مردی که جهان را فروخت
از پله ها بالا رفتیم,از گذشته ها حرف زدیم
با اینکه آن جا نبودم او گفت که رفیقش بوده ام
تعجب کردم,در چشمانش نگاه کردم و گفتم
فکر می کردم تو در تنهایی مرده ای,بسیار بسیار پیش از این
اوه نه,من نه
هیچ وقت خودمو نباختم
چهره در چهره ای
با مردی که جهان را فروخت
خندیدم و دستش را فشردم,و به سمت خانه راه افتادم
در جستجوی دیار و رسوم,سال های سال ول گشتم
با نگاهی خیره,خیره وار خیره شدم,میلیون ها تپه را راه رفتم
ما باید پیش مرده باشیم,بسیار بسیار پیش از این
که می داند؟من نه
ما هیچ گاه خودمان را نباختیم
چهره در چهره ای
با مردی که دنیا را فروخت