mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فانوست را به من بده

    میخواهم در خود به دنبالت بگردم .....

    نمیدانم تو را در خود گم کرده ام

    نمیدانم کجایی ..... در قلبم ......در ذهنم ......در جسمم.....

    میدانی فکر میکنم تو خود من شده ای

    خود من شده ای .......
    وقتی می روی
    تمام چیزهای عادی
    یادگاری می شوند
    حساس می شوند
    ترک بر می دارند

    بر مبل نمی شود نشست
    که تو آنجا نشسته بوده ای
    هوا را نمی شود نفس کشید
    که عطر تو آنجا بوده است

    وقتی نیستی
    همه چیز
    تو را یادآوری می کند
    تو را و نبودنت را...

    برگها زردند و می ریزند، وقتی نیستی
    فصل ها پاییز پاییزند ،وقتی نیستی
    ابرها لج می کنند و با تمام بغض خود
    قطره ای باران نمی ریزند، وقتی نیستی
    لحظه ها جایی برای فکر فردا نیستند

    وقتی از دیروز لبریزند… وقتی نیستی
    قاب های روی دیوار از طناب دارشان
    عاقبت خود را می آویزند، وقتی نیستی
    خواب می بینند گل ها،خواب فرداهای خوب
    کاش برخیزند، برخیزند، وقتی نیستی


    صدای تو بیداری بیشه آواز سبز برگه

    صدای تو پر وسوسه مثل شب خونیه تگرگه

    صدای تو آهنگ شكستن

    بغض یه دنیا حرفه

    تصویری از آغاز صریح قندیل نور و برفه

    هیچ كی مثل تو نبود هیچ كی مثل تو منو باور نكرد

    هیچ كی با من مثل تو توی نقد شب من سفر نكرد

    هیچ كی مثل تو نبود ساده مثل بوی پاك اطلسی

    یا بلوغ یك صدا میون دغدغه دلواپسی

    هیچ كی مثل تو نبود هیچ كی مثل تو نبود

    تو غرورت مثل كوه مهربونیت مثل بارون مثل آب

    مثل یك جزیره دور مثل یك دریا پر از وحشت خواب

    هیچ كی مثل تو نرفت هیچ كی مثل تو نبود

    شعرای تنهاییمو هیچ كی مثل تو نخوند

    همه حرفام مال توست همه شعرام مال توست

    دنیای من شعرمه همه دنیام مال تو

    هیچ كی مثل تو نبود

    تو را زمانی از دست دادم

    كه میان روزمرگی هایت گم شدم

    و تو فرصت آن را نداشتی

    كه دلتنگم باشی

    عجب از من

    تمام دل مشغولی ام تو بودی

    تمامی دقایقم با تو می گذشت

    در لابه لای دفتر خاطراتت به دنبال خود گشتم

    نبودم

    هیچ صفحه ای نشان از من نداشت

    برگه های خالی بسیار بودند

    پاك شده بودم

    از صفحه زندگی ات


    هرروز می پوشانم دلتـنگی ام را با بستری از کلمات ...

    اما باز کسی در دلم ..

    " تــــــو "

    را صــدا می زنـــد ...

    انــگــار زمستــان آمــده اســت!

    خستــه ام !

    مــی خــوابــم !

    بهــار کــه آمــد، پیلــه ام را مــی شکــافــم ...

    تــا بــا پــرهــای خیــس ...

    دوبــاره

    عــاشقــت شــوم . . .

    ملحفه های احساسم را کجا پهن کنم ..

    که آفتاب ِ حضورت پاکشان کند ..

    آخر ... ؛

    بوی ِ تو در همه ی تنم جاری ست ..!!

    تمــــام اکسیـــژنـهـای دُنـــیا را هَم بیاورنــد ...

    بــه کــــارَم نمی آیــد ..

    مــــن پـُــر از هــــــوای تـــو أم ..........!


    دلتنــگم ...

    بــــرای کســـی کـــه مـــدتهـــاست ..

    بــــی آن کـــه بــــــــاشد ..

    هـــر لــحظه ..

    زنــــــدگی اش کـــــرده ام .....!

    ثانیه ها ..!

    با گذشتن خود تنها یک چیز را به من می فهمانند ..

    آن هم طولانی شدن غم ندیدنت …

    شـاعـر نمـیـ‌شونـد كلمـــات ...

    مگــر آنكـهــ پرتـاب شـونـد از پنـجــره ‌ای ...

    بـه كــوچـه ‌ای ....


    شکستـَن دل …

    به شِکستن استُخــوان دنــــده می‌مانَد ..؛

    از بیرون هَمـــه‌ چیز رو به‌ راه اســــت ..

    اما هَـــــر “نفـس”، درد ا‌ست که می‌کــِـشـی !!!

    مهربانم... ای خوب!

    یک نفر هست که با تو ... تک و تنها با تو ...

    پر اندیشه و شعر است و شعور...

    پر احساس و خیال است و سرور ...!!!



    مهربانم ... این بار... یاد قلبت باشد!

    یک نفر هست که با تو .... به خداوند جهان نزدیک است ...


    شعر صفحه 581 پروتون

    غروب است و لب دریا، بیا بنگر جنونش را
    ز بی مهری کسی گویا به جوش آورده خونش را!

    کجا می اینچنین موجی به جان و دل دراندازد
    مگر پر کرده از آتش کسی جام درونش را

    یکی بوسه زده بر گونه‌اش خورشید و در گوشش
    چه‌ها خوانده نمی‌دانم، که برد از کف سکونش را

    به رقص آیم چنان موج و چو مستان کفزنان آیم
    که در یا می‌زند اکنون خوش آوا ارغنونش را

    چه می‌شد باز می‌دیدم شراب چشمهایش را
    نقاب شب نمی‌پوشاند روی لاله‌گونش را

    چه غم دارم که می‌دانم رسد صبح امید و من
    ببینم بر تن دریا لباس نیلگونش را

    چو دیدم دختر دریا ز خورشیدش به سر تاجی
    نمی‌خواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را...
    من این شعر را از صفحه 537 پروفتون برداشتم

    مثل رودها

    که تقدیرشان دریاست

    من به دنبالت

    هزار تکّه می شوم

    هزار کوچه

    هزار خانه می شوم

    پای بغض پنجره ها

    هزار نی لبک

    هزار عاشقانه می شوم

    ذهن شمعدانی ها

    از عطر تو لبریز است

    من به دنبالت

    هزار برگ

    هزار جوانه می شوم

    تن ِ شب

    پر از باغ های رؤیائی ست

    من به دنبالت

    هزار گل

    هزار پروانه می شوم

    مثل تقدیر ِ بی برو برگرد

    می دانم عاقبت

    من به دنبالت

    هزار دیوانه می شوم
    من تمامی شعرهای پروفت را خوندم خیلی زیبا هستند

    تنها پروفیه که دیدم پر از شعره داداشی
    وقتیــــــ خاطراتــــــ آدمـــــ زیاد میشهــــــ ..

    دیوار اتاقشــــ پُر از عکســـــ میشهـــــ ..

    اما همیشهـــــ دلت برای کسیــــــ تنگ میشهـــــ ..

    که نمیتونیـــــ عکسشـــــ رو بهـــــ دیوار بزنیــــــ ..!

    یِکبار تو خواستی،مَن نَخواستَم ..،

    یِکبار مَن خواستَم،تو نَخواستی ..،

    با هَم که ساده کُنیم ..

    میشَوَد مَن تـَنـهـا، تو هَم تـَنـهـا...

    دیگه حَتی نَفَسْ کِشیدَنَمْ مُهِمْ نیستْ ..

    اَهْ ، مُردَنْ چــِقَدر زودْ آرِزو شُدْ ...

    خــُدایا ، آمادِ ه اَمْ ، بــِریمْ!!!

    مے گوینـد قِسمت نیست ـحِکمَت است ..!

    خدایـآ ...

    مـَن معنیِ قِسمت و حِکمَت را نمے دانم ..

    امـآ تـو معنےِ طاقَت رآ مے دانـی ...

    مـَگــَر نــه ؟؟؟

    دلـَــ م را دیگــر هیـــ چ نمـے لرزانــد !

    در مـَـ ن دلهـُــره..

    در مـَـ ن تـــرس..

    در مـَـ ن احســآس مُــرده است !

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا