mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نگاه میکنم

    به هاله ی کنار چشمهای تو

    و زنده میشود دلم

    و رشد میکند

    همه علاقه ام

    درست در همان زمان

    به محض انعکاس نور

    میان هاله ی کنار چشمهای توست

    که سست میشود تمام خاطرم

    شروع شوقی از جنون

    بهانه ام

    ترانه های ناب عاشقانه ام

    درست در همان زمان

    به دیدن

    هاله ی کنار چشمهای توست

    به من نگو

    گناه توست

    گناه چشمهای توست...
    سلام
    :gol:جزء دوازدهم ..........تاپیک قرائت هفتگی باشگاه مهندسان:gol:
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم
    کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
    خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
    یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
    می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

    کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا

    قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف

    میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را
    دفتر عشق

    برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را....

    برای تو مینویسم ، برای تو که میدانم عاشقی یا در غم عشقت نشسته ای.

    مینویسم تا بخوانی ، من با یک دنیا احساس نوشته ام ، تو نیز با چشمان خیست

    بخوان....

    برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی و آنچه که برای دلها

    مینویسم ، با یک عالمه احساس میخوانی....

    صفحات دفتر عشق را یکی یکی ورق بزن ، دفتری که صفحه به صفحه آن جای

    قطره های اشک در آن پیداست...

    این قطره های اشک ، قطره های اشک من و آنهاییست که از ته دل متنهای مرا

    میخوانند....

    بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو
    روزی از روزها جزیره ای بود.

    جاییکه همه احساسات اونجا زندگی می کردند.

    روزی طوفانی شدید در دریا رخ داد.

    و جزیره داشت زیر آب می رفت.

    هر احساسی ترسیده بود الا عشق


    یکهمه احساسها سوار قایق شدند.

    قایتنها یکی از آنها ترک کرد

    عشق پیاده شد ببیند اون چه کسی است؟

    ان غرور بود.

    عشق تلاش کرد و تلاش کرد اما غرور هیچ تکانی نخورد.

    آب بالاتر می اومد.

    همه از عشق می خواستند که ولش کنه و سوار قایق بشه اما عشق برای عشق ساخته شده.


    بالاخره همه احساسها فرا کردند و عشق با غرور در جزیره مردند.


    عشق بخاطر غرور مرد!


    بنابراین غرور را بکش و عشق را نجات بده ...
    کنارم هستی
    و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه
    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام
    دستاتو میگیرم

    یه وقت تنها
    نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم
    کاری شم



    میدونم که
    یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
    روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    صبح طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
    یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو
    یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
    با موج های ملتهب خنده های تو
    حس می کنم که جنبش قلب و رگان من
    تنظیم می شوند به آهنگ پای تو
    یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
    یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
    احساس می کنم که تو من می شوی و من
    یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
    بک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
    یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
    تازه سلام اول این قصه می رسد
    پر می شود تمام من از ماجرای تو
    گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان
    در گوش من ترنم نرم صدای تو
    تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
    اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
    خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست
    گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو
    اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت
    این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟؟؟
    خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات
    آرام می شود دوباره دل از لا لای تو
    برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
    دلتنگم
    برای کسی که مدتهاست
    بی آنکه باشد
    هر لحظه زندگی اش کرده ام.................
    کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
    خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
    یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
    می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

    کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا

    قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف

    میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
    روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    برای تو می نویسم
    آیا نامه های مرا می خوانی؟ برای تو می نویسم
    برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هیچ گاه با کوهها قهر نمی کنی
    هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد
    اگر فرصت نوشتن را از من بگیرند مثل درختی که به شوره زاری
    دور تبعید شده باشد از ریشه خشک می شوم.
    اگر کلمات از من بگریزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم
    من شب و تنهایی را با کلمات دوست دارم.
    . برای تو که از همه بهارها به فروردین نزدیکتری
    برای تو که از همه شادیهای زندگی به شعف و شادی نزدیکتری.
    صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه
    عجیبی ست که در انتهای صمیمیت حزن می روید
    روزها می آیند و می روند، ابرها فرو می ریزند و گنجشکها پیر
    می شوند .
    من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را به سوی صدای
    تو باز نکنم، هرگز با پرنده ها همسفر نخواهم شد.
    هر شب در اتاق کوچم به یادت فانوسی می سازم و آن به دورترین
    ستاره هدیه می دهم .
    تو از صبح زیباتری و در ابتدای همه دفترهایم طلوع می کنی.
    تو از همه خورشیدها بزرگتری
    و در ابتدای همه آه هایم می درخشی
    گفته بودی همسفر هستی مرا تا پای جان

    گفته بودی دوستت دارم، نرو از پیش من/گفتمت جانان من ، باشد فدایت جان و تن

    یاد داری گفتمت ، با من نشو نامهربان؟/جان و روحم مال تو، تنها کنار من بمان

    یاد داری گفتمت بی تو دلم تنها شود؟/همصدا با مرگ تا مرز فراموشی رود؟

    گفته بودی تا ابد هستی کنار قلب من/می شوی تا عاقبت عشق و بهار قلب من

    بی خبر از حال من رفتی و تنها گشته ام/چون خدا تنها شدم ، در بند غمها گشته ام

    گفته بودی همدم و غمخوار قلبم میشوی/بی من و قلبم کجا ، تنهای تنها میروی؟

    یاد داری دست گرمت روی قلبم را فشرد؟/از طپشهایش تو دانستی چگونه دل سپرد؟

    آه پس کو آنهمه عشقی کزان دم میزدی؟/دوستت دارم که حرفش را دمادم میزدی؟

    یاد داری گفتمت یک لحظه بی تو مرده ام؟/هستی و دار و ندارم را به تو بسپرده ام

    گفته بودی تا همه عمرت دلت مال من است/چشمهای عاشقت همواره دنبال من است

    آه، قلبت را چه شد، اینگونه تنهایم گذاشت؟/همدم شبها و دردو اشک و غمهایم گذاشت

    رفتی و قلب مرا رسوای عالم کرده ای/سینه را ماوای غمهای دما دم کرده ای
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را


    در انحصار قطره های اشک نبینم


    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد


    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم


    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم


    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق
    تو تمام منی و او همه باور تو

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست

    نه فریبانه چو رویای تو ...

    اما رویاست

    نه به زیبایی لبخند که بر لب داری ...

    نه

    آبی تماشای تو ...

    اما دریاست

    نه که احساس کنی از تو دل انگیز تر است

    که به چشمان تو سوگند نه ...

    اما غوغاست

    نه شبیه تو که یک معجزه هستی در عشق

    نه شبیه من بارانی و ....

    اما از ماست

    تو تمام منی و او همه باور تو

    در شب شعر نگاهت غزل ....

    اما فرداست

    او همان جذبه آینه و آب است که هست

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست
    یکی را دوست می دارم ولی افسوس

    او هرگز نمی داند

    نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من

    که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    او هرگزنگاهم را نمی خواند



    به برگ گل نوشتم من

    که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند



    به مهتاب گفتم: ای مهتاب سر راهت به کوی او

    سلام من رسان

    بگو که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    یکی ابر سیه آمد زود روی ماه تابان را بپوشانید



    صبا را دیدم و گفتم:صبا دستم به دامانت

    بگو به دلدارم که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    ز ابر تیره برقی جست وقاصدک را میان راه بسوزانید



    اکنون وامانده از هر جا باخود کنم نجوا

    "یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند"
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا