mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تو آمدی و ساده ترین سلام را همراه یادگاری هایت کردی و

    با پاک ترین لبخند وجودم را به اسارت گرفتی.

    تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی‌ات

    بر ساحل قلبم نشاندی و زیباترین خاطرات را زنده کردی.

    تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را بر طلوع آرزوهایم هک کردی.

    آمدنت همچون قاصدکی بهار را برای هستی خزان زده ام به ارمغان آورد
    ه او بگویید دوستش دارم

    به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

    به صاحب دستانی که گرمای وجود سرد من است

    به صاحب قلبی که برای من است

    به او بگویید نگاهش زندگی را به من آموخت

    عشق را... محبت را... زیبایی را...

    بگویید قلبم همیشه برای اوست!!
    چرا دنیا نمی فهمد

    که انجا پای دیوار دختری ارام و غمگین میدهد جان

    مردکی با صورتی ارام و مهتابی امان میخواهد از طوفان

    نسیمی سرد و بی پروا میزند سیلی به گوش کودکی تنها

    چرا دنیا نمی فهمد

    که در خانه ای در انتهای کوچه ای تاریک و تنگ

    عده ای هستند که می خواهند مرگ خود را از خدا

    یا کلاغی روی بام میکند راز و نیاز

    یا که انجا اسب تنها می دود شیهه کشان

    چرا دنیا نمی فهمد

    که انها با دلی غمگین و درد الود به او دل بسته اند
    من یقین دارم که برگ

    کاین چنین خود را رها کردست در اغوش باد

    فارغ است از یاد مرگ

    لا جرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست

    پای تا سر،زندگیست

    ادمی هم مثل برگ

    میتواند زیست بی تشویش مرگ

    گر ندارد همچو او ،اغوش مهر باد را

    می تواند یافت لطف هرچه بادا باد ر
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    كسي آمدكه حرف عشقو با ما زد
    دل ترسوي ما هم دل به دريا زد
    به يك درياي طوفاني
    دل ما رفته مهماني
    چه دوره ساحلش از دور پيدا نيست
    يه عمري راهه و در قدرت ما نيست
    بايد پارو نزد
    وا داد
    بايد دل رو به دريا داد
    خودش مي بردت هر جا دلش خواست
    به هر جا برد
    بدون ساحل همونجاست
    به اميدي كه ساحل داره اين دريا
    به اميدي كه آروم ميشه تا فردا
    به اميدي كه اين دريا فقط شا ماهي داره
    به عشقي كه نمي بيني شباشو بي ستاره
    دل ما رفته مهماني
    به يك درياي طوفاني
    بايد پارو نزد
    وا داد
    بايد دل رو به دريا داد
    خودش مي بردت هر جا دلش خواست
    به هر جا برد
    بدون ساحل همونجاست.
    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
    حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
    نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
    نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
    این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
    راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
    راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
    برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
    سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
    برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
    حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
    حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن
    روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
    روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم
    روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!
    گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم
    گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم
    روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر
    اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد
    تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام
    راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت
    نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی
    میدانستم تو نیز مثل همه …
    نمیبخشم تو را …
    دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت
    نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را
    دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا
    مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!
    نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام
    مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم
    زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
    گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

    هر که عشقش در تماشا نقش بست
    عینک بد بینی خود را شکسـت

    علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
    عشق اسطرلاب اسرار خداست

    من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
    درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام

    دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
    می تپــد دل در شمیــــم یاسها

    زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
    زندگی باغ تماشـــای خداســت

    گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
    می تواند زشــت هم زیبا شــود

    حال من، در شهر احسـاسم گم است
    حال من، عشق تمام مردم است

    زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
    صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

    ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
    ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

    با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
    مثنوی هایـم همــه نو می شـود
    ستاره هنوز بيداري بازم امشب خواب نداري

    نكنه تو هم مثل من عاشقي

    نكنه تو هم تو شبها خسته از غبار جاده

    خواب مهتاب و ميبيني كه مياد پاي پياده

    نكنه هجوم ابرا تو رو هم از ما بگيره

    ستاره براي بودن ديگه فردا خيلي ديره

    حالا كه خورشيد طلسم قلعه ي سنگي خوابه

    تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه

    با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد

    گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد

    ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه

    تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه

    من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه

    دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه

    همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي

    نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
    نمیدانم..


    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

    نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

    چه خواهد ساخت ؟

    ولي بسيار مشتاقم ،

    که از خاک گلويم سوتکي سازد.

    گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

    و او يکريز و پي در پي ،

    دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

    بدين سان بشکند در من ،

    سکوت مرگ بارم را
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    ابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنمابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    يک شبي مجنون نمازش را شکست
    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

    گفت: اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد

    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایق از تور تهی
    و دل از آروزی مروارید،
    همچنان خواهم راند
    نه به آبیها دل خواهم بست
    نه به دریا

    پریانی که سر از آب بدر می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

    همچنان خواهم راند
    همچنان خواهم خواند
    «دور باید شد، دور.
    مرد آن شهر، اساطیر نداشت
    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
    هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
    چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
    دور باید شد، دور
    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره هاست.»
    همچنان خواهم راند
    سلام
    خوبيد ان شاءاله؟
    ممنون از شركت كردنتون در تاپيك قرائت
    ان شاءاله هميشه با قرآن مانوس باشيد و هدايتگر مسير همگي ما:smile:
    ولي همانطور كه ميدونيد قرار بر اين شده كه هر كس در هر جزء دو صفحه حداكثر برداره تا به همه دوستان برسه
    اگه ممكنه و جسارت نباشه، اجازه بدين كه اسم شما رو براي آخرين پستتون وارد نكنم و در جزء بعدي حتما همراه باشيد :redface:
    اگر صلاح ميدونيد پست آخرتونو پاك كنيد تا دوست بعدي بدونه كه اون صفحه برداشته نشده
    البته شما خودتون صلاح كار رو ميدونيد و ميتونيد كل جزء رو بخونيد و ما رو هم اگه قابل بدونيد دعا كنيد، ولي خب، صفحات محدود و دوستان زياد!:smile:
    بازم ممنون از همراهيتون در تاپيك
    ان شاءاله همواره موفق و سلامت باشيد
    ياحق
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/363034-مسابقات-هنری?p=4967258#post4967258
    دیگرنمیگویم:گشتم نبود،نگرد نیست...


    بگذارصادقانه بگویم گشتم،اتفاقا هم بود...

    فقط مال من نبود...!!!

    بگذار دیگری بگردد ...

    شاید مال او باشد..
    www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/355925-از-درخت-بلوط-بدانید?p=4966762&viewfull=1#post4966762

    پستت توی این تاپیک ، عکسه ؟! .. دیده نمیشه . میشه دوباره آپ کنی ؟!
    دیگرنمیگویم:گشتم نبود،نگرد نیست...


    بگذارصادقانه بگویم گشتم،اتفاقا هم بود...

    فقط مال من نبود...!!!

    بگذار دیگری بگردد ...

    شاید مال او باشد..
    ابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنمابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    دفتری بود که گاهی من و تو

    می نوشتیم در آن

    از غم و شادی و رویاهامان

    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم

    من نوشتم از تو:

    که اگر با تو قرارم باشد

    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

    که اگر دل به دلم بسپاری

    و اگر همسفر من گردی

    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

    تو نوشتی از من:

    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم

    با تو گریه کردم

    با تو خندیدم و رفتم تا عشق

    نازنیم ای یار

    من نوشتم هر بار

    با تو خوشبخترین انسانم…
    از خود گذشتم و در تو ماندم
    نمی دانم از تو در وجودم چه پنهان است
    دل در سودای توست و از نبودت بی خبر
    سال هاست که من در این بی خبریم !
    در عجبم...
    روزایی که بی تو سر می کنم و به تو نزدیکتر می شوم
    بهت گقته بودم روزی که دنیای منی
    و من هر جا می روم نشانی از تو مرا به آتش می کشد
    من از تو گذشتم ، گویی دل نمی گذرد که سال هاست می سوزد و تو را می خواند
    از تو شکایتی ندارم ، از تقدیر خود دلگیرم که تنهایی تا ابد برایم مقدر کرده
    گویی خدایم مرا به سویش می خواند
    تو بی من بمان و اینبار من می روم..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا