mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • امروز از همیشه تنهاترم
    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم
    اشک ابرها را دیشب لمس کردم
    وقتی بی بهانه گریه میکردند
    تازه فهمیده ام مردم چقدر غریبه اند
    میدانم همه بی وفایند...
    گل خشک یادگاریت...
    هر روز خشک و خشک تر میشود
    آرزوهای من هم به همراهش
    روحم اسیر نگاه جادویی ات است
    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد
    در حسرت دیدارت می گدازم
    وجودم لبریز از نیاز با تو بودن است
    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند
    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم
    و
    پوچ شدنم را
    و بی صدا اشک میریزم
    و بی مهابا فریاد میزنم
    فریاد میزنم دوستت دارم...
    باد می وزد...خوب میدانم
    صدایم را به گوشت می رساند
    پس بلندتر فریاد میزنم
    میشنوی؟؟؟؟؟؟
    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود

    فقط می دانم

    خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد

    و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی

    و من برای تو

    خوشبختی ات را آرزومندم . . .
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    می ترسم
    یه روزی
    برسه که اونو نبینم بمیرم تنها
    خدایا
    کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا
    سکوت
    اتاقو
    داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
    دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار

    یه روز همین جا توی اتاقم
    یدفعه گفت داره میره
    چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
    گریه میکردم درو که می بست
    میدونستم که میمیرم
    اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
    يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
    اون خوابه
    نمیخوام
    بدونه
    واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
    یه کاغذ
    یه خودکار
    دوباره شده همدم این دل دیونه
    یه نامه
    که خیسه
    پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
    چقدر سخته
    چقدر سخته که عشقت روبه روت باشه
    نتونی هم صداش باشی
    چقدر سخته که یک دنیا بها باشی
    نتونی که رها باشی
    چقدر سخته….
    چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
    نتونی آسمون باشی
    چقدر سخته که زندونی بمونی
    بی در و دیوار نتونی هم زبون باشی
    چقدر سخته….
    چه بد بخته قناری که بخونه
    اما رؤیاش حس بیرونه
    چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون
    غمش یک قطره بارونه
    چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
    ولی ظاهر پر از خنده
    چقدر سخته که عشقت آسمون با باشه
    ولی آسون بگن چنده
    چقدر سخت کلامت ساده پرپر شه
    نتونی ناجیش باشی
    چقدر سخته که رفتن راه آخرشه
    نتونی راهیش باشی
    چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی
    بپوسی قصد بیرون شی
    چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی
    ولی ، تو سینه داغون شی
    چقدرسخته که یک دنیا صدا باشی
    ولی از صحنه خوندن جدا باشی
    چقدر سخته که نزدیک خدا باشی
    ولی غرق ادا باشی
    شاید غزلی بگویم...
    شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا
    شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا
    شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم
    شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم
    شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم
    اما غزلی می گویم ...
    غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست
    غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست
    که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست
    در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را
    پادشاه قصرم می سازم
    خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم
    شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات
    .....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا
    تو رو به خدا بعد من مواظب خودت باش

    به فکر زندگیت باش

    غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری

    شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیهات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش . . .

    اصلا فراموشم کن و فک کن منو نداشتی

    اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی

    برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوسش داری

    اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش . . .
    کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد

    و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد

    کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود

    که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود

    کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها،

    قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد

    کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد

    و او را بـاور می کـرد

    کـاش مهتـاب، با کـوچه های تاریـک شب آشـنا تر بود

    کـاش بهار آنقـدر مـهربان بود

    که داغ را بدسـت خـزان نمی سـپرد

    کـاش فـریاد آنقـدر بی صدا بود

    که حـرمت سـکوت را نمی شـکست

    کـاش در قامـوس غصـه ها، شـکوه لبـخند در معـنی داغ اشـک گـم نمی شد
    تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

    تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

    همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

    تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

    از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

    و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

    از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

    عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

    همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

    دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

    چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

    همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

    از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

    نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

    من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

    مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
    کنارم هستی
    و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه
    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام
    دستاتو میگیرم

    یه وقت تنها
    نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم
    کاری شم



    میدونم که
    یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
    روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    انتهای همه ی جاده ها را که ب پیمایی به جاده ای می رسی به نام دل...

    که مسافت انتظار را بی پروا پیموده است...

    و آبی ترین نقطه ی دنیاست....


    اگر دلت هوای خانه ات را کرد، نشانی اش را از کودکی بپرس

    که ستاره ها را همه شب تا سحر می شمارد....
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایق از تور تهی
    و دل از آروزی مروارید،
    همچنان خواهم راند
    نه به آبیها دل خواهم بست
    نه به دریا

    پریانی که سر از آب بدر می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

    همچنان خواهم راند
    همچنان خواهم خواند
    «دور باید شد، دور.
    مرد آن شهر، اساطیر نداشت
    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
    هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
    چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
    دور باید شد، دور
    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره هاست.»
    همچنان خواهم راند
    ابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنمابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    غروب است و لب دریا، بیا بنگر جنونش را
    ز بی مهری کسی گویا به جوش آورده خونش را!

    کجا می اینچنین موجی به جان و دل دراندازد
    مگر پر کرده از آتش کسی جام درونش را

    یکی بوسه زده بر گونه‌اش خورشید و در گوشش
    چه‌ها خوانده نمی‌دانم، که برد از کف سکونش را

    به رقص آیم چنان موج و چو مستان کفزنان آیم
    که در یا می‌زند اکنون خوش آوا ارغنونش را

    چه می‌شد باز می‌دیدم شراب چشمهایش را
    نقاب شب نمی‌پوشاند روی لاله‌گونش را

    چه غم دارم که می‌دانم رسد صبح امید و من
    ببینم بر تن دریا لباس نیلگونش را

    چو دیدم دختر دریا ز خورشیدش به سر تاجی
    نمی‌خواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را...
    " قصه اي از شب "

    شب است
    شبي آرام و باران خورده و تاريك
    كنار شهر بي‌غم خفته غمگين كلبه‌اي مهجور
    فغانهاي سگي ولگرد مي‌آيد به گوش از دور
    به كرداري كه گويي مي‌شود نزديك
    درون كومه‌اي كز سقف پيرش مي‌تراود گاه و بيگه قطره‌هايي زرد
    زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
    دود بر چهره‌ي او گاه لبخندي
    كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
    نشسته شوهرش بيدار، مي‌گويد به خود در ساكت پر درد
    گذشت امروز، فردا را چه بايد كرد ؟

    كنار دخمه‌ي غمگين
    سگي با استخواني خشك سرگرم است
    دو عابر در سكوت كوچه مي‌گويند و مي‌خندند
    دل و سرشان به مي، يا گرمي انگيزي دگر گرم است

    شب است
    شبي بيرحم و روح آسوده، اما با سحر نزديك
    نمي‌گريد دگر در دخمه سقف پير
    و ليكن چون شكست استخواني خشك
    به دندان سگي بيمار و از جان سير
    زني در خواب مي گريد
    نشسته شوهرش بيدار
    خيالش خسته، چشمش تار
    شاید غزلی بگویم...
    شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا
    شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا
    شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم
    شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم
    شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم
    اما غزلی می گویم ...
    غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست
    غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست
    که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست
    در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را
    پادشاه قصرم می سازم
    خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم
    شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات
    .....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
    تو رو به خدا بعد من مواظب خودت باش

    به فکر زندگیت باش

    غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری

    شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیهات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش . . .

    اصلا فراموشم کن و فک کن منو نداشتی

    اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی

    برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوسش داری

    اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش .
    وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری

    تولد دوبارته اسم اونو که می بری

    وقتی کسی رو دوست داری میخوای بهش تکیه کنی

    بگی که محتاجشیو به خاطرش گریه کنی



    وقتی کسی رو دوست داری حاضری دنیا بد باشه

    فقط اونی که دوست داری عاشقی رو بلد باشه

    حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس

    وقتی کسی رو دوست داری معنی نداره دیگه ترس



    وقتی کسی رو دوست داری به خاطرش می ری به جنگ

    قلبت میشه یه تیکه سنگ

    وقتی کسی رو دوست داری دنیا رو از یاد می بری

    دار و ندارتو می دی تا اونو به دست بیاری



    حاضری هرچی دوست نداشت به خاطرش رها کنی

    حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی

    حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی

    غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی



    وقتی کسی رو دوست داری از همه دنیا می گذری

    وقتی کسی رو دوست داری ...
    کنارم هستی
    و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه
    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام
    دستاتو میگیرم

    یه وقت تنها
    نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم
    کاری شم



    میدونم که
    یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
    روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا