گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کنم ؟ تا تو باورم کنی ...

" از یاد بُردنت " حتی برای ثانیه ای

کار من نیست !!!


 

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
من و تنهایی یک شمع
خدایا نکند باد بیاید....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنهایی یعنی کسی دوست داشته باشی یه حسی بهت بگه اون دوستت داره
اما ادمها بهت بگن دیدی دوستت نداشت و تنهات گذاشت
هر چی بگی اون دوستم داره همه بهت میخندند
اخرش خودت هم باور میکنی دوستت نداره
تنها امیدم به خداست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی حکمت مکار خدا را نمیفهمم نمیدانم چگونه انجام میدهد
نمیدانم کی میشود نگاهم همان چیزی را ببیند که تو میخواهی و همان چیزی را بخواهم که تو بخواهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شده امـــ سنگـــ صبـــور روزگــار ؛

دارد تمـــام غمــــ ــ ـ هــای دیرینــه اشـــ را یکـــ جــا به خوردمـــ میــ ــدهد

...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

وقتـــی خاطره ی آدم ها زیاد میشــــه...

دیــــوار اتاقشون پر از عکس میشــــه...

امــــا همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه کــــه...

نمــیتونــــی عکسشو به دیوار بزنــــی!!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تنها بودن قدرت می خواهد ،​


و این قدرت را کسی به من داد ،



که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم…
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
من برای خودم مینویسم،

تو برای خودت بخوان.

من حرف دلم را مینویسم،

تو حرف دلت را بخوان.

من برای عشق مینویسم،

تو برای معشوقه هات بخوان

حساب ... بی حساب
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور که میشوم، نزدیکتر می آید…!
نزدیک که میشوم، دورتر میرود…!
انگار که این ” فاصله ”
همیشه باید به شکلی رعایت شود !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل این که این دل، آدم بشو نیست !
با لبخندت خر می شود و با دوریت سگ !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با یک عالمه فاصلـــه از خودم
انتظــــار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهـــــایم محــــال بودند …
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اونی که گفته :
دوری و دوستی !
یا طعم دوستی رو نچشیده ؛
یا درد دوری نکشیده …
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو می گذری…من می گذرم
تو از من – من از دل
تو می خندی…من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی…من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی…من می روم
تو از اینجا - من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا ……. تا …… اینجا
چقدر فاصله است !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هميشه ترا مي ستودم

من هميشه بهار را در چشمان تو مي ديدم
من هميشه از دوريت رنج مي بردم
من هميشه در کنارت دنيا را زيبا مي ديدم
من هميشه محو تماشاي نگاهت بودم
من هميشه مشتاق شنيدن صدايت بودم
من هميشه ، همه جا فقط ترا مي ديدم
من هميشه در التهاب ديدارت مي سوختم
من هميشه برايت بهترين ترانه ها را مي سرودم
افسوس که تو هميشه با همه اينها بيگانه بودي


__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma,sans-serif]گاه گاهي[/FONT][FONT=Tahoma,sans-serif]
در سكوت كلماتم كه پر از فرياد بودن توست،
مي توان شعرهايي
شنيد
از جنس اشك
هر چند ثانيه ها تمام مي شوند؛
اما قدم گاهِ نگاه من
همان ثانيه هايي ست
كه هميشه در گذرند
نگاهي كه خشكيده مي رقصد
ازدحام
[/FONT]
[FONT=Tahoma,sans-serif]هزاران سؤال بي پاسخ،[/FONT][FONT=Tahoma,sans-serif]
در هجوم سخت ترين كلمات،
و در فراواني رساترين
فريادهاي بي صدا
من همچنان مي نگرم. بي آنكه لب از لب بگشايم
و نگاه
لرزانم
نگران به افق نبودن توست
چرا که من خودمیدانم که چه کردم
ترس
ازنبودنت درکنارم، الهه ی عشقم
و ای پروردگار مهربانم، تنم رابه لرزه
میاندازد
وای به روزی که تو رهایم کنی [/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟


 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کی به پایان برسد درد، خدا مى داند...

ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند...

در سکوت شب هر کوچه این شهر خراب، گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند...

مردم شهر همه منتظر یک نفرند چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند...

برگ*ها طعمه بى غیرتى پاییزند و از این مرثیه زرد خدا مى داند ...

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست شاید این است رهاورد، خدا مى داند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




به تو فکر می کنم و تو همیشه در عجیب ترین زمان

و غریب ترین مکان به فکر من می آیی

چه احساس زیبایی است

که ناگهان

با فکر زیبای تو

غافلگیر شوم

.

.

.
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه که بودم از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی من بود
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذار سر به سینه من
تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را...
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت
این مرغ خسته جان
[FONT=Arial,sans-serif]عمری ست در هوای تو از آشیان جداست...[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا