اشعار و نوشته هاي عاشقانه

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگیر دست مرا و از این زمانه ببر
مرا بگیر از این کوچه ها به خانه ببر
مرا بگیر از این پرسه های معمولی
به سمت موجی از اشعار عاشقانه ببر
نخواه رم کند این اسب بی سوار و یراق
مرا به خانه ای از عشق و تازیانه ببر
مرا بگیر در انبوه شاخه های تنت
مرا به دام بیانداز، سمت دانه ببر
مرا میان همین بیت ها ببوس و بخند
و یا به یک هیجان گس شبانه ببر
و بعد عاشق یک اتفاق دیگر شو
مرا به یک دوئل داغ و منصفانه ببر
تو زودتر بزن و روی نعش من خم شو
مرا به دوش بگیر و از این زمانه ببر ...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زان لحظه که دیده بر رخت وا کردم
دل دادم و شعر عشق انشا کردم
نی نی غلطم کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضا کردم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب
حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین
چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن
ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب

اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی
وی لب تو در غارت دین از همه باب

کافران روی به محراب نکردند، ولی
بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب

اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق
که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب
 

angella

عضو جدید
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
باخبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا میشد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
 

angella

عضو جدید
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه ها و دشت ها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه ها ی نیمه باز
 

mohandesehsan

عضو جدید
اس ام اس جدید و فوق العاده زیبای عاشقانه

اس ام اس جدید و فوق العاده زیبای عاشقانه

اس ام اس جدید و فوق العاده زیبای عاشقانه


روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی ، بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی ، عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم ، حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده ی عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله ی بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کنان نغمه سر دهم که من شیدای تو و عاشقانه دوستت دارم .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
کجایی ای رفیق نیمه راهم ، که من در چاه شب های سیاهم ، نمی بخشد کسی جز غم پنهانم ، نه تنها از تو نالم کز خدا هم .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
فقط او را صدا کردم نیامد ، تمام شب دعا کردم نیامد ، به من گفت باید با وفا بود ، به عهدش هم وفا کردم نیامد .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
آب و هوای چشمات چیزی مثل کویره ، هرکس اسیرش بشه بدون شک میمیره .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
ای مهربانم ، ازین پس هر شب سراغت را از ماه می گیرم و هر روز به خورشید می سپارمت تا مبادا به سایه ی غم گرفتار شوی .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب ، بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب ، تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند ، آنگاه چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
اگر شبی فانوش نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی برخوردی و عده ای به تو گفتند کبوترت در حسرت پر کشیدن پر پر زد ، تو حرفشان را باور نکن ! تمام این سال ها کنار من بودی ، کنار دلتنگی دفاترم !
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
کاش می دانستند که دل من نه تلفن عمومیست و نه کلکسیونر عشق های رنگارنگ ، دل من آن طور که آنها فکر می کنند با همه مهربان هم نیست ، دل من تنها وحشی کوچکی است که با کمترین محبتی رام می شود ، دل کوچکم میترسد نمی خواهد اهلی شود ، به همین سادگی !
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
اگه گفتی امروز چه روزیه ؟ بگو دیگه ! زیاد فکر نکن ! امروز همون روزیه که دلم برات تنگ شده !
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
من کلبه ی خوشبختی تو را روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد ، در قفس ماندم معشوق آزاد نکردم .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
دل های بزرگ و احساس های بلند ، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خانوم ها با گوشهایشان عاشق می شوند و مردها با چشم هایشان . (شکسپیر)
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم ، نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم ، فقط احمقانه سکوت می کنیم .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
مشکلات به سبکی هوا ، عشق به عمق اقیانوس ، دوستی به محکمی الماس ، موفقیت به درخشانی طلا ، این ها آرزوهای من برای توست .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
به جنگل سوخته ی خاطراتم سوگند ، درخت یادت را باغبان خواهم بود تا ابد .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
چو عاشق می شدم ، گفتم : ربودم گوهر مقصود ، ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد .
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سنگینی بار خداوند آنقدر نیست که کمرت را بشکند ، فقط می خواهد تو را به زانو در آورد تا دعا کنی .

منبع:njavan.com
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میگن عاشقا عشقشون رو زیبا میبینن ،

این دفعه که دیدمت ، خیلی زیباتر شده بودی،

نمیدونم تو هر دفعه زیباتر میشی یا من عاشق تر؟:gol:
 

samira zibafar

عضو جدید
عزیزم بیا بیا
.نزدیکتر بیا .
. بيا که ميخواهم ديوانه ات شوم .
دیوانه وار به تماشايت بنشينم .
نگاهت کنم
آنقدر نگاهت کنم
که از جنس سنگ شوم
 

samira zibafar

عضو جدید
"به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر سفر نكني
اگر كتاب نخواني
اگر به اصوات زندگي گوش نكني
اگر از خودت قدرداني نكني

به آرامي آغاز به مردن مي كني
زماني كه خودباوري را در خودت بكشي
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند

به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر برده عادات خود شوي
اگر از يك راه هميشه تكراري بروي...
اگر روزمرگي را تغيير ندهي
اگر رنگ هاي متفاوت به تن نكني
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكني

تو به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چيزهايي كه چشمانت را به درخشش وامي دارند
و ضربان قلبت را تندتر مي كنند
دوري كني...

تو به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر هنكامي كه با شغلت با عشقت شاد نيستي آن را عوض نكني
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطا نكني
اگر وراي رويا نروي
اگر به خودت اجازه ندهي
كه حداقل يك بار در تمام زندگيت
وراي مصلحت انديشي بروي...

امروز زندگي را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاري كن!
نگذار كه به آرامي بميري!
شادي را فراموش نكن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم

 

Dandalion

عضو جدید
نه قدرت که با وی نشينم
نه طاقت که جز وی ببينم
شدست آفت عقل و دينم


ای دلارا، سرو بالا

کار عشقم چه بالا گرفته
بر سر من جنون جا گرفته
جای عقل، عشقت يک جا گرفته
خانه دل به يغما گرفته

آفت تن، فتنه جان
رهزن دين، دزد ايمان
ترک چشمت نی ز پنهان

آشکارا، ای نگارا

خانه دل به يغما گرفته
بر سر من جنون جا گرفته

سوزم از سوز دل ريش
خندم از بخت بد خويش
گريم از دست بدانديش
خواهمش بينم کم و بيش

گريه راه تماشا گرفته
جای عقل، عشق يک جا گرفته

بر دل ريشم مزن نيش
ز آه مظلومان بينديش
کن حذر از آه درويش
گوئيت دل ای جفاکيش

آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته

عارف قزويني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هرکجاهستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من
با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو گاهي به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هرکجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي
چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هرکجا هستم

اگر مراد ما برآيد چه شود
شب فراغ ما سرآيد چه شود
به خدا کس زحال من خبر نشد
که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من
که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هرکجا هستم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مي وزد باد سردي از توچال
در سکوتي عميق و رويا خيز
برف و مهتاب و کوهسار بلند
جلوه ها مي کند خيال انگيز
خاصه بر عاشقي که در دل خويش
دارد از عشق خاطرات عزيز
داند آن کس که درد من دارد
خورده در جام شب شراب نشاط
ساقي آسمان مينايي
شهر آرام خانه ها خاموش
جلوه گاه سکوت و زيبايي
نيمه شب زير اين سپهر کبود
من و آغوش باز تنهايي
در اتاقي چراغ مي سوزد
ماه مانند دختري عاشق
سر به دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشاني است
در دل شب ستاره مي بارد
گوييا درد دوري از خورشيد
ماه را نيمه شب مي آزارد
آه او هم چون من گرفتار است
آفريد اين جهان به خاطر عشق
آنکه ايجاد کرد هستي را
ا مگر آدمي زند برآب
رقم نقش خود پرستي را
عشق آتش به کاءنات افکند
تا نشان داد چيره دستي را
با دل شاعري چه ها که نکرد
در اتاقي چراغ مي سوزد
کنج فقري ز محنت آکنده
شاعري غرق بحر انديشه
کاغذ و دفتري پراکنده
رفته روحش به عالم ملکوت
دل از اين تيره خاکدان کنده
خلوت عشق عالمي دارد
نقش روي پريرخي زيبا
نقشبندان صفحه دل اوست
پرتوي از تبسمي مرموز
روشني بخش و شمع محفل اوست
ديدگاني ميان هاله نور
همه جا هر زمان مقابل اوست
هر طرف روي دوست جلوه گر است
شاعر رنجيده در دل شب
پنجه در پنجه غم افکنده
گوييا عشق بر تني تنها
محنت و رنج عالم افکنده
دل به درياي حسرت افتاده
جان به گرداب ماتم افکنده
در تب اشتياق مي سوزد
سوخته پاي تا به سر چون شمع
مي چکد اشک غم به دامانش
مي گذارد ز درد ناکامي
درد عشقي که نيست درمانش
دختر شعر با جمال و جلال
مي کند جلوه در شبستانش
در کفش جامي از شراب سخن
دامن دوست چون به دست آمد
دل به صد شوق راز مي گويد
گاه سرمست از شراب اميد
نغمه اي دلنواز مي گويد
گاه از رنج هاي تلخ و فراق
قصه اي جانگداز مي گويد
تا دلي هست هاي و هويي هست
مي وزد باد سردي از توچال
مي خرامد به سوي مغرب ماه
شاعري در سکوت و خلوت شب
کاغذي بي شمار کرده سياه
به نگاه پريرخي زيبا
مي کند همچنان نگاه نگاه
آه اينروشني سپيده دم است
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در زلالی چشمانت
تصویر گمگشته خویش را باز جستم
و آغازی دیگر یافتم
حضورت سکون زمان بود
و لبانت
گریز ناپذیری آب
در صحرای عطش!
خیالت اما
اینک تجربه تحملیست
که از توان آسمان بیرون است!
....
سکوت ناگزیرم را خواهی بخشید.
می دانم!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاشکـــــی تا بــــا دلت امشب کمــــــی خلوت کنی
در سکوت پنجــــــــره ، از خــــــــاطره صحبت کنی
مثل پرواز پرستـــــــــــوهای عاشـــــق ، بی قــــــــرار
تا خلـــــــوص همزبـــــــــانی های دل ، هجرت کنی
با سِرِشک دیدگـــــــانت ، قطره قطـره ، بی صـــــــدا
برکه خشکیـــــــده را ، دریــــــــا ی بـی وسعت کنی
کاشکی تا ســــــــایه های خستــه همســـــــــــــایه را
درکنــــــارِ سایبــــــان ِکلبــــــــه ات ، دعــوت کنی
در طلوع عـــــــــــاطفه ، مانند مهـــــــــــــــرِآسمــا ن
مهربـــــانی را میـــــــــان دست هـــــا ، قسمــت کنی
مثــــــل ِ روح پاک بــــــاران ، مثل ابر نوبهـــــــــــار
غنچه هـــــــــای تشنه را ، سرشــــــار از رحمت کنی
کاشکـــــــــــی تا در هجوم لحظــــــــه های زندگی
لحظـــــه ای را هم برای عــــــــــــاشقی فرصت کنی
تشنه و عطشـــــــــان میان ساکنـــــــــــــان شهر عشق
ارزشِِ یک جرعـــــــــــه از پیمـــــــانه را قیمت کنی
روبروی قبـــــــــله گلــــــدان ِ نرگس هـــــــای مست
هر نمــــــــــازت را به یاد چشــــــــــــم او نیت کنی
کاشکــــــــی در پشت یک تنهــــــــــــایی آشفتگی
زندگی را در فـــــــــراغ دوست ، بی طــــــاقت کنی
با مناجــــــــات و دعــــــــا ، در خلوتِ تاریک شب
بالهــــــــــای بسته را ، آزاد از حســـــــــــــرت کنی
درخمِ پس کوچـــــــه های راه ِ سخت ِ انتظــــــــــار
با تبســــــــم راه را بر همـــــــرهان ، راحــــــت کنی
ساده مثل ِ روزهـــــــــــای بی ریـــــــــــای کودکی
با نگـــــــاه سادگی هــــــــا ، ســـاده تر عادت کنی
کاشکـــــــــی تا لااقل در بین حجـــــم آینــــــــــــه
سینــــــه پرکینــــــه را خــــــالی زِ هر نفــــرت کنی
از نیستــــــــان جدایـــــــی با نــــــوای «نینــــــــــوا»
بنــــد بنـــــدت را ، رهــــا از بنـــــد این غـربت کنی
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
باد دراستخوانم زوزه میکشد انگار
میلرزم ازهیجان این بی فاصلگی
لعنت به تمدن که لباس راآفرید
که مانعی شدتاسلول هایم ازتو جان نگیرند!
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر اي بيگانه خو نا آشنايي اين همه
تا به غايت مروت بيفايي اينهمه


جسم و جانم را ز هم پيوند بگسستي بس است
با ضعيفي همچو من زورآزمايي اين همه


استخوانم سوده شد از روي خويشم شرم باد
بر زمين از آرزو رخساره سايي اينهمه


هر كه بود از وصل شد دلگير و هجر ما همان
نيست ما را طاقت و تاب جدايي اينهمه


وحشي اين در يوزه ديدار دولت را بكي
عرض خو ر بردي چه وضعست اين گدايي اين همه
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چه مانند کنم حالت چشمان تورا؟
به یکی نغمه جادویی ازپنجه ی گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی طغیانگر دوران شباب؟
به چه مانند کنم؟
من ندانم
به نگاهی تو بگو
به چه مانند کنم...؟!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تو به تار و پود جانم بسته است

بي روي تو درهاي جهانم بسته است

از دست تو خواهم كه بر ارم فرياد

در پيش نگاه تو زبانم بسته است
 
  • Like
واکنش ها: noom

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانی
 

samira zibafar

عضو جدید
"گاهي اوقات

گفتن بعضي کلمات

انقدر سخت مي شود

که شکستن بغض سينه براي هميشه نا ممکن است

....دوستت دارم ...

مي نويسم ..

به همه مي گويم....

اما در مقابل ديدگانت

صدايي از من بر نمي آيد

مي خواهم فرياد بزنم

در آغوش بر گيرمت

اما ترديدي مبهم توانش را از من مي گيرد

حال تو مي روي

نمی خواهم بروی

!..بمان
اما تمناي محاليست

که بمان و منتظر باش

دورتر مي شوي .

و من دريغ از يک کلمه:

!.....بمان"

 

noom

عضو جدید
يادش بخير
چه قرارها داشتيم
!

با رفتن تو بود
که

بيقرار شديم
!
:gol:
 

noom

عضو جدید
. وقتی دست هایت مال من نیست خط عمر کف دستم روز به روز کوتاه تر می شود ... !!
 

Similar threads

بالا