mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره





  • از پنجره اتاقم

    هر روز نظاره گرم

    از گذشت روز و شب

    آمدن کنجشگک کناره پنجره

    رد شدن آدمیان

    غرق در افکار خود

    چه زیباست هنگام باران

    نشستن قطرات باران بر روی شیشه

    و وزش باد

    در بهار نسیمی خنک

    در تابستان گرما

    در پاییز و زمستان سرما

    را کنار پنجره حس می کنم

    چه حس خوشایندی دارد

    وقتی باد قاصدک را

    از کوچه به اتاق من می آورد

    و تلنگری به خیال من

    زندگی جاریست

    به مانند باران...
    برایت آسمانی خواهم کشید،

    پر از ستاره های همیشه نورانی،

    تو در کنار من روی ابرها،

    من غرق آنهمه مهربانی تو...
    :gol:
    .
    .
    .
    .
    کتاب جوان از منظر معصومان(ع) – خاطراتی از عبادت های جوانان
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    هر گاه تنهاییت را به فریاد درونت میسپاری و مرا میخوانی تا یاریت کنم
    هر گاه صدای خاموش خدایای قلبت را به سوی درگاهم روانه میسازی ،
    فرشته های من به رویا میسپارند خواهش یک لحظه فریاد تو را
    که ایکاش میتوانستند دمی نیایشت را به تجربه در آورند .

    ... از چه غمگینی ؟ دل سپرده بودنت را تاب نمی آوری ؟ میهراسی ؟
    به آغوشم بسپار هراست را تا تو را با خود به مزرعه خلقت ببرم
    و داستان عاشق شدنم را برایت زمزمه کنم .

    و من آفرینش را دیدم. خلق همه هستی را .
    دیدم خداوند به ذوق نشسته است این آفرینش را
    و همه کائنات را به پایمان به سجده عشق در آورده است .
    دیدم اما شیطان سجده نکرد و
    خداوند بر سر اینکه میتواند ما را عاشق خودش کندT با او مدارا میکند
    انقدر که همان اندازه به او قدرت میدهد درست مثل خودش .

    من خداوند را میبینم پشت پنجره تنهاییش منتظر دستان بی تردید ماست
    تا به لبخندی دلرباییش را درک کنیم و
    پنجره را به سوی نگاه بی انتهای خواستنش بگشاییم .
    من دیدم اما آدمها پر از غرورند و یکی یکی پنجره ها را می بندند.
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    دمم اينجا تنگ است ، دمم اينجا سرد است

    فصل ها بي معني ، آسمان بي رنگ است

    سرد سرد است اينجا

    باز كن پنجره را

    باز كن چشمت را

    گرم كن جان مرا

    اي هميشه آبي ،اي هميشه دريا ،اي تمام هستي ،اي تمام گرما

    سرد سرد است ايــــــــــــــــــنجا...
    غروب بود و نگاهش طلوع دیگر داشت

    غریبه ای که غم عشق را مقدر داشت

    زمین به نام بهارش دهانی از گل بود

    زمان به یمن نگاهش فروغ دیگر داشت

    لبان مخملی اش تا به خنده وا می شد

    لهیب تازه ای از شعر و شور در بر داشت

    زبانه می زد و اتش به جانمان می ریخت

    ز چشم های قشنگی که رنگ اذر داشت

    رها چو قوی سپیدی در ابهای زلال

    رسوم کهنه شرم و حجاب را در بر داشت

    برید از تن گل جامه ای و در بر کرد

    برای دلبری از مافسون مکرر داشت

    خیال با تو نشستن خیال خامی بود

    خیال خام حبابی که باد در سر داشت

    شروع کن که به پایان رسیده ام اما

    شروع عشق تو را دل هنوز باور داشت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا