mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هر کس از این دنیا چیزی برداشت
    من از این دنیا دست برداشتم
    سلام دوست خوبم
    :gol:شروع جزء نهم ..................تاپیک قرائت هفتگی باشگاه مهندسان:gol:
    عاشق هم شدیمثل "زلیخـــا"سمج باش
    آنقدر رسوا بازی دربیاور
    تا خدا خودش پا درمیانی کند...!!!

    سلام
    معنی و مفهوم امضاتون قشنگه
    چرا همه دوستاتو از لیست دوستات خارج کردی؟ فکر کردم منو فقط حذف کردی!!!!!:surprised:
    " قصه اي از شب "

    شب است
    شبي آرام و باران خورده و تاريك
    كنار شهر بي‌غم خفته غمگين كلبه‌اي مهجور
    فغانهاي سگي ولگرد مي‌آيد به گوش از دور
    به كرداري كه گويي مي‌شود نزديك
    درون كومه‌اي كز سقف پيرش مي‌تراود گاه و بيگه قطره‌هايي زرد
    زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
    دود بر چهره‌ي او گاه لبخندي
    كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
    نشسته شوهرش بيدار، مي‌گويد به خود در ساكت پر درد
    گذشت امروز، فردا را چه بايد كرد ؟

    كنار دخمه‌ي غمگين
    سگي با استخواني خشك سرگرم است
    دو عابر در سكوت كوچه مي‌گويند و مي‌خندند
    دل و سرشان به مي، يا گرمي انگيزي دگر گرم است

    شب است
    شبي بيرحم و روح آسوده، اما با سحر نزديك
    نمي‌گريد دگر در دخمه سقف پير
    و ليكن چون شكست استخواني خشك
    به دندان سگي بيمار و از جان سير
    زني در خواب مي گريد
    نشسته شوهرش بيدار
    خيالش خسته، چشمش تار
    غروب است و لب دریا، بیا بنگر جنونش را
    ز بی مهری کسی گویا به جوش آورده خونش را!

    کجا می اینچنین موجی به جان و دل دراندازد
    مگر پر کرده از آتش کسی جام درونش را

    یکی بوسه زده بر گونه‌اش خورشید و در گوشش
    چه‌ها خوانده نمی‌دانم، که برد از کف سکونش را

    به رقص آیم چنان موج و چو مستان کفزنان آیم
    که در یا می‌زند اکنون خوش آوا ارغنونش را

    چه می‌شد باز می‌دیدم شراب چشمهایش را
    نقاب شب نمی‌پوشاند روی لاله‌گونش را

    چه غم دارم که می‌دانم رسد صبح امید و من
    ببینم بر تن دریا لباس نیلگونش را

    چو دیدم دختر دریا ز خورشیدش به سر تاجی
    نمی‌خواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را...
    فکرشم نمیکردم قلبم بشه مال تو ، رنگی کنه دنیارو رویا و خیال تو
    فکرشم نمیکردم قفل قلب من وا بشه ، اونی که میخواستم یه روزی پیدا بشه
    فکرشم نمیکردم جادوی نگاهت شم ، دلبسته لبخندت مات روی ماهت شم
    فکرشم نمیکردم تو اوج ترانه ام شی ، تو زندگی تلخم تو بهترین بهانه ام شی
    فکرشم نمیکردم دستات باشه تو دستام ،مهرت بشینه آروم تو رود خونه چشمام
    فکرشم نمیکردم قهرمان رویام شی ، محتاج نگاهت شم رنگ آرزوهام شی
    فکرشم نمیکردم غصم با تو پرپر شه ، عشقت تو دل خسته ام از هرچی عزیزتر شه
    فکرشم نمیکردم قطره قطره و کم کم ، تمام هستیم شی صاحب دل من شی....
    عاشق تو میمونم عاشقونه با من باش
    مثل چشای خورشید تا همیشه روشن باش..
    قلبم را دادم به تو که عشق منی ، همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
    نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
    چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
    همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابمو و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوستداری ، هم من دیوانه توام…
    چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
    پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
    همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم…
    همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
    همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
    دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
    برات دلتنگ دلتنگم
    تو هم مثل منی جانم ؟
    تو هم تو چشم من خوابی؟
    بگو آهسته تو گوشم
    تو هم بی تابِ بی تابی؟
    دارم عاشق میشم انگار،
    از این راهِ به این دوری
    دلم طاقت نمیاره
    بهش میگم که: مجبوری!
    برای با تو بودن با غروب جاده می سازم
    دل تنهای تنهامو به چشمای تو می بازم ...

    ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ...
    ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟
    میگم حرفی رو که خشکیده رو لب هام؛
    عزیزم ، نازنینم
    بی تو می میرم!
    تو هم مثل منی جانم ؟
    دلت از فاصله خسته اس؟
    تو هم حس میکنی درها به روی عشق تو بسته اس؟
    خیالت راحت راحت، یه روز دستاتو می گیرم
    به پات می شینم و آخر تو آغوش تو می میرم ...
    ببین جانم برات دلتنگ دلتنگم ؟ ...
    ببین دوری و من دلگیر دلگیرم؟
    آمدم تا عاشقانه در کنار تو بمانم
    تا برای تو بمیرم
    مهربان من !
    آمدم ای نازنینم تا به جبران گذشته
    سر ز پایت بر نگیرم
    همزبان من !
    آمدم تا آن که باشم تکیه گاه خستگی هات
    بر دو چشم من نگا کن
    تو منو از من جدا کن
    با محبت آشنا کن
    ترک آن افسانه ها کن
    مهربانی را صدا کن
    این تو و من را رها کن
    نازنینم
    تو منو از نو بنا کن !
    ماه من، غصه چرا ؟
    آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
    مثل آن روز نخست
    گرم و آبی و پر از مهر، به ما می‌خندد
    یا زمینی را که دلش، از سردی شب‌های خزان
    نه شکست و نه نگرفت
    بلکه از عاطفه لبریز شد و
    نفسی از سر امید کشید
    و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید ،زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
    دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن
    کار آن‌هایی نیست که خدا را دارند
    غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
    یا دل شیشه‌ای‌ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
    با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
    و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
    او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می‌داد
    او همانی است که هر لحظه دلش می‌خواهد، همه
    غرق شادی باشد
    غصه اگر هست، بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است
    این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
    چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
    همه را با هم و با عشق بچین
    ولی از یاد مبر؛
    پشت هر کوه بلند، سبزه‌زاری است پر از یاد خدا
    و در آن باز کسی می‌خواند؛
    که خدا هست، خدا هست
    و چرا غصه؟! چرا؟
    کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد

    و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد

    کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود

    که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود

    کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها،

    قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد

    کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد

    و او را بـاور می کـرد

    کـاش مهتـاب، با کـوچه های تاریـک شب آشـنا تر بود

    کـاش بهار آنقـدر مـهربان بود

    که داغ را بدسـت خـزان نمی سـپرد

    کـاش فـریاد آنقـدر بی صدا بود

    که حـرمت سـکوت را نمی شـکست

    کـاش در قامـوس غصـه ها، شـکوه لبـخند در معـنی داغ اشـک گـم نمی شد
    از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

    پيش رويش بشمارم؟

    از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

    سرزنشم کند؟

    در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

    گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

    خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

    از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها

    گله کنم؟
    مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین ادمهایی که همهسرد و غریبند با تو تک وتنها به تو می اندیشد وکمی دلش از دوری تو دلگیراست.



    مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر درمانده و شب وروز دعایش اینست زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامتباشی ودلت همواره محو شادی وتبسم باشد.



    مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش همه ی هستیورویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را باتو به خدا بسپارد .



    مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو تک وتنها با تو پر از اندیشه وشعر است و شعور پر احساس وخیال است و سرور.



    مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو به خداوند جهاننزدیک است از ته قلب دعا میکند که این بار تو با دلی سبز وپر از ارامشراهی

    خانه ی خورشید شوی وپر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه وآبی فردا برسی......
    هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان

    را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند

    بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم

    بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم

    بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم

    بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم
    یک نفر هست که :در پرده شب
    طرح لبخند سپیدش پیداســـت‌
    مثل لحظات خـــوش کودکی‌ام‌
    پر ز عطر نفس شب‌بوهاســـت‌


    یک نفر هست که چون چلچله‌ها
    روز و شب شیفته پرواز اســـــت
    توی چشمش چمنی از احساس
    توی دستش سبد آواز اســــــت


    یک نفر هست که یادش هر روز
    چون گـــلی تــــوی دلم می‌روید
    آسمان، باد، کبـــــــوتر، بـــــاران‌
    قصه‌اش را به زمین می‌گــویــــد


    یک نفر هست که از راه دراز
    باز پیوسته مرا می‌خوانــــد.... !
    دمم اينجا تنگ است ، دمم اينجا سرد است

    فصل ها بي معني ، آسمان بي رنگ است

    سرد سرد است اينجا

    باز كن پنجره را

    باز كن چشمت را

    گرم كن جان مرا

    اي هميشه آبي ،اي هميشه دريا ،اي تمام هستي ،اي تمام گرما

    سرد سرد است ايــــــــــــــــــنجا...
    امروز از همیشه تنهاترم
    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم
    اشک ابرها را دیشب لمس کردم
    وقتی بی بهانه گریه میکردند
    تازه فهمیده ام مردم چقدر غریبه اند
    میدانم همه بی وفایند...
    گل خشک یادگاریت...
    هر روز خشک و خشک تر میشود
    آرزوهای من هم به همراهش
    روحم اسیر نگاه جادویی ات است
    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد
    در حسرت دیدارت می گدازم
    وجودم لبریز از نیاز با تو بودن است
    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند
    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم
    و
    پوچ شدنم را
    و بی صدا اشک میریزم
    و بی مهابا فریاد میزنم
    فریاد میزنم دوستت دارم...
    باد می وزد...خوب میدانم
    صدایم را به گوشت می رساند
    پس بلندتر فریاد میزنم
    میشنوی؟؟؟؟؟؟
    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    سلام دوست عزیز
    :gol:شروع جزء هشتم ...................تاپیک قرائت هفتگی باشگاه مهندسان:gol:
    من سوختم وقتی در خانه خدا، در خانه قرآن، در خانه‏ی نجات، در خانه تو به آتش کشیده شد.
    من در خود شکستم وقتی در بر پهلوی تو شکسته شد.
    وقتی تو فضه را صدا زدی، انسانیت از جنین هستی سقوط کرد.
    خون جلوی چشمان مرا گرفت وقتی گل میخ‏های در، از سینه‏ی تو خونین و شرم‏آگین درآمد.
    من از خشم کبود شدم وقتی تازیانه بر بازوی تو فرود آمد.
    من معطل و بی‏فلسفه ماندم وقتی زمین ملک تو غصب شد.
    اشک در چشمان من حلقه زد وقتی سیلی با صورت تو آشنا شد.
    من به بن‏بست رسیدم وقتی اهانت و توهین به خانه‏ی تو راه یافت.
    و... بند دلم و رشته امیدم پاره شد وقتی آوند حیات تو قطع شد...
    سلام
    شهادت حضرت زهرا (س) را به همه دوستان تسلیت عرض می کنم.
    :gol:جزء هفتم............... تاپیک قرائت هفتگی باشگاه مهندسان:gol:
    سلام یه سوال دارم بدون اجازت میپرسم.
    این همه احساس رو چجوری بیرون میدی منظورم اینکه چیکار کنم تا بتونم احساسمو مثل تو همچو شعر و جملات عاشقانه بدم بیرون.
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا