم ميشد از اونها استفاده ميكرد و اين امر در مورد اكثر شخصيتهاي داستان وجود داشت: مادر ارسطو مهتاب يحيي حتي خود راوي و از همه مهمتر شخصي كه كانديد انتخابات بود كه در برابر راوي داراي يك شخصيت بود و در تلويزيون شخصيت ديگري داشت
ويا قسمتهاي ديگري از كتاب مثل:
((همه ما نصف عمرمان را زندگی می کنیم، نصف دیگرش را می خوابیم. همان موقع هم که بیداریم، حواسمان هیچ جا نیست. نمی فهمیم روزهایمان چطوری می گذرند))

و يا (( مي‌توانستم طوري رابطه‌مان را سامان بدهم كه هيچ‌وقت هيچ چيزش معلوم نباشد. معلوم نباشد دوستش دارم يا نه، راست مي‌گويم يا اغراق مي‌كنم، معلوم نباشد واقعا از نوشته‌هاي خودم بدم مي‌آيد يا زياده‌خواهم و حتي معلوم نباشد مي‌مانم يا مي‌روم. خود ماني اين‌ها را يادم داده بود، قبل از اين‌كه سوار اسبش بشود. شايد به قصد دلداري من كه دلخور بودم از درنگ اندكش شايد هم بي دليل. گفته‌بود اين چيزها طول عمر يك رابطه را تعيين مي‌كنند. خوب است يكي از دوطرف فكر كند كه ديگري ماهي ليزي است كه هرآن ممكن است از دستش سربخورد توي رودخانه.))

و همچنين (( بهتر است حرف نزني تا ديگران فكر كنند به كار و كردارت نا آگاهي توي دنياي پوچت پير مي شوي و حتي نمي فهمي عادت هايت مال آدم هاي احمق است اين طوري لا اقل ديگران با خيال راحت ازت رويگردان مي شوند و عذاب وجدان گه گداري به جانشان نمي افتد))

نوشته ي پشت جلد كتاب:
((مردی شده بود با شنل کهنه که پارگی‌‌های زیاد چیزی از حجاب و مخفی‌گری برایش باقی نگذاشته بود. از چشم دواندنش شناختمش و او مرا به جا نیاورد. به تخته سنگی تکیه داده بود و به سیاهی زیر پایش نگاه می‌کرد.
برق شهر قطع بود و زیبایی شب‌های تهران بی آن همه نقطه ریز و روشن ره گم کرده و خاموش مردی را به انتظار ظهور به تخته سنگی صاف و کم‌یاب میخ‌کوب کرده بود.
پرسیدم: دنبال کسی می‌گردی؟
دیگر خیال آشنایی با هیچ زنی را ندارم))
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم در كل كتابهاي خارجي رو به ايراني ترجيح ميدم ولي گاهي اوقات به عنوان زنگ تفريحي كتاباي ايراني رو مي خونم كه يكي از اون كتابا كه اتفاقا به تازگي هم خوندمش كتاب پري فراموشي بود
به نظر من اين كتاب، كتاب بدي نبود درسته يه جاهاييش حوصله آدم رو سر مي برد و آدم رو خسته مي كرد ولي از شيوه ي جديدي كه نويسنده در نگارش كتابش به كار برده وپس و پيش كردن زمانها و در كل از قلمش خوشم اومد
بعضي از قسمتهاي كتاب به نظر من جالب بود مثل جايي كه راوي در مورد ماسك هاي مادرش صحبت مي كنه و ميگه كه ماسكا رو در كمد ميگذاشت و هر وقت كه لازم ميشد از اونها استفاده ميكرد و اين امر در مورد اكثر شخصيتهاي داستان وجود داشت: مادر ارسطو مهتاب يحيي حتي خود راوي و از همه مهمتر شخصي كه كانديد انتخابات بود كه در برابر راوي داراي يك شخصيت بود و در تلويزيون شخصيت ديگري داشت
ويا قسمتهاي ديگري از كتاب مثل:
((همه ما نصف عمرمان را زندگی می کنیم، نصف دیگرش را می خوابیم. همان موقع هم که بیداریم، حواسمان هیچ جا نیست. نمی فهمیم روزهایمان چطوری می گذرند))

و يا (( مي‌توانستم طوري رابطه‌مان را سامان بدهم كه هيچ‌وقت هيچ چيزش معلوم نباشد. معلوم نباشد دوستش دارم يا نه، راست مي‌گويم يا اغراق مي‌كنم، معلوم نباشد واقعا از نوشته‌هاي خودم بدم مي‌آيد يا زياده‌خواهم و حتي معلوم نباشد مي‌مانم يا مي‌روم. خود ماني اين‌ها را يادم داده بود، قبل از اين‌كه سوار اسبش بشود. شايد به قصد دلداري من كه دلخور بودم از درنگ اندكش شايد هم بي دليل. گفته‌بود اين چيزها طول عمر يك رابطه را تعيين مي‌كنند. خوب است يكي از دوطرف فكر كند كه ديگري ماهي ليزي است كه هرآن ممكن است از دستش سربخورد توي رودخانه.))

و همچنين (( بهتر است حرف نزني تا ديگران فكر كنند به كار و كردارت نا آگاهي توي دنياي پوچت پير مي شوي و حتي نمي فهمي عادت هايت مال آدم هاي احمق است اين طوري لا اقل ديگران با خيال راحت ازت رويگردان مي شوند و عذاب وجدان گه گداري به جانشان نمي افتد))

نوشته ي پشت جلد كتاب:
((مردی شده بود با شنل کهنه که پارگی‌‌های زیاد چیزی از حجاب و مخفی‌گری برایش باقی نگذاشته بود. از چشم دواندنش شناختمش و او مرا به جا نیاورد. به تخته سنگی تکیه داده بود و به سیاهی زیر پایش نگاه می‌کرد.
برق شهر قطع بود و زیبایی شب‌های تهران بی آن همه نقطه ریز و روشن ره گم کرده و خاموش مردی را به انتظار ظهور به تخته سنگی صاف و کم‌یاب میخ‌کوب کرده بود.
پرسیدم: دنبال کسی می‌گردی؟
دیگر خیال آشنایی با هیچ زنی را ندارم))

در مورد کتاب های خارجی و مقایسه شون با کتاب های ایرانی فکر کنم لازم به هیچ توضیحی نباشه...
دقیقا یکی از ویژگی هایی که باعث میشه میل خوندن کتاب رو تا آخر داشته باشی همین نوع روایت جدیده هر چند که بعضی جاها با تکرار بیش از حد مبتذل میشه و افت می کنه. اما باید انصاف داشت و از پیشرفت روایی،موضوعی و ادبی نویسنده در بخش دوم هم یاد کرد که به نظر من از بخش اول خیلی بهتر بود.
استفاده از ماسک ها هم یکی از نکات مثبت کتابه و نشانه ای از خلاقیت اما به نظر من زیاد پرداخت نشده بود و نقص داشت!
در مورد سوالتون( نظر من در مورد کتاب) باید بگم که تا حدی من رو راضی کرد، هر چند که بخش اول زیاد به ذائقه م نچسبید ولی بخش دوم کمی امیدوارم شدم. به هر حال از از نویسنده های ایرانی انتظار بیشتری نمیشه داشت.( البته نویسنده هایی مثل عباس معروفی به جای خود ) در کل خوب بود.
از گفتار هایی هم که نوشتین دست خوشی می کنم...
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
برای تغییر در روند حرکتی تاپیک و برای اینکه دوستان زمان کافی برای تهیه و مطالعه کتاب ها و البته ابراز نظر درباره آن ها داشته باشند از این به بعد در تاپیک به صورت هر پانزده روز ، کتاب معرفی می شود.
از دوستان خواهش می کنم برای این که تاپیک از متکلم وحده بودن خارج بشه و بتونیم مطالبی رو از همدیگه یاد بگیریم ؛ در این مدت داده شده مطالب و نقدهای گفته شده رو به نقد و نظر خودشون بکشونن تا با ایجاد چالش و در نتیجه بحث ها مطالب ، موضوعات و اهداف کتاب رو بهتر درک کنیم.
ضمنا با پیشرفت کار، کتاب های معرفی شده با انتخاب و مشورت دوستان در تاپیک قرار داده می شود.
باتشکر زوینا

منم بدم نمیاد یه کتاب ایرانی بخونم.
به محض اینکه خوندم نظرمو میگم.
ممنون
 

jolie

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کتاب بیگانه رو به زبان اصلیش خوندم. کتاب خیلی جالبیه. در مورد نقدش کلی مطلب دارم.
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کتاب بیگانه رو به زبان اصلیش خوندم. کتاب خیلی جالبیه. در مورد نقدش کلی مطلب دارم.
دوست عزیز ممنون بابت توجهتون؛ اما برای اینکه موضوع تاپیک پراکنده و گسسته نشه باید در مورد کتابی که به تازگی معرفی شده بحث و تبادل اطلاعات داشته باشیم ؛ به هر جهت از شما به خاطر لطفی که داشتین تشکر می کنم و خوشحال میشم در ادامه با ما باشید...:gol:
 

iman.mpr

عضو جدید
سلام به همه دوستان
من یه پیشنهاد داشتم که امیدوارم شایسته پذیرش از جانب شما باشه.

ببینید اگر قرار باشه ما هر یک هفته یا هر دو هفته یک کتاب رو معرفی کنیم مسلما عده ای از دوستان اون کتاب رو نخوندن و نمیتونن در مورد کتاب نظر بدن و این فرصت از این عزیزان گرفته میشه.
و از طرفی یک الی دو هفته بعد از معرفی کتاب کسی نمیتونه کتابی رو معرفی کنه(اگر درست متوجه شده باشم). به نظر من این خودش یکی از دلایلی است که بازدیدکنندگان تاپیک کم هستند.
برای رفع این مشکل یک راه حل دارم که در صورت همکاری دوستان بسیار مفید خواهد بود.

به هر کسی اجازه داده شود که کتاب موردنظرش رو معرفی کنه و محدودیتی در این زمینه نباشه.
شاید اینطور فکر کنید که نظم تاپیک به هم بخوره ولی برای این مشکل هم راه حلی رو پیشنهاد میکنم که دوستان با رعایت قوانین زیر میتوانند در حل مشکل سهیم باشند:


1) کسی که میخواهد کتاب جدیدی رو معرفی کنه از گزینه http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/reply.gif دو بار استفاده کنه بار اول نام کتاب و سایر مشخصات و بار دوم توضیحات تکمیلی .
2) عزیزانی که میخواهند کتاب موردنظر رو نقد کنند تا توضیحی در مورد ان بدهند از گزینه http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/quote.gif برای پست اول استفاده کنند.

به نظر من این کار میتواند مفید واقع شود.

مشتاق نظرات شما دوستان
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان
من یه پیشنهاد داشتم که امیدوارم شایسته پذیرش از جانب شما باشه.

ببینید اگر قرار باشه ما هر یک هفته یا هر دو هفته یک کتاب رو معرفی کنیم مسلما عده ای از دوستان اون کتاب رو نخوندن و نمیتونن در مورد کتاب نظر بدن و این فرصت از این عزیزان گرفته میشه.
و از طرفی یک الی دو هفته بعد از معرفی کتاب کسی نمیتونه کتابی رو معرفی کنه(اگر درست متوجه شده باشم). به نظر من این خودش یکی از دلایلی است که بازدیدکنندگان تاپیک کم هستند.
برای رفع این مشکل یک راه حل دارم که در صورت همکاری دوستان بسیار مفید خواهد بود.

به هر کسی اجازه داده شود که کتاب موردنظرش رو معرفی کنه و محدودیتی در این زمینه نباشه.
شاید اینطور فکر کنید که نظم تاپیک به هم بخوره ولی برای این مشکل هم راه حلی رو پیشنهاد میکنم که دوستان با رعایت قوانین زیر میتوانند در حل مشکل سهیم باشند:

1) کسی که میخواهد کتاب جدیدی رو معرفی کنه از گزینه http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/reply.gif دو بار استفاده کنه بار اول نام کتاب و سایر مشخصات و بار دوم توضیحات تکمیلی .
2) عزیزانی که میخواهند کتاب موردنظر رو نقد کنند تا توضیحی در مورد ان بدهند از گزینه http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/quote.gif برای پست اول استفاده کنند.

به نظر من این کار میتواند مفید واقع شود.

مشتاق نظرات شما دوستان


خوشحال شدم از اینکه لطف کردین و نظر خودتون رو بیان کردین و امیدوارم لایق بزرگ نظری شما باشم...
توضیحات ابتدایی به خاطر مراحل اولیه تاپیک ناقصه و به مرور کامل شده و شاید این مطلب باعث شده باشه که دوستان با روند کار خوب آشنا نشده باشن که این تقصیر از جانب بنده است.
قبل از شروع کار با چند تا از دوستان در مورد چگونگی و ریتم تاپیک صحبت شد و دوستان نظرات مفیدی دادن که قرار شد با گذشت مدتی از عمر تاپیک و آشنایی تعداد بیشتری از دوستان این نظرات اعمال بشه ؛ یکی از این نظرات هم معرفی کتاب توسط سایر دوستان بود.
اما اهداف تاپیک برای رفع ابهامات : در این تاپیک هر پانزده روز یک کتاب به صورت نسبتا موجز اما با دادن اطلاعات کافی معرفی میشه(البته در مورد هم کتاب و هم نویسنده) و نظرات در مورد کتاب بیان میشه و اگر شد با ادامه کار تاپیک در مورد هر کدوم از این نظرات بحث هم میشه... ؛ فرصت پانزده روزه هم برای تهیه و خوندن کتاب داده میشه تا دوستانی که هنوز کتاب رو نخوندن از این زمان استفاده کنن و بعد نظرشون رو درباره کتاب به اطلاع برسونن.
ببینید اگر کسی هر وقت که خواست کتاب معرفی کنه ایراداتی وارد میشه از جمله این که تراکم کتاب های معرفی شده بالا میره و فرصت زیادی برای خوندن کتاب نمی مونه ؛ دقت پایین میاد(هم در معرفی کتاب و هم ارائه نظر) و واقعا کنترل و ایجاد نظم هم خیلی سخت میشه.
اما در مورد اینکه محدودیت باشه، واقعا هیچ محدودیتی نیست و قرار هم نیست که باشه ؛ فقط دوستان هر وقت خواستن کتابی رو معرفی کنن قبلا با من هماهنگ کنند تا وقت مشخصی در نظر گرفته بشه و بی نظمی ایجاد نشه. ضمنا من هم به این موضوع واقفم که اصلا خوب نیست معرفی کتاب فقط توسط یک نفر باشه و خودم هم علاقه دارم کتاب هایی رو بخونم و درباه اون ها نظر بدم که دوستان بهم معرفی کنند.
به هر جهت این یه تاپیک خصوصی نیست و من هم تابع نظر دوستان هستم و با رای اکثریت هر اتفاق و تغییری که قرار باشه داده بشه خوشحال میشم و در خدمت هستم. ( خواهشا نظراتتون رو در مورد این مطلب و کلا در مورد تاپیک از طریق پیام به پروفایلم ارسال کنید که تاپیک شلوغ نشه، منتظر نظرات هستم...)
باز هم دست خوش از ارائه نظرتون...:gol::gol:
 
آخرین ویرایش:

EARTHQEEK

عضو جدید
کتاب

کتاب

کار خوبیه ولی باید یه کم عمق مطلب را کمتر کنیم
تا همه بتونن با داشته های خودشون وارد گود بشن و تحلیل کنن
کتاب هم باید با نظر همه انتخاب بشه مثلا من از جیمز رد فیلد کتاب خوندم یا پائولوکوئیلو بعد بیام
دقیقا کتاب های مد نظر خودمو به بحث بذارم:heart::gol::gol:
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
رگتایم

رگتایم

رگتایم رمانی از ای ال دکتروف

ابتدا آشنایی با نویسنده:


[FONT=courier new, courier, mono]ادگار لورنس دکتروف که بیشتر با ای ال دکتروف شناخته می شود در ۶ ژانویه ۱۹۳۱ در نیویورک امریکا متولد شده است.در خانواده نيويوركى «اى ال دكتروف» پول زيادى پيدا نمى شد، اما در آن انبوهى كتاب و مقدار قابل توجهى موسيقى يافت مى شد. پدر و مادرش فرزندان مهاجران نسل اول آمريكا بودند، والدين آنها از برنامه هاى يهود آزارانه در جايى كه اينك بلاروس است، گريخته بودند. مادرش كه در رمان و همچنين زندگينامه دوران كودكى دكتروف، با نام «نمايشگاه جهان» (۱۹۸۵)، به صورتى بسيار زنده و واقع نمايانه به تصوير كشيده شده است، نوازنده پيانوى بسيار خوبى بود و پدرش مالك يك مغازه آلات موسيقى بود، كه بسيارى از برترين نوازندگان و موسيقيدان هاى آن دوران براى خريد به آنجا مى آمدند. او ( پدر دکترف) زير و بم مجموعه آثار كلاسيك را به خوبى مى شناخت.هر چند که به قول خودش: «زمانى كه تصميم گرفتم دست از يادگيرى دروس پيانو بردارم، كل خانواده حسابى راحت شدند. همه را شكنجه داده بودم.» اما موسيقى به عنوان منبعى مهم در تلاش دكتروف براى بيان كلمات در قالبى منسجم و روان روى صفحه كاغذ باقى مانده است. پدر دكتروف با گذاشتن اسم ادگار روى دومين پسرش، هويت جديد خانواده را بر مبناى او نقش زد. چون كه به آثار ادگار آلن پو علاقه مند بود. دكتروف فعاليت حرفه اى اش را در مقام نمونه خوان فيلمنامه براى كلمبيا پيكچرز در دهه ۵۰ آغاز كرد، پس از آن به تدريج وارد كار نشر شد، ابتدا در نيوآمريكن لايبرى و پس از آن در دايال پرس كه يك موسسه كوچك چپ گرا بود و دكتروف در آنجا سرويراستار شد و كارهاى «نورمن ميلر» و «جيمز بالدوين» را در ميان آثار سايرين منتشر ساخت. دكتروف داشت به ۴۰ سالگى نزديك مى شد كه در همين زمان درگير كردن خودش با زندگى يك نويسنده را مورد توجه قرار داد.[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]نخستين رمانش «به هاردتايمز خوش آمديد» تقليد شوخى آميز وسترن بود و از شغلش در كلمبيا نشأت مى گرفت.دكتروف دومين كتابش، «بزرگ همچون زندگى» (۱۹۶۶) را به عنوان «بدترين كارى كه تا به حال نوشته ام» توصيف مى كند و از تجديد چاپش جلوگيرى كرده و آن را بدل به كالايى گرانقيمت در بازار كتاب هاى كمياب كرده است.با سومين رمانش «كتاب دانيال» (۱۹۷۷) متوجه شد كه دارد با قدرت كامل ترى مى نويسد و شايد مقدور باشد كه به عنوان نويسنده اى حرفه اى زندگى كند.اين رمان (كتاب دانيال) با استقبال خوبى روبه رو شد و منجر به پيش پرداختى از طرف ناشرانش شد كه با كمك آن معروف ترين كتابش، «رگتايم» (۱۹۷۵)را نوشت.[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono]از «دکتروف» دو رمان «رگتايم» و «بيلي باتگيت» به فيلم تبديل شده که «رگتايم» را «ميلوش فورمن» کارگرداني کرده و «جيمز کاگني» در آن ايفاي نقش کرده است. «بيلي باتگيت» را هم «رابرت بنتون» کارگرداني کرده است که از تلويزيون ايران هم پخش شده استچندي پيش يک تئاتر موزيکال هم براساس رمان «رگتايم» در امريکا روي صحنه رفت.«دکتروف» نويسنده يي است که تاکنون جوايز معتبري چون «پوليتزر» و «پن فاکنر» را از آن خود کرده و امسال هم گويا قرار است جايزه ادبي «تريبون شيکاگو» به پاس يک عمر فعاليت ادبي به اين نويسنده سرشناس و تواناي امريکايي اهدا شود. [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]شهرت «دکتروف» در ايران بازمي گردد به همان «رگتايم» و پس از آن رمان خواندني «بيلي باتگيت» که آن را هم «نجف دريابندري» ترجمه کرده است. دکترف اکنون یکی از سرشناس ترین و مشهورترین نویسنده های زنده جهان است.[/FONT]

جوایز:

-پولیتزر
-فایر فاکس
-سنت لویی
-ویلیام فالکنر(۱۹۹۰)و(۲۰۰۶)
-و...


آثار:
به هارد تایمز خوش آمدید(۱۹۶۰)
بزرگ همچون زندگی(۱۹۶۶)
the songs of billy bathgate(1968)short story
کتاب دانیال(۱۹۷۱)
رگتایم(۱۹۷۵)
drinks before dinner(1979)n
دریاچه لون(۱۹۸۰)
american anthem(1982)n
زندگی شاعران(۱۹۸۴)
نمایشگاه جهانی(۱۸۵)
بیلی باتگیت(۱۹۸۹)
the water works(1994)n
city of god(2000)n
reporting the universe(2003)n
sweet land stories(2004)n
پیشروی(۲۰۰۵)
creatonists selected essays(2006)n
wake filed(2208)n
all the time in the world(2009)short story
هومر و لنگلی(۲۰۰۹)
---توضیح: به دلیل ترجمه نشدن برخی آثار اسم انگلیسی آن ها آورده شده.
[FONT=times new roman, times, serif]منابع: ویکی پدیا انگلیسی-روزنامه اعتماد۲۲/۶/۱۳۸۶-باشگاه اندیشه-سیب گاز زده-رگتایم نشر خوارزمی[/FONT]​


آشنایی با کتاب:

کلمه رگتایم نام نوعی موسیقی است که از ترانه های بردگان سیاه پوست جنوب امریکا سرچشمه گرفته است و در آغاز قرن در امریکا بسیار رایج بود. «رگ» به معنای ژنده و پاره و گسیخته است ، و «تایم» به معنای وزن و ضربان موسیقی. نویسنده نام رگتایم را به عنوان روح زمانه ای که توصیف می کند بر رمان خود گذاشته است، و نیز شاید می خواهد کیفیت پر ضرباهنگ،گسسته و پیوسته و درد آلود داستانی را که درباره آن زمان پرداخته است به ما گوشزد کند.
به مصداق اين معني، رگتايم به هجو تاريخ و هجو زمان می پردازد. اين هجو يكي از ويژگي هاي بسيار مهم رگتايم به شمار مي رود و از اين جهت مي توان آن را يك رمان پست مدرن دانست؛ البته دكتروف اعتقاد ندارد يك رما ن نويس پس تمدرن است، اما اذعان دارد كه در آثارش از ويژگي هاي رمان پست مدرن استفاده می كند.
رگتایم با این جملات آغاز می شود:
«سال۱۹۰۲ در نیوروشل نیویورک، پدر روی تاج سربالایی خیابان برادویو یک خانه ساخت. خانه سه مرتبه ای بود از قلوه سنگ قهوه ای،با چند اتاق واب و پنجره های شاه نشین و یک ایوان توری دار. پنجره ها سایبان راه راه داشت. خانواده در یک روز آفتابی اول تابستان به این خانه بزرگ وارد شد و تا چند سال بعد از آن به نظر می آمد که ایام عمر همه به خوبی و خوشی خواهد گذشت. ...»
نظر دریابندری این است که: دکتروف در رگتایم همه صناعت های دوس پاسوس (آزمایشگرترین نویسنده امریکا پیش از جنگ داخلی اسپانیا) را به شکلی بسیار فشرده تر و پالوده تر در رمان خود به کار گرفته و چون دوس پاسوس از شاگردان جیمز جویس(به عنوان آزمایشگرترین رمان نویس قرن)است،دکتروف به واسطه دوس پاسوس از جویس تاثیر گرفته است. به عبارتی دیگر رگتایم ثمره شاخه بارور،شاخه مثبت و رئالیستی جویس است.
پرداختن به جامعه و تاريخ امريکا از منظري انتقادي مشخصه اصلي بسياري از آثار «اي.ال. دکتروف» بوده است.
رگتایم یک اثر رئالیستی است. موضوع آن تجربه درونی نیست،واقعیت بیرونی است. یک لحظه تاریخی است. دریابندری می گوید: نخستین نکته ای که در ساختمان رگتایم به چشم می خورد این است که نویسنده از صناعت «رمانس» در برابر «رمان» بهره جسته است. یعنی بیشتر به ، پیش بردن سرگذشت در این کتاب تکیه شده است و شخصیت ها تا اندازه ای مهمند که بیان کننده یا پیش برنده این سرگذشت باشند.
رگتایم یک داستان نیست بلکه چند داستان به هم بافته است. به همین دلیل چند بار آغاز می شود و چند بار به پایان می رسد. جمله ها کوتاه و توصیف ها فوری و گذران است. نویسنده روی هیچ صحنه یا چهره ای معطل نمی ماند. رگتایم چهره امریکا را به ویژه در دهه ۱۹۶۰ -دهه تجاوز و خونریزی و رسوایی- را به شکلی افسانه ای در آن سوی دو جنگ جهانی ، در دوران زیبایی که مردم امریکا همیشه حسرتش را می خورند ، ترسیم می کند.
نجف دريابندري، مترجم دو رمان «رگتايم » و «بيلي باتگيت » از «اي. ال .دكتروف » به عنوان نويسنده اي بدون سبك نام مي برد و مي گويد: «دو كتاب رگتايم و بيلي باتگيت خيلي با هم متفاوتند، به طوري كه كساني كه آنها را خواند هاند برايشان عجيب است كه نويسندههر دوی آنها يك نفر است. كتاب هاي دكتروف به يك سبك مشخص نوشته نشده.
دكتر نجوميان، استاديار ادبيات انگليسي دانشگاه شهيد بهشتي و منتقد ادبي، با محوريت بررسي رمان «رگتايم ،» مي گويد: «رگتايم نوعي موسيقي است كه پدر موسيقي جاز خوانده مي شود و با مهاجران و سياه پوستان آفريقايي در اواخر قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم مرتبط است. ما در رمان رگتايم با يك تضاد كاملاً مشهود روب هرو هستيم. رگتايم رماني است كه هم تراژيك و غم آلود است و هم از طرفي بسيار طناز، يعني در آن صحن ههاي كميك، زياد وجود دارد. اين تضاد بين غم و شادي، بين تراژدي و لحن سرخوش چيزي است كه رمان دكتروف از موسيقي رگتايم وام گرفته است. در رمان رگتايم تضادهاي ديگري هم وجود دارد، از جمله تضاد بين نژادها و طبقات اجتماعي اما به نظر من مه مترين تضاد كه مي توان از آن با عنوان تضاد اصلي رمان تعبير كرد، تضاد بين تخيل و واقعيت است يا در واقع تضاد بين تاريخ و چيزي غير تاريخ كه در اين جا مي توانيم به آن بگوييم داستان. اين دو به گون هاي كنار هم قرار گرفته اند كه بعضي از منتقدان كارهاي آقاي دكتروف را به كارهاي رئاليسم جادويي آمريكاي لاتين تشبيه كرده اند؛ هرچند خود دكتروف علاق هاي به اين تشبيه ندارد و در مصاحبه اي گفته است كه كار من با كار ماركز متفاوت است، زيرا در كار ماركز متافيزيك شاعران هاي وجود دارد كه من اصلاً به آن اعتقادي ندارم. دكتروف اعتقاد دارد كه تاريخ به صورت يك امر عيني وجود ندارد و ماييم كه تاريخ را مي سازيم. در آثار دكتروف ما رابطه نهفته اي را كه بين تاريخ و داستان و ادبيات است، مي بينيم. من اعتقاد دارم كه رگتايم داستاني است كه از دل تاريخ بيرون آمده و يا به يك معني تاريخي است كه از دل يك داستان بيرون آمده است. به تعبيري اي. ال. دكتروف دارد تاريخ آمريكا را از درون يك داستان مي نويسد و به تعبير ديگر داستاني را از يك دوره تاريخي مي پردازد.»
منابع: رگتایم نشر خوارزمی-ویژه نامه شات،روزنامه ندای هرمزگان
دکتروف در این کتاب به موضوع های اساسی امریکا در دهه های گذشته می پردازد. بحث تقابل سیاه و سفیدها ،حقوق زنان، اعتصابات چندین باره کارگران و وضعیت نابسامان زندگی آنها در آن دوره امریکا و البته زندگی ثروتمندان در مقابل آن ها. در کتاب از شخصیت های مشهور امریکا در جاهای مختلفی نام برده شده. از هنری فورد صاحب کارخانه های اتومبیل سازی تا صاحبان سرمایه های کلان ، معمار های معروف و ... . به نظر می رسد نویسنده برخورد چندان مهربانی با ثروتمندان ندارد و به گونه ای تحقیر آمیز همراه با عقده و کینه آن ها را مورد سرزنش و خشم خود قرار می دهد. او در مورد ۱۲ نفر از نویسنده های امریکا که در یک مهمانی دور هم جمع شده اند ، این گونه می نویسد :« آن دوازده تن نیرومندترین مردان امریکا،بدون استثنا،قیافه شان عین کون اسب بود. اما وزن و اعتباری که با ثروتشان فراهم شده بود باعث می شد که این انگل های مسخره گمان کنند که اهمیتی دارند.»
نویسنده جملات کتاب را به صورتی نمادین بیان نمی کند بلکه آن ها را در بطن موقعیت قرار می دهد و به عنوان صفاتی از اشخاص و یا ویژگی هایی از شرایط و اتفاقات به کار می گیرد. به همین دلیل خیلی سخت می توان جملات فاخر را به صورت منفک پیدا کرد.
دکتروف به صورت منظمی حوادث و شخصیت ها را به هم ارتباط می دهد. در حالی که در ابتدا به صورت جزئی به موضوعی اشاره می کند، در ادامه خواهیم دید که این موضوع خود ادامه دهنده قسمتی از داستان است و سنگینی قسمتی از داستان بر روی آن خواهد افتاد.
شخصیت های اصلی کتاب اسم ندارد و با عنوان های پدر، برادر کوچکه مادر،پدر بزرگ و ... از آن ها اسم برده می شود. (هر چند که این قاعده برای سیاه پوستان و نیز شخصیت های واقعی شکسته می شود.)
نکته آخر اینکه استفاده از برخی واژه ها و جملات**ممیزی!** در این کتاب توسط دکتروف باعث شده که چند سطر از اون حذف بشه که به قول مترجم به روال داستان صدمه ای نرسانده و با نقطه چین مشخص شده.
همین که اسم نجف دریابندری در ترجمه یک کتاب آورده بشه شاید کافی باشه برای اینکه اون کتاب رو خوند، و دیگه توجه به نویسنده کتاب نکرد!!. رگتایم رو نجف دریابندری ترجمه کرده . ایشان ای ال دکتروف رو برای اولین بار به فارسی زبان ها شناساند. در ترجمه نثر بسیار ملموس و ساده به خواننده کمک می کنه که به راحتی شرایط،حرکات و گفتار رو درک بکنه و استفاده از کلمات بسیار ساده و پرهیز از به کار بردن واژه های مشکل، متن رو دست یافتنی و باور پذیر و البته قابل فهم می کنه.
کتاب توسط نشر خوارزومی و با قیمت ۶۵۰۰ تومان (در چاپ سوم،شهریور۸۵) منتشر شده است.


گفتار هایی از دکتروف در رگتایم:

*ستمگر اصلی ثروته.

*شما خیال می کنین در تمام کارهاتون درستکار هستین ولی این خود فریبی همه کسانی است که به بشریت ستم می کنن.

*زیر این آسمون هیچ چیزی نمی تونه آدم کشی و از بین بردن مال مردم رو توجیه کنه.

*فقط شعله آزادی است که تلاش می کند تا فضای تاریک و کریه زندگی روی این زمین را روشن کند.

*در بعضی قلب ها عشق نوعی زخم است ، نوعی ضعف جسمانی ایت ، مثل نرمی استخوان ، مثل ریه های مئوف.

*آینده چیزی به غیر از مصیبت های بزرگ نیست.

*عشق یعنی آزادی.

*کسانی که با خون و اشک بهای زندگی معنوی خود را پرداخته اند ، ازدواج را به عنوان یک امر تحمیلی ، یه عنوان یک مسخره ی سطحی و تو خالی نفی می کنند.
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
این هفته یکی از دوستان(iman.mpr ) زحمت معرفی کتاب رو کشیدن. البته متاسفانه مقدور نبود که توسط خود ایشان پست قرار داده بشه (ایشان در جایی بودند که دسترسی به اینترنت سخت بوده و این مطلب رو چند روز پیش برای من ارسال کردند.) و من جسارت قرار دادن مطالب مربوط به ایشان رو به عهده گرفتم و از این بابت متاسفم... . و احیانا اگر تشکری باشه به زحمت ایشان تعلق داره...
توجه شود که متن عینا از روی مطلب ارسالی کپی شده.
از iman.mpr عزیز برای زحمتی که کشیدن و به عنوان اولین نفری که به غیر از خودم کتاب معرفی کردن خیلی خیلی تشکر می کنم و امیدوارم این روند هم توسط ایشان و هم سایر دوستان ادامه داشته باشه. ضمنا خودمم الآن مشغول خواندن این کتاب هستم و به محض اتمام ، نظر خودم رو در تاپیک قرار خواهم داد.
ضمنا از دوستان خواهش می کنم که همچون دوست عزیزم iman.mpr در صورت آمادگی برای معرفی کتاب ابتدا با من هماهنگ کنن.:gol:

با تشکر
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای خالی سلوچ

جای خالی سلوچ



کتابی که هم اینک معرفی میکنم کتاب " جای خالی سلوچ " به قلم محمود دولت آبادی و چاپ نشر چشمه است.
"" به جرات میتونم بگم که این کتاب بهترین کتابی که تا حالا خوندم ""

ابتدا به معرفی نویسنده این اثر میپردازم :
محمود دولت‌آبادی، ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در دولت‌آباد شهرستان سبزوار به دنیا آمد.
دولت‌آبادی, از آغاز مشاغل مختلفی را تجربه کرد، کار روی زمین, چوپانی, پادویی کفاشی, صاف کردن میخهای کج (این کار هنوزهم دردولت آباد و روستاهای دیگر سبزوارتوسط نوجوانان وجوانان انجام می‌شود )و بعد به عنوان وردست پدر و برادر به عنوان دنده پیچ کارگاه تخت گیوه کشی, دوچرخه سازی, سلمانی و.... بعدها تمام مشاغلی که او در دوران نوجوانی و جوانی خود تجربه کرد، در آثارش نمود یافت.
دولت‌آبادی سپس راهی مشهد و آنگاه تهران شد و در این دوران باز هم مشاغل دیگری نظیر حروفچین چاپخانه, سلمانی کشتارگاه, رکلاماتور برنامه‌های تأتر, سوفلور کنترلچی سینما, ویزیتور روزنامه کیهان و... را بر عهده گرفت.


در همین دوران دهه ۱۳۴۰ بود که دولت‌آبادی به صورت جدی با تأتر آشنا شد . او «شبهای سفید داستایوسکی» را بازی کرد و بعد«قرعه برای مرگ» اثر«واهه کاچا»؛ بازی در نمایش«اینس مندو»,«تانیاً,» نگاهی از پل«اثر» آرتور میلر", و بعد از آن کار در اداره برنامه‌های تأتر بود. سپس به گروه هنر ملی پیوست دوره پرباری برای او آغاز شد.

بازی در نمایش «شهر طلایی» تدوین «عباس جوانمرد» قصه طلسم و حریر و ماهیگیر«نوشته علی حاتمی,» ضیافت و عروسکهاً نوشته بهرام بیضایی, سه نمایشنامه پیوسته «مرگ در پاییز» نوشته اکبر رادی و «تامارزوها نوشتهٔنویسنده کورد»نصرت نویدی«و پس از آن بازی در نمایش»راشومون«که کارگردانی آن را بعدها خود به عهده گرفت. بعدها مشارکت در انجمن تأتر, بازی در نمایشنامه»حادثه درویشی«نوشته»آرتور میلر«با کارگردانی»ناصر رحمانی نژاد" چهره‌های سیمون ماشار اثر برشت با کارگردانی مشترک محسن یلغانی و سعید سلطان پور.
در سال ۱۳۵۳ مهین اسکویی ، کارگردان تأتر از او دعوت کرد که در نمایشنامه «در اعماق» اثر ماکیسم گورکی ایفای نقش کند. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۳ تأتر و داستان نویسی ، دوشادوش هم، ذهن دولت آبادی را تسخیر کرده بود.


او در همین سال تأتر را برای همیشه کنار گذاشت, اگر انتشار نمایشنامه ققنوس و یا فعالیت دولت آبادی را برای تشکیل سندیکای تأتر در یکی دو سال بعد از انقلاب مستثنا بدانیم.دولت‌آبادی, کار منظم داستان نویسی را با انتشار «ته شب» در سال ۱۳۴۱ آغاز می‌کند که در آثار او از همان نخستین اثر تا آخرین آنها سلوک خطوط تفکری کلی نگر و نشانه‌هایی مشخص وجود دارد, همچنین تسلط‌های رشک آمیز او در فضاسازی و دیالوگ نویسی از همان آغاز کار پیداست. مشخصه دیگر آثار او عشق به پدر یا خاطره پدری است, ارادت به صادق هدایت ، همدلی او با هدایت به رغم تفاوت نگاهشان که به خوبی در رمان سلوک وجه روشنتری به خود می‌گیرد, از دیگر مشخصه‌های آثار دولت آبادی است. مشخصه دیگر آثار او ندای امیدواری در عین کلافگی است و نگاه تلخ او به زندگی که این امیدواری از تربیت و آموزش روستایی او ناشی می‌شود, که قناعت و صبوری ویژگی آن است و کاملاً با نگاه شهری صادق هدایت متفاوت است. مشخصه دیگری که در کارهای دولت‌آبادی بارز بود, این است که او به شرح بیرونی آدمها بیشتر رغبت نشان می‌دهد تا شرح درونی آنها, گاه به نظر می‌رسد که این آدمها درون ندارند, از بس که نویسنده به شرح بیرونی آنها پرداخته است, به قد و قامتشان به شکل و شمایلشان و خلق و خوی آنها بیش از آنکه نشان داده شود, به وصف در می‌آیند و از صافی ذهن و زبان راوی نویسنده عبور می‌کنند, تا ماجرا سرانجام پس از آن آغاز شود. تم اصلی داستان‌های او بر دو مدار در حرکت است: روستا و شهر.
پس از «ته‌شب» ، دولت‌آبادی «ادبار» را به همراه داستان‌های «بند» ، «پای گلدسته امامزاده» ، «هجرت سلیمان» و «سایه‌های خسته» ، در مجموعه «لایه‌های بیابانی» در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد.

داستان بعدی او «هجرت سلیمان» و «سایه‌های خسته» ، است که از نظر ساختار با آثاری که تا به آن روز منتشر کرده بسیار متفاوت است. در این اثر، دخالت نویسنده بسیار ناچیز است، دیالوگ و عمل داستانی ماجرا را به پیش می‌برد که نقش تأثر در آن غیر قابل انکار است. اثر بعدی دولت‌آبادی «بیابانی» است که نقطه عصیان آثار دولت‌آبادی نیز به شمار می‌رود، داستان دیگری از ناکارآمدی ساخت و ساز نوین اجتماعی.

پس از آن، دولت‌آبادی اولین رمانش را تحت عنوان «سفر» به چاپ رساند. این رمان از طرح داستان محکمی برخوردار نبود. «سفر» داستان یک گره، یک بن‌بست است، داستان با یک بحران آغاز می‌شود؛ از بی‌کار شدن مختار و طلیعه دنیای جدید و ورود ماشین که این گرفتاری‌ها را آغاز کرده‌است. پس از آن دولت‌آبادی رمان «اوسنه بابا سبحان» را منتشر کرد که از ساخت خوبی برخوردار است. رمان با بابا سبحان آغاز می‌شود و بعد عروسش شوکت و آن‌گاه پسرها صالح و مصیب و دیگر شخصیت‌ها، در شبکه‌ای منطقی از روابط اجتماعی روستا و تعاملی معقول و ناگزیر، یکی‌یکی پا به صحنه داستان می‌گذارند.

رمان بعدی دولت‌آبادی «باشبیرو» است که این اثر با آثار قبلی دولت‌آبادی تفاوت فاحشی دارد.

دولت‌آبادی داستان‌هایی دارد که پرده داستان به روی یک زن باز می‌شود. «جای خالی سلوچ» و «کلیدر» (و نیز «باشبیرو») از آن جمله‌است. پس از آن «گاواره‌بان» را می‌نویسد که رمانی کوتاه‌تر از «باشبیرو» و نه به خوبی «اوسنه بابا سبحان» است، «گاواره‌بان» نیز چون همیشه با یک بحران آغاز می‌شود.

داستان بعدی دولت‌آبادی، «مرد» است که در سال ۵۱ نوشته می‌شود ولی در سال ۵۳ به دست مخاطبان می‌رسد. داستان کوتاه نسبتاً بلندی راجع به مرد شدن یک پسر نوجوان، این نوشته مثل بقیه آثار دولت‌آبادی داستان فقر است اما داستان نکبت نیست و این درست در جهت عکس نوشته‌های نویسنده‌ای مثل چوبک است که در آن‌ها می‌توان بوی چرک و کثافت را فهمید، ولی تفاوت دولت‌آبادی با چوبک در این است که وقتی دولت‌آبادی از مردم عادی یا فرودست جامعه صحبت می‌کند نگاه او نگاهی آرمانی و حتی حماسی است. اثر بعدی او «عقیل عقیل» است. این اثر دیگر با بحران شروع نمی‌شود بلکه داستان با فاجعه آغاز می‌شود؛ زلزله! در مرکز فاجعه عقیل قرار دارد که همه کس‌اش مرده‌اند جز دخترش شهربانو، که با او به صحرا رفته بوده‌است و جز پسرش تیمور که در گناباد به سربازی رفته‌است. در «عقیل عقیل» این پدر است که پسر را گم کرده‌است اما در واقع تیمور تنها پسر عقیل نیست که همه کس و کار اوست؛ پس باز هم عقیل پدر گم کرده‌ای بیش نیست.

پس از آن «از خم چنبر» را منتشر مي‌کند که بسياري معتقدند موضوع يا ماجرا در اين داستان اهميت ندارد. اثر ديگري که از دولت‌آبادي منتشر مي‌شود «ديدار بلوچ» سفرنامه کوتاهي است که شرح سفري است که دولت‌آبادي به زاهدان و آن حدود داشته‌است. سفرنامه از مشاهدات وي از زاهدان آغاز شده و بعد همراه راوي به ميرجاوه و زابل هم سري مي‌زنيم. در اين اثر برخي افکار و روحياتي که دولت‌آبادي در جابه‌جاي آثارش به عنوان تفکري محوري در داستان‌هايش بروز داده‌است، در اين اثر نمودي آشکار و مستقيم پيدا مي‌کند. اثر بعدي او «جاي خالي سلوچ» است. اين داستان با غيبت سلوچ با جاي خالي او آغاز مي‌شود، پدر نقطه اتکا و اطمينان خانواده ناگهان نيست شده يا از بين رفته‌است.
اثر بعدي دولت‌آبادي «کليدر» است، رماني در ستايش کار و زندگي و طبيعت، که خود دولت‌آبادي بارها گفته‌است "ديگر گمان نکنم که نيرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاري کاملتر از کليدر بکنم. کليدر از جهت کمي و کيفي، کاملترين کاري است که من تصور مي‌کرده‌ام که بتوانم و شايد بشود گفت. در برخي جهات از تصور خودم هم زيادتر است.

کليدر، يک رمان عظيم روستايي است در10 جلد و بالغ بر3 هزار صفحه که او بيش از 15 سال عمرش را صرف نگارش آن کرده‌است و حجيمترين رمان فارسي به شمار مي‌رود ؛ البته گمان نمي‌رود که دوباره چنين حادثهاي تکرار شود، با زباني فخيم و حماسي و بيش از شصت شخصيت که جملگي تمام و کمال پرداخته شده‌اند.

دولت‌آبادي, در ادامه جلد دوم مردم سالخورده را مي‌نويسد که زندگي همه آدمهايي است که چون راوي دردمند اين اثر زخمها را از اين زمانه بيرحم بر جان خود احساس مي‌کند؛
فقر، فقر، فقر.

اثر بعدي او سلوک است که جنجالهاي بسياري را به پا کرد.

اما حال آثار اين نويسنده را در نمايي کلي باز ميابيم:
مجموعه داستان : لايه‌هاي بياباني - (1347) - کارنامه سپنج (مجموعه داستان و نمايشنامه).
رمان : سفر (1351) - آوسنه بابا سبحان (داستان بلند) - گاواره‌بان (1350) - جاي خالي سلوچ - عقيل، عقيل(1

353) - از خم چنبر (1356) - کليدر - زوالِ کلنل - روزگار سپري شده مردم سالخورده - اتوبوس - سلوک - آن ماديان سرخ يال - طريق بسمل شدن.
نمايشنامه : تنگنا - باشبيرو (1352) - ققنوس.
مجموعه مقاله : ناگريزي و گزينش هنرمند - موقعيت کلي هنر و ادبيات کنوني.
سفرنامه : ديدار بلوچ.
طنز : صحراي مشر.
گفت و گو : ما نيز مردمي هستيم.
ساير آثار : هجرت سليمان - مرد - آهوي بخت من گزل (داستان) - روز و شب يوسف - آن ماديان سرخ‌يال - ته شب (داستان) - رد، گفت و گزار سپنج - نون نوشتن.



و حال توضيحي چند در مورد کتاب جاي خالي سلوچ در مصاحبه با محمود دولت آبادي از کتاب ما نيز مردمي هستيم :
""
... و هنوز به چشم مي توانيم ببينيم که زنان در جاهاي مختلف ايران به پاي مرد کارهاي دشواري انجام مي دهند، در امر دامداري، کشاورزي، نساجي و غيره ... و در سهمي که از عذاب زندگي مي برند وو نيرويي که در مقاومت و سختکوشي در برابر اين زندگي مصرف مي کنند هم هيچ کم از مردها ندارند. کدام پسر ايراني را شما مي بينيد که نسبت به مادرش احساس دين در رشد و پرورش خودش، بيش از انچه که نسبت به پدرش دارد، نداشته باشد. در اين مايه کوشش خودبه خودي من اين بوده که شخصيت واقعي زن به عنوان نيروي بسيار ارزنده به تجلي دربيايد در کارهايم و اين طور که مي بينم کم و بيش تا اين جا توفيقي حاصل کرده ام. بازآفريني مرگان هم همچون اعتراض من، و همچنين اعتراض مرگان به اين زندگيست که به ستم بر او و بر امثال او روا داشته ميشود. و مقاومت و سختکوشي مرگان و تحمل و سماجت او در عين حال نفي اين انگ ناتوان بودن است.مثل يک ماده ببر از زندگي اش دفاع مي کند، آن را دگرگون مي کند و حتي پابه پاي ديگران وقتي که لازم بشود با فردايي مبهم رو در رو ميشود. و به نظر من جز اين که اين رفتارها زيباتر از رفتارهاي يک مرد است در قبال حوادث، هيچ تفاوتي نسبت به هم ندارد ""




معرفی و ارسال مطلب توسط: iman.mpr
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیز بزرگوار من.. کمی متعجب شدم از اینکه فکر میکنید این بهترین کتابیست که تا کنون مطالعه فرمودید.. اگر امکانش هست دلیلش رو بفرمایید.. اگر هم بحث پذیر نیست که هیچ..
به هر حال از زحماتتون در راه گسترش کتابخوانی سپاس گذارم، اما به زعم بنده حتی بین کتب ایرانی هم نمیشود "جای خالی سلوچ" رو بهترین نامید، حال اینکه شما معتقدید این بهترین کتابیست که خواندید و این را بصورت عام بیان میفرماید. و برای تکمیل موضوع، اگر بنده بخوام بهترین کتاب ایرانی را معرفی کنم، چند کتاب رو خواهم گفت؛ و اگر باز مجبور به انتخاب بین آنها باشم: سمفونی مردگان رو از عباس معروفی بر خواهم گزید. و در بین کتب جهانی هم برگزیدن بهترین ممکن نیست، مگر اینکه برگزیدن بهترین ها را قصد کنیم. اما از بین آنچه جدیدا مطالعه کردم، مرشد و مارگارتا رو بهترین میبینم، اما از بین کل کتبی که در ادبیات جهان میشناسم انتخاب بهترین رو عملی نمیبینم.
با سپاس و احترام فراوان
 

iman.mpr

عضو جدید
جای خالی سلوچ

جای خالی سلوچ

سلام به همه ی دوستان عزیز

در ابتدای کلام وظیفه خود میدانم که از دوست عزیزم zevina3255که زحمت ارسال مطلب را کشیدند تشکر کنم.
اما در مورد سوال دوست عزیز tired_poet
ببینید دوستان من به نسبت کتاب هایی که خوانده ام جای خالی سلوچ را بهترین دیده ام چه بسا اینکه هنوز کتاب های زیادی در لیست انتظار من قرار دارند که ممکن است گوی سبقت رو از جای خالی سلوچ بربایند.
من هنوز کتاب سمفونی مردگان را مطالعه نکرده ام ولی تعریف ان را بسیار شنیده ام و ممکن است ان را بخوانم ولی خوشم نیاید
افکار و عقاید و سلیقه ها و نوع برداشت از کتاب ها در افراد متفاوته و همین امر موجب میشه که افراد نظرات متفاوتی داشته باشند.
شما جنگ و صلح را بعنوان یکی از بهترین های جهان و کلیدر را بعنوان یکی از بهترین های ایران در نظر بگیرید شاید از نظر یک غیر ایرانی جنگ و صلح بهتر باشد ولی از نظر من ایرانی کلیدر چون اساسا کلیدر به جامعه من نزدیکر تر و قابل لمس تر است.
و همه اینها بر میگردد به فکر خواننده نه دیگران.
فرصت زیادی برای ادای کل مطلب ندارم که اگر داشتم بیشتر برمرکب سخن میراندم.
مشتاق نظرات دوستان و بحث و گفتگو

از شما دوست عزیز به خاطر ارزش دادن به این مطلب ناچیز سپاسگزارم.
ایام به کام
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه ی دوستان عزیز

در ابتدای کلام وظیفه خود میدانم که از دوست عزیزم zevina3255که زحمت ارسال مطلب را کشیدند تشکر کنم.
اما در مورد سوال دوست عزیز tired_poet
ببینید دوستان من به نسبت کتاب هایی که خوانده ام جای خالی سلوچ را بهترین دیده ام چه بسا اینکه هنوز کتاب های زیادی در لیست انتظار من قرار دارند که ممکن است گوی سبقت رو از جای خالی سلوچ بربایند.
من هنوز کتاب سمفونی مردگان را مطالعه نکرده ام ولی تعریف ان را بسیار شنیده ام و ممکن است ان را بخوانم ولی خوشم نیاید
افکار و عقاید و سلیقه ها و نوع برداشت از کتاب ها در افراد متفاوته و همین امر موجب میشه که افراد نظرات متفاوتی داشته باشند.
شما جنگ و صلح را بعنوان یکی از بهترین های جهان و کلیدر را بعنوان یکی از بهترین های ایران در نظر بگیرید شاید از نظر یک غیر ایرانی جنگ و صلح بهتر باشد ولی از نظر من ایرانی کلیدر چون اساسا کلیدر به جامعه من نزدیکر تر و قابل لمس تر است.
و همه اینها بر میگردد به فکر خواننده نه دیگران.
فرصت زیادی برای ادای کل مطلب ندارم که اگر داشتم بیشتر برمرکب سخن میراندم.
مشتاق نظرات دوستان و بحث و گفتگو

از شما دوست عزیز به خاطر ارزش دادن به این مطلب ناچیز سپاسگزارم.
ایام به کام
شکی نیست که سلیقه تاثیر بسزایی در چنین انتخابی داره دوست من..
اما یک سری المان های کلی و غیر قابل تردید هم وجود دارند. مثلا همه میپذیرند که "جای خالی سلوچ" از "اتوبوس آبی" بهتر است! و نیز کلیدر دولت آبادی از "گاواره بان" او!
به هر حال از مطلب شما و پاسخگویی تان سپاسگذارم..
کامیاب و بهروز باشید
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
تندباد زمان حافظ هم مثل زمان ما بوده؟ گفتگوها و نقد ادبی 6

Similar threads

بالا